اشعار شب اول محرم

 

گفتم بیا حالا پشیمانم که گفتم

از بس که یاد خواهرت زینب می افتم

 

آقای من اینجا جای رو زدن نیست

مردی میان کوفه جز یک پیرزن نیست

 

بازارشان رونق ندارد سال تا سال

چوب حراجی میزنند اینجا به خلخال

 

لشگر بیاور با خودت دختر نیاور

یا لااقل شش ماهه را دیگر نیاور

 

آهن فروشان تا سحر بیدارن آقا

از شاخه هم سرنیزه میسازند آقا

 

گرچه به سمت کوفه ناچاری بیایی

مشک اضافه کاشکی برداری بیاری

 

اینجا طرفدارت نمانده آب حتی

زینب نمی آید به چشمش خواب حتی

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب اول محرم 95

 

**********************

 

اشعار شب اول محرم – حسن لطفی

 

وقتی نفس از سینه بالاتر نیاید

جز هِق هِق از این مردِ غمگین بر نیاید

 

خیلی برایِ آبرویم بد شد اینجا

آنقدر بد دیدم که در باور نیاید

 

در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم

گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید

 

سوگند خوردم در مدینه بعدِ زهرا

خانومِ خانه پشتِ در دیگر نیاید

 

دیر است اما کاش می شد تا عقیله

شهرِ تنور و خار و خاکستر نیاید

 

بر پُشتِ دستم می زنم دیدی چه کردم

هرکس بیاید مادرِ اصغر نیاید

***

ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست

بی آبروها آبرویم رفت از دست

 

در کوچه ها بر خاکها رویم کشیدند

در را شکستند و به پهلویم کشیدند

 

در پیشِ زنهاشان غرورم را شکستند

با پا زدنهاشان غرورم را شکستند

 

از بس که زخمم می زدند از حال رفتم

بینِ جماعت بودم و گودال رفتم

 

عمامه ی من را که غارت کرد نامرد

با نیزه ای آمد جسارت کرد نامرد

 

دو کودکم دیدند بر جانِ من اُفتاد

دو کودکم دیدند دندانِ من اُفتاد

 

طفلانِ من دیدند طفلانت نبینند

آقا جسارت را به دندانت نبینند

 

با سنگهای خود سرِ من را شکستند

انگشتِ بی انگشترِ من را شکستند

***

ای کاش می شد لحظه ی آخر  نیاید

یا ساربان دنبالِ انگشتر نیاید

 

وای از دلِ زینب چه می آید سرِ او

وقتی که انگشتر زِ دستت در نیاید

 

یا لااقل دنبالِ این هشتاد خانوم

نامحرمی با خیزرانِ تَر نیاید

 

بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است

هرکس بیاید کاشکی مادر نیاید

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

**********************

 

اشعار شب اول محرم – حسن لطفی

 

در پیش تو از شرم ، آبم کرد کوفه

من آبرو دارم خرابم كرد کوفه

 

لبریز خون کردند رویم را ،عزیزم

بردند اینجا آبرویم را عزیزم

 

مجبور بودم بچه هایم را سپردم

با دست خود دستِ حرامی ها سپردم

 

باور نمی کردم مرا از پا درآورد

من مرد بودم کوفه اشکم را درآورد

 

باور نمی کردم برایم چال کندند

اینجا برای کُشتنم گودال کندند

 

من فکر می کردم وفا دارند افسوس ...

یا لااقل قدری حیا دارند افسوس ...

 

در کوچه هایش که غم یکریز دارد

دیوار هایش سنگهای تیز دارد

 

در شامِ کوفه آفتابت را نیاور

جان علی اصغر ،ربابت را نیاور

 

من فکر می کردم تو را چاره بیارند

شش ماهه آید چند گهواره بیارند

 

تا تَرکه های خیزران میسازد این شهر

از چوب گهواره کمان میسازد این شهر

 

کوفه هوایِ میهمانش را ندارد

دندان که تاب خیزرانش را ندارد

 

از شانه ات پایین نیاور دخترت را

این راه پُر خار است جانش را ندارد

 

در دست هم وزنِ تنش زنجیر دارند

زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد

 

یک پا به ماه است آه همراهت، نیاریش

یک پا به ماه است و توانش را ندارد

 

ای وای از تیر سه شعبه بدتر اینکه

جُز حرمله دستی کمانش را ندارد

 

معجر برای دخترت کم دارد این شهر

من خورده ام سیلیِ محکم دارد این شهر

 

گیسوی من از کوچه هایش خاک خورده

لبهایم از سیلیِ محکم چاک خورده

 

اینجا که می آیی کمی معجر بیاور

از دست خود انگشترت را در بیاور

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

**********************

 

اشعار شب اول محرم – محمد جواد شیرازی

 

محکوم بر نقض است عهدِ "بی وفا" حتما

جا می زند در وقت سخت ابتلا حتما

 

مردان کوفه غالبا این گونه می باشند

این خلق و خو حاکی است از صد ماجرا حتما

 

نان حرام و شبهه قوتِ مردم این جاست

نانی که محبوسش شود ذکر و دعا حتما

 

آقا شما، مولا شما لیلا شما هستی

مجنون شدم تا زنده ام هستم به راهت من

 

این روزها خیلی به یاد مرتضی هستم

این ها تو را هم می کنند آخر رها حتما

 

رأس مرا با میخ بر دروازه می بندند

پیغام ها دارد همین رأس جدا حتما

 

مهمان از این مردم اگر چیزی بخواهد هم

با سنگ هاشان می شود حاجت روا حتما

 

اشکی که خون شد روی پلکم علتش این است

دلشوره دارم از برای خیمه گاهت من

 

وقتی تنی را از بلندی ها بیاندازند

می شکند هر عضو آن از چندجا حتما

 

جسم مرا مشتی اراذل بر زمین بردند

خون می شود از جسم بی سر هرکجا حتما

 

این تیرهای حرمله مصرف نشد این جا

پس استفاده می شود در کربلا حتما

 

شمر ابن ذی الجوشن برایت نقشه ها دارد

در فکر جاه و قدرت است آن بی حیا حتما

 

گیرم که بوسه حرزِ در زیر گلو باشد

با تیغِ کُندش می بُرد سر از قفا حتما

 

یٰس پیغمبر ته گودال می مانی

حاء سرت را می برد سر نیزه ها حتما

 

کوفه میا جان من این جا صحبت از دین نیست

محکوم بر نقض است عهدِ "بی وفا" حتما

 

محمد جواد شیرازی

 

********************

 

اشعار شب اول محرم – محمد جواد شیرازی

 

سالار کاروان پر از یاسمن، حسین

جمع صفات و خاتمه ی پنج تن، حسین

دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین

برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین

 

کم در میان کوفه عذابم نداده اند

با کام تشنه گشتم و آبم نداده اند

از بس که بین کوچه جوابم نداده اند

دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین

 

با تیغ و نیزه بال و پرم را شکسته اند

دندان و کام شعله ورم را شکسته اند

از پشت بام فرق سرم را شکسته اند

نامردی است مسلک شان غالبا حسین

 

شام بلند غفلت شان سر نمی شود

چیزی برایشان زر و زیور نمی شود

این جا دلی برای تو مضطر نمی شود

برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین

 

دیگر بریدم از دل تاریک کوفیان

از کوچه های خاکی و باریک کوفیان

جان رقیه ات نشو نزدیک کوفیان

چون می درند از بدنت پیرهن حسین

 

باید نظر به قامت آب آورت کنی

فکری برای تشنگی اصغرت کنی

قدری نظاره بر جگر خواهرت کنی

شاه غریب گشته و دور از وطن حسین

 

این جا نمک به زخم عزادار می زنند

زن را برای درهم و دینار می زنند

طفل اسیر را سر بازار می زنند

غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین

 

می ترسم این که بین بیابان رها شوی

بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی

غارت شوی و با تن عریان رها شوی

برگرد تا رها نشوی بی کفن حسین

 

ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود

یا از فراز نیزه سری واژگون شود

گودال قتلگاه اگر غرق خون شود

ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین

 

محمد جواد شیرازی

 

********************

 

اشعار شب اول محرم – حسن لطفی

 

دارالاماره یا که بستر؟فرق دارد

مرگ اینچنین در پایِ باور فرق دارد

 

از باد فهمیدم که می آیی به سویم

اعجازِ آن زلف مُعَطر فرق دارد

 

از های هایم جایِ من را کوفه فهمید

شرمندگیِ مَرد آخر فرق دارد

 

در خواب بر من مژده داد و گریه می کرد

دلواپسی هایِ پیمبر فرق دارد

 

یحیایِ من برگرد اینجا بی وفایی است

هر روزِ آن با روزِ دیگر فرق دارد

 

نامِ پسرهایِ تو گفتم سنگ خوردم

در کینه هاشان نامِ حیدر فرق دارد

 

گفتم به طوعه تا که پشتِ در نیاید

هرچند می دانم که این در فرق دارد

 

برگَرد می بینم که زینب با تو گوید

چشمانِ نامحرم برادر فرق دارد

 

باشد سرِ عباس هم اینجا بیاید

اما حسابِ چند دختر فرق دارد

 

یک کاروان از نیزه و یک شهر از سنگ

در بینِ سرها باز یک سر فرق دارد

 

سر کوچک است و سنگها خیلی بزرگ اند

ای کاش میگفتند اصغر فرق دارد

 

تیری که می چرخد جراحاتش عمیق است

تیر سه شعبه جنسَش آخر فرق دارد

 

از بام اُفتادم زمین و روضه خواندم

اُفتادن از زین پیشِ خواهر فرق دارد

 

گودال بود و عاقبت هم گیرم انداخت

گودالِ تو اما مُکرر فرق دارد

 

فرقش هزار و نُهصدو پنجاه زخم است

از زخمها هم زخمِ حَنجر فرق دارد

 

نه پُشتِ در،نه کوچه، گیسویش ندیدند

اما کنارَت حالِ مادر فرق دارد

 

بَد جور فکرِ وضعِ رگهای گلویم

که تیزی و کُندی خنجر فرق دارد

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

********************

 

اشعار شب اول محرم – قاسم نعمتی

 

تن بى سر شده چون بيکس و بى يار شود

بازى دست اراذل سر بازار شود

 

ترسم اين است بلايى که سر من آمد

بين گودال سر جسم تو تکرار شود

 

پوشيه چادر خلخال النگو معجر

همه را کوفه ی نامرد خريدار شود

 

من نديدم سر خونى نشده در اين شهر

کودک و پير کسى وارد دربار شود

 

سنگ از بام کند کار عمود آهن

همه سرها به خدا مثل علمدار شود

 

سر هر کوچه کمى از بدنم ريخته است

خاک راه پسر حيدر کرار شود

 

سر بر نيزه و سنگ و چقدر چشم چران

دختران فاطمه بد  جور گرفتار شود

 

سر دروازه حسين منتظرت ميمانم

تا که اى نيزه نشين لحظه ی ديدار شود

 

حنجر پاره شده ارثيه ی پهلو شد

نوک نيزه اثرش چون نوک مسمار شود

 

قاسم نعمتی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

********************

 

اشعار شب اول محرم –  سید پوریا هاشمی

 

کم کم غروب شد همه رفتند خانه ها

پشت سرم چه زود درآمد بهانه ها

 

کم کم غروب شد همه در کوفه جا زدند

در کوچه ها چقدر به من پشت پا زدند

 

تا نیمه شب چقدر قدم میزدم حسین

من ماندمو دوتا پسر کوچکم حسین

 

در بین یک سپاه ازین مردهای پست

یک پیرزن به بی کسیم رحم کرده است

 

من سنگ میخورم به گناه محبتت

این صورت شکسته بقربان صورتت

 

افتاده ام زمین و بیاد تن توام

من غصه دار زیر لگد بودن توام

 

هرچند دست بسته شدم خواهرم که نیست

هنگام دست و پا زدنم مادرم که نیست

 

من ذبح میشوم زنم اما اسیر نیست

 در کوفه دخترم ز غم و غصه پیر نیست

 

تیر سه شعبه دیدم و آب از سرم گذشت

یک لحظه حال و روز رباب از سرم گذشت

 

در کوفه هیچ کس جگرم را زمین نزد

در پیش چشم من پسرم را زمین نزد

 

هرچند سخت بود خزانم حسین جان

روی عبا نرفت جوانم حسین جان

 

سید پوریا هاشمی

 

********************

 

اشعار شب اول محرم –  سید پوریا هاشمی

 

دوسه روز است بی کس و کارم

مثل ابر بهار میبارم

جان تو مضطر و گرفتارم

باتو آقا نگفته ها دارم

 

رد اشکم به خاک جا انداخت

کوچه گردی مرا زپا انداخت

 

به نماز من اقتدا نشده

آشنا بامن آشنا نشده

در یک خانه روم وا نشده

چه کنم باغم دوا نشده

 

بوی شب میدهد سحرهایم

خبری نیست از پسرهایم

 

کوفیان خویش را به خواب زدند

پشت من بی حدو حساب زدند

دستهای مرا طناب زدند

به لب خشک من که آب زدند

 

ناگهان جسم ناتوانم سوخت

یادت افتادمو دهانم سوخت

 

دختر من فدای دختر تو

مادرم خاک پای مادر تو

پسرانم گدای اکبر تو

هستم آقا بفکر خواهر تو

 

کوفه چشمش اصالتا تنگ است

کوچه هایش برای زن تنگ است

 

لب من تر نشد فدای سرت

سرم افتاده است پای سرت

غصه دارم ولی برای سرت

چه عزایی شود عزای سرت

 

رسم کوفست دل ز تو بکنند

و سرت را روی سنان بزنند

 

نگرانم که دردسر بشوند

به خیام تو حمله ور بشوند

صاحب چند کیسه زر بشوند

دختران تو دربه در بشوند

 

ببرند از خیام معجر را

ریز ریزش کنند اکبر را

 

بین خورجین سرتورا ببرند

گرگ ها پیکرتورا ببرند

چادر خواهر تورا ببرند

با لگد دختر تو را ببرند

 

ترس دارم که درهمت بکنند

مثل تصویر مبهمت بکنند

 

سید پوریا هاشمی

 

********************

 

اشعار شب اول محرم

 

مسلمت دارد به روی دار ،خیلی حرفها

کار من را کرده اینجا زار، خیلی حرفها

 

دست من بسته ، لبانم خشک، چشمم تارشد

کشته من را موقع افطار خیلی حرفها

 

بازهم کوچه علی،آتش....نه آقا جان ببخش

جاندارد که شود تکرار خیلی حرفها

 

میخورد زینب زمین درکوچه و پس کوچه ها

میزند با من در و دیوار خیلی حرفها

 

حرف سیلی،گوشواره، کندن خلخالهاست

میدهد اینجا مرا آزار خیلی حرفها

 

با خودت پوشیه ومعجر بیاور بیشتر

پخش شددر کوچه و بازار خیلی حرفها

 

دخترت اینجا غریبی میکند دق میکند

دخترت را میکند بیمار خیلی حرفها

 

جان اصغر از سه شعبه از سر نیزه بترس

میکند کار مرا دشوار خیلی حرفها

 

کوفیان بهر سر تو نرخ تعیین کرده اند

میشود از درهم و دینار خیلی حرفها

 

قصد دارد یک نفر بر سینه ات جا خوش کند

مانده روی سینه ام انگار خیلی حرفها

 

خواب دیدم نعل ها بر پیکر تو تاختند

نیزه ها کارتو را ،کار حرم را ساختند

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

********************

 

اشعار شب اول محرم –  مهدی مقیمی

 

شرمنده‌ی شما شدم آقا مرا ببخش

در کوچه مانده‌ام تک و تنها مرا ببخش

 

آن نامه کاشکی که به دستت نمی‌رسید

گفتم بیا، به خاطر زهرا مرا ببخش

 

آقا گمان کنم که به همراه کاروان

می‌آوری سه‌ساله‌ی خود را مرا ببخش

 

با ساقی‌ات بگو که فقط فکر آب باش

از قول من بگو تو به سقا مرا ببخش

 

فردا ز بام دارالاماره صدا زنم

یا اینکه سمت کوفه میا یا مرا ببخش

 

باعث منم که خواهرت آواره شد حسین

شرمنده‌ام ز زینب کبری مرا ببخش

 

دیدم درون جمعیت انگار حرمله

تیر سه‌شعبه کرد مهیا مرا ببخش

 

اینجا همه ز نام علی کینه داشتند

سربسته، وای از دل لیلا مرا ببخش

 

جان می‌دهی غریب، تو بر خاک و کوفیان

با خنده می‌کنند تماشا مرا ببخش

 

جایی که می‌شود تن تو پایمال اسب

آقای من کرم کن و آنجا مرا ببخش

 

ای وای اگر اسیر شود خواهرت حسین

کوفه شود مصیبت عظما مرا ببخش

 

وقتی به کوفه رد شدی از پیش پیکرم

مولا ز روی نیزه‌ی اعدا مرا ببخش

 

مهدی مقیمی