اشعار میلاد حضرت امام زمان(عج) – حسن لطفی

 

منم اهلِ آبادیِ آب ها

منم خانه بر دوشِ گرداب ها

 

به چشمم ببین خانه ی خویش را

بنا کرده ام رویِ سیلاب ها

 

من از اهِل دریایم و می شوم

بدونِ تو مانند مُرداب ها

 

خیالِ تماشای آبادیت

ربوده زِ چشمانِ من خواب ها

 

نوای نِی اَم ، آتشین تر شدم

که می سوزم از آهِ بیتاب ها

 

بیا تا که از طرحِ اَبروی تو

بسازیم تا کعبه محراب ها

 

کجایی که جامِ محبت زدیم

همه رویِ دل طاقِ نصرت زدیم

 

قدم زن، دلم جمکرانی شده

قنوتِ زمین آسمانی شده

 

و در مسجد کوفه یِ قلبِ من

دوباره به پا ندبه خوانی شده

 

بدون تو در کوچه های بهشت

تمامیِ گل ها خزانی شده

 

نصیبِ دلی که به دنبالِ توست

فقط حسرتی جاودانی شده

 

نگاهت چرا در پسِ اَبرهاست

نشانت چرا بی نشانی شده

 

در این جامِ خالی شرابی بریز

که هنگامه ی سر گِرانی شده

 

به آئینه بندانِ چشمم بیا

قدم زن به دامانِ چشمم بیا

 

قسم بر نگاهت ، دلم دستِ توست

خداوندیِ این حرم دستِ توست

 

نوشتم رویِ کعبه ی سینه ام

اگر اذن باشد عَلَم دستِ توست

 

مرا می نویسی فدایت شوم

که از روزِ اول قلم دستِ توست

 

در این ازدحامِ گدا آمدیم

که آئینه هایِ کَرَم دستِ توست

 

تبِ جزر و مدِّ زمین و زمان

تمنایِ هر زیر و بَم دست توست

 

طپش های قلبِ خدا هم تویی

ظهور و وجود و عدم دست توست

 

تو را خوانده ام تا حسابم کنی

مبادا که روزی جوابم کنی

 

علی چهره ای بس که حیدر شدی

که آئینه دارِ پیمبر شدی

 

دو رکعت به پشتِ سَرَت خواندنی ست

که با زلفِ خود سایه گستر شدی

 

حسینی و دل می بَری از همه

حسن هستی و مجتبیٰ تر شدی

 

تو زیباترین عشقِ پروردگار

تو گیراترین جامِ کوثر شدی

 

بده گیسوان را به دستانِ باد

که عالم ببیند چه محشر شدی

 

در این فصل پاییزیِ بی کسی

تو خورشیدِ گل های پرپر شدی

 

شبِ ما زمستانی و سردِ سرد

بهشتم ! به گلخانه ات باز گرد

 

بزن آتشم شعله ات پا گرفت

که کارِ من و عشق بالا گرفت

 

بزن آتشم نازِ چشمت که چشم

به دنبال تو راهِ دریا گرفت

 

چه گلهای یاسی که مجنون عشق

فقط محضِ لبخندِ لیلا گرفت

 

به نامت سلیمانِ دل سکه زد

شفا را زِ دستت مسیحا گرفت

 

برای تماشای اعجازِ تو

پرِ دامنت دستِ موسیٰ گرفت

 

نداریم ظرفیتت را که حق

تو را بینِ قاب معما گرفت

 

منم بغضِ سر در گمیِ شما

مرا کشتی از قبل، کجایی بیا

 

حسن لطفی

برگرفته از سایت حدیث اشک

 

********************

 

اشعار میلاد حضرت امام زمان(عج) –  حسن لطفی

 

بیشتر از بیشتر از بیشتر

مى شود از عشق دلم ریشتر

 

من که اویسم ز قَرَن آمدم

وقت ندارم به خدا بیشتر

 

لیله ى قدرِ حسنِ عسکرى

کاش قرارِ تو شود پیشتر

 

ناوک مژگان تو و جان ما

خون همه گردن آن نیشتر

 

واى که دیوانه شدم یک کلام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

همسفرِ هر سحر سامرا

اى پسرِ خوش خبرِ سامرا

 

اى نوه ى حضرت هادى سلام

حصن تو در دورو بر سامرا

 

در حرم تازه ى باباى تو

جامعه خواندیم درِ سامرا

 

کارگریَش که نشد قسمتم

رُفته گرم رُفته گرِ سامرا

 

آمده ام تا بزنم یک دو جام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

تا که پدر بر لبِ تو بوسه داد

بوى گلِ نرگسى آورد باد

 

در شبِ میلادِ تو جودت شکُفت

لطف تو شد از سرِ عالم زیاد

 

دَم پرِ جبریل شدم بال زد

بال زدم از درِ بابُ الجواد

 

بُرد مرا اولِ شب کاظمین

بُرد مرا کرب و بلا بامداد

 

اى علوى جود و جوادى مرام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

“آمدم اى شاه پناهم بده

خط امانى زِ گناهم بده”

 

پنجره فولاد مرا راه داد

جانِ رضا خوانده و راهم بده

 

ماه مبارک من و دست تهى

سوزِ جگر آتش آهم بده

 

کنجِ حرم یا دَمِ پایین پا

باز از آن لطف نگاهم بده

 

مى رسد عطر رضوى بر مشام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

کعبه ى هفتم شد و حاجات داد

بابِ حوائج شد و خیرات داد

 

مادر من سفره ى نذرش گرفت

حاجت ما اکثرِ اوقات داد

 

ندبه ى تعجیلِ فرج رزق ما

با نَفَسِ جده ى سادات داد

 

اَفضَل اعمال بُوَد انتظار

ذکر فرج حالِ مناجات داد

 

من به مناجاتِ توأم مستدام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

کاش که مردانِ ظهورت شویم

صاحبِ یک سیرت و صورت شویم

 

کاش که در غیبت تو استوار

مثل زمان هاى حضورت شویم

 

حضرت صادق تویى و کاش ما

شیعه ى تو مَردِ تنورت شویم

 

گفت که دربانىِ تو مى کند

کاش که ما خاک عبورت شویم

 

تو خودِ معراجى و ما زیرِ گام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

با قدمت علم تناور شود

علم و عمل ریشه ى باور شود

 

شام غم جهل و خرافات ها

با نَفَس باقرى ات سر شود

 

فصل شکوفایى عقل است و دل

جاى روایات پیمبر شود

 

نور زمین ، نور زمان، سایه نور

خاک از این معجزه ها زر شود

 

لحظه شماریم براى قیام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

دست من و برکت آبادى ات

از پَرِ سجاده ى سجادى ات

 

لطف دعاى تو شده مستدام

بر سرٍ ما سایه ى شمشادى ات

 

مثل على ابن حسینى تو و

مى رسد آوازه ى آزادى ات

 

فخر خدا مى کند از سجده ات

کاش شوم مُحرِم این وادى ات

 

رو به تو شد سجده ى بیت الحرام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

چشم تو در کارِ حسین است و بس

کار تو تکرار حسین است و بس

 

بیرقِ سنگینِ تو وقتِ قیام

دستِ علمدار حسین است و بس

 

قلب تو انگار گرفتارِ اوست

هرکه گرفتارِ حسین است و بس

 

پرده گشا دیدنِ روى شما

لحظه ى دیدار حسین است و بس

 

رو به دل زینبى ات صبح و شام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

زائرِ هم سفره ى غم ها حسن

عشقِ تو آقاى کَرَم ها حسن

 

روزِ ظهورِ تو مهم است چون

دارد از آن روز حرم ها حسن

 

مى رسد آن روز که بینیم ما

بینِ بقیع نقشِ عَلم ها حسن

 

روى ضریحى که تماشایى است

نقش نمایند قلم ها حسن

 

اى حَسنى جلوه و حُسن ختام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

جاى حرم غربتِ زهرا که هست

یک نفر از عترتِ زهرا که هست

 

گرچه گره در گره ام،نیست غم

دستِ شما تربت زهرا که هست

 

پیشِ تو گیریم نداریم جاى

خوب قسمِ حضرتِ زهرا که هست

 

ما که نباشیم چه غم ؟ تو بیا

دیدن تو قسمت زهرا که هست

 

روز تقاص است و تویى انتقام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

هیبت تو رفته به مولا على

حیدرى و محو تماشا على

 

مى رسد از شش جهتِ ذوالفقار

لات و هُبَل را بشکن یا على

 

خاطره ى رزم على در نبرد

مثل تو مى گشت مهیا على

 

نیست تو را قبله اى الا حسین

نیست تو را کعبه اى الا على

 

روز تقاص است و تویى انتقام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

جلوه گرِ حضرت ختمى مآب

حضرت خورشید محمد بتاب

 

خاتم انگشترىِ خاتمى

جذبه ى فیزوره ى احمد رکاب

 

جاذبه ى گنبد خضرا بیا

تا بدرد سینه ى خود آفتاب

 

اى شرف و الشمس پیمبر لبت

راز مسلمانىِ اهل کتاب

 

ذکر سلام و صلواتم مدام

سوره ى والعصر علیک السلام

 

حسن لطفی

برگرفته از سایت حدیث اشک

 

********************

 

اشعار میلاد حضرت امام زمان(عج) –  حسن لطفی

 

در این سینه تیرِ محبت نشسته

و چشمم به امیدِ اُلفَت نشسته

 

بهشت آرزویِ گدایی نباشد

که در سایه ی طاقِ نُصرت نشسته

 

بگیر از رُخت پرده را تا ببینند

که یوسف هم اینجا به زحمت نشسته

 

به رویِ پَر و بالِ هم در مسیرت

فرشته فرشته به حیرت نشسته

 

هوایی ندارد بجز سجده بر تو

بر آن سَر که گرد محبت نشسته

 

دل ما رمیده ،اگر پَر کشیده

شرابی چشیده، به شوقی تپیده دویده دیده بسویت که دیده

که عطری وزیده که نوری دمیده که آقا رسیده و با دامنی پُر عنایت نشسته

*

بیا تا که زهرا به قابَت بگیرد

بیا تا که زینب گلابَت بگیرد

 

علی پیشت آیاتِ قرآن گرفته

بخوان تا دمِ مستجابت بگیرد

 

بیا تا که عباس پشتت بتازد

بیا تا که اکبر رکابت بگیرد

 

که عالم ببیند حسین آمد امشب

حسینی ترین انقلابت بگیرد

 

بیا تا که ایوان طلای نجف هم

صدو ده سَبو از شرابت بگیرد

 

تو آبی جوابی حساب و کتابی تو معمارِ صحنِ بقیعِ خرابی، شهابی شرابی

تو پایان خوابی نفسهای نابی

تو رسواگر چشمه های سَرابی

به دل گفته ام نذر حال خرابت بگیرد

*

بزن تکیه بر کعبه با ذوالفقارت

بزن تا که چرخد زمین در مدارت

 

عَلَم را بکش رویِ دوشَت نفس زن

که طوفان شود موقع تار و مارت

 

زمان تقاصت عمو راصدا کن

که حض می کند لحظه تار و مارت

 

خنک می شود سینه ها و جگرها

پس از کعبه باشد مدینه قرارت

 

عجب گرد و خاکی کند انتقامت

که جبریل سرمه کشد از غبارت

 

تو مفتاح مایی تو عین البقایی ظهور خدایی

تو وقت کَرَم مجتبایی تو قت رجز مرتضایی

توتیغ رهایی نفس های کربلایی

تو بانگ رسایی

که میریزد از سر به پا اقتدارت

*

چه جای شگفتی که کافر گریزد

که شیرِ نر از هولِ حیدر گریزد

 

علی هستی و وقتِ هو هویِ تیغت

سپاهی نداند که بی سر گریزد

 

علی هستی قبل از آن که بیایی

زِ ِبرق نگاه تو لشکر گریزد

 

مگر می شود آنکه روبرعلی نیست

که از تیغ ساقی کوثر گریزد

 

فدای امیر سپاهت که دشمن

ز یک نعره ی مالک اشتر گریزد

 

تو رمزِ قدیری تو ما را امیری،سعادت مسیری

تو روح کویری تو آیات حق را نظیری، توبر ناکثین مارقین قاسطین ظمهریری

تو جاءالحقی بی نظیری

امیری حسین فنعم الامیری

به سمت تو شیعه به محشر گریزد

*

بیا بشنوم لحن نورانیت را

کنارت مناجات شعبانی ات را

 

سرِ جاده ی مشهدم تا ببینم

شبی عاشقانِ خراسانی ات را

 

قدم زیرِ باران قدم میزنم تا

مگر حس کنم حال بارانی ات را

 

تو و سیصدو سیزده مَرد ایمان

بیا بشنوم شورِ طوفانی ات را

 

ببین سیدِ ما،مهیا نموده

برایت سپاه سلیمانی ات را

 

به حیرانی ما،پریشانی ما،پشیمانی ما نگاهی به بغض غزلخوانی ما

به این جمعه های زمستانی ما به شبهای طولانی ما

نصیبی نما صُوتِ قرآنی ات را

دعایی کن امشب جوانان ایرانی ات را

 

حسن لطفی

برگرفته از سایت حدیث اشک

 

********************

 

اشعار میلاد حضرت امام زمان(عج) –  حسن لطفی

 

این من و این حالِ پریشانی ام

عابرِ این کوچه یِ بارانی ام

 

موجم و بر صخره سَری میزنم

من زِ تو لبریزم و طوفانی ام

 

آی جنون زود نجاتم بده

مانده در این حیرت و حیرانی ام

 

دست به رقص آمده ام با قلم

تا تو شدی شمعِ غزل خوانی ام

 

نام تو را گفتم و آتش شدم

شهر شده پُر ِزِ چراغانی ام

 

شهپرِ جبریل در آورده ام

شام شما هست و سَر آورده ام

 

بَه چه شبی عشق سحر کرده است

پشتِ درِ میکده سر کرده است

 

عقل اگر رفت به غارت چه باک

عشق از این کوچه گذر کرده است

 

آمده جبریل و زمین را خودش

با گُل و آئینه خبر کرده است

 

پشتِ درِ خانه یِ سادات باز

صحبتِ یک ماه پسر کرده است

 

بر درِ این خانه گدا قیمتیست

هرکه گدا هست نظر کرده است

 

قبله ای از سمتِ خدا آمده

شکر خدا صاحبِ ما آمده

 

مانده ام این جلوه تویی یا حسین

ای سَر و پا وقتِ تماشا حسین

 

این قدمِ توست که دل میبَرَد

یا که حسین آمده دنیا حسین

 

بر سرِ این کوچه بیا تا دَمی

شهر ببیند شده پیدا حسین

 

می وَزَد از گیسویِ تو بویِ سیب

ای نَفَست عطرِ حسن با حسین

 

تا که شبیه تو شَوَم ساخته

در دلِ من کرب و بلا را حسین

 

ما همه در سایه ی دِینِ توییم

تا به ابد مستِ حسین توییم

 

ماتِ تو گر هست کسی یک کلام

حضرتِ زهراست علیه السلام

 

مَجمعِ مجموعِ ائمه بیا

جلوه نما جلوه ی زهرا تمام

 

جلوه نما تا که ببیند زمین

تکیه به پشتت زده بیت الحرام

 

منتظر نعره ی تو ذوالفقار

چشم به راه تو بُوَد در نیام

 

بر سر ما بیرقِ تو سر بلند

بر سر ما سایه یِ تو مستدام

 

بانگ بزن حضرتِ صاحب عَلم

تا بدرد سینه یِ خود را حرم

 

وقت ظهورت که مقدر شود

وقت رَجَز خوانی حیدر شود

 

لرزه بیافتد به همه کائنات

حیدر کرار مکرر شود

 

هر که جگر داشت جگر میدَرَد

هر که سَری داشته بی سر شود

 

وقت تقاص از دو نفر میرسد

وای از آن نعره زمین کَر شود

 

پایِ رکاب تو ابوفاضل و

بوسه زنِ تیغِ تو اکبر شود

 

ناله یِ اَین اَلمَفَر از کارزار

میرسد از شش جهتِ ذوالفقار

 

کاش که همسایه ی ما میشدی

حیف تویی از همه محجور تر

 

حیف تو را دیدم و نشناختم

وای منم از همگان کور تر

 

آه که ما غایب و تو حاضری

از همه پیدا تر و مستور تر

 

کاش سلامت دهم و بشنوم

آمده ای از همه منصور تر

 

ما همه محتاجِ تو یابن الحسن

تشنه یِ امواجِ تو یابن الحسن

 

من به تو نزدیک تر از هر کجا

در حرمم در حرمِ کربلا

 

حسِ حضورت دلِ ما میبرَدَ

گوشه یِ شش گوشه و پایینِ پا

 

حسِ حضورت همه جا با من است

صحنِ نجف یا سحرِ سامرا

 

یا که به مشهد دَمِ بابُ الجواد

یا وسطِ سایه یِ ایوان طلا

 

در همه جا رفته ام و خوانده ام

باز به یاد تو و مولا رضا

 

آمدم ای شاه پناهم بده

خط امانی زِ گناهم بده

 

حسن لطفی

برگرفته از سایت حدیث اشک