اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س)
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – حسن لطفی
دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد
سر که باشد بغلش حال سخن هم دارد
زحمت شانه نکش عمه برایش دیر است
گیسوی سوخته کوتاه شدن هم دارد
کاش عادت به روی شانه نمی کرد سه سال
بند زنجیر شدن درد بدن هم دارد
ناخن پیر زنی بر رخ او جا انداخت
کاش می گفت کسی بچه زدن هم دارد؟
ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است
تازه انگشتر او سنگ یمن هم دارد
زخمهای سر و روی پدرش را که شمرد
گفت با عمه چرا زخم دهن هم دارد؟
حرمله چشم چران است بدم می آید
مثل زجر است ببین دست بزن هم دارد
چادرِ پاره ی او را به روی دست گرفت
عمه اش گفت به غساله: کفن هم دارد
حسن لطفی
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – قاسم نعمتی
سورۀ کوثرِ امام حسین
جلوۀ مادرِ امام حسین
نمکِ لشگرِ امام حسین
نازنین دخترِ امام حسین
ای بزرگ قبیلۀ عشاق
یا رقیه توئی «هوالرزاق»
دست پروردۀ عقیله توئی
صاحبِ شوکتی جلیله توئی
نازدارِ همه قبیله توئی
پایِ معشوقِ خود قتیله توئی
صاحبِ صحن وبارگاهی تو
بر گنهکارها پناهی تو
می بری دل ز دلبرانِ حرم
ای میاندارِ دخترانِ حرم
خونِ ما نذرِ آستانِ حرم
ای فدایت مدافعانِ حرم
شود آیا که رو سپید شوم
در دفاع از حرم شهید شوم
رویت آئینه دارِ زهرا بود
گیسوانت ضریحِ بابا بود
اولین چادرت چه زیبا بود
در بغل کردنِ تو دعوا بود
تو خودت قبلگاهِ حاجاتی
دستگیری ، رقیه ساداتی
این عمو ها بد عادتت کردند
رویِ شانه زیارتت کردند
گریه ها بر اسارتت کردند
چون نبودند غارتت کردند
به تو سیلی زدند چند نفر
روبرویِ سرِ علی اکبر
ای زمین خورده ، ضربه ها خوردی
ضربه ها را تو بی هوا خوردی
بی هوا بین کوچه ها خوردی
مثلِ مادر ز چند جا خوردی
چند جا ناقه ات محاصره شد
معجرِ پارۀ تو مسخره شد
چه کسی گفته خواب بود افتاد؟؟
بی حیا بی هوا تو را هُل داد
نشد آخر کنی کمی فریاد
کاش عمو بود تا کند امداد
بعد از آن پهلویِ تو خوب نشد
سوزش گیسوی تو خوب نشد
چند روزه سپید شد مویت
وارثِ مادر است پهلویت
مانده یک جایِ دست بر رویت
لای دستانِ ضجر گیسویت
تک و تنها تو را زد و آوَرد
بین آغوش عمه پَرتت کرد
همه جا را غبار می دیدی
چهره ها را تو تار می دیدی
همه را نیزه دار می دیدی
پنجه را در شکار می دیدی
لعنتی داد زد سرت را بُرد
چنگ انداخت ، معجرت را بُرد
عمه دیگر سرِ تو را می بست
سِفت تر معجر تو را می بست
زخم هایِ پرِ تو را می بست
چند جا پیکرِ تو را می بست
گفتی عمه، بهم نریز بگو
چیست معنایِ این کنیز بگو
قاسم نعمتی
برگرفته از وبلاگ حسینیه
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – محمد مهدی خیامیان
دخترا بدون بابا...میمیرن
دخترا بدون بابا...آواره
از قدیمیا شنیدم گریه کن
نداره، کسی که دختر نداره
دلمون هوای روضه کرده باز
آخه گریه برا روضه ثوابه
امشب و یتیم نوازی بکنین
همراهه باباش بریم تو خرابه
خوش زبونه ، خیلی حرفا داره که
به کسی نگفته،حتی عمه جون
خبرایی شده که بهش میگه
پاشو که اومده بابا...عمه جون
پاشو حرفات و بزن با پدرت
که دیگه از غصه داری آب میشی
روپوش و بزن کنار خودت ببین
غذا نیس که اینجوری کباب میشی
روپوش و کنار زد و باباش و دید
سرخ و خاکستری،خاکی و کبود
سر حرف و اینطوری واکرد و گفت
بگذریم از یکی بود یکی نبود...
بوی بابام و من از دور می شناسم
حالا هر چی ام که بوی نون بدی
فهمیدم یه شب توی تنور بودی
داری موی سوخته تو نشون میدی؟
عمه میگه که از اینجا نمیریم
تا سر بریده تو پس نگیریم
اینا هم نقشه کشیدن نیمه شب
دیوار و خراب کنن تا بمیریم
راهش اینه که بازم خودت بیای
کارامون و سرو سامونی بدی
عمه که داره می میره از غمت
وقتشه بیای بهش جونی بدی
طاقت همه بریده بعد تو
دیگه جون به لب رسیده باباجون
تا که آروم بشم آوردن حالا
از تو یه سر بریده باباجون
اومدی به ویرونه خوش اومدی
چه عجب یه بار به ما سری زدی
چه بلایی به سرت اومده که
تو میخواستی خودتو نشون ندی
با سه مصرع هم میشه که روضه ساخت
مادرت عمه و من کوثرتیم
آیه های سوره ی حنجرتیم
محمد مهدی خیامیان
برگرفته از وبلاگ حسینیه
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – رضا قربانی
بابا معجرم رو با خودت بیار
زَر و زیوَرم رو با خودت بیار
حالا که داری میای اگه میشه
داداش اصغرم رو با خودت بیار
اونقَدَر پدر ، پدر ، پدر کنم
دخترای شامی رو خبر کنم
روسری سوختمو؟! یا پارمو؟
تو بگو کدومشون رو سر کنم
باید امشب خوابمو نگه دارم
چشمای پُر آبمو نگه دارم
حق بده ، نمیتونم با کف دست
کاملاً حجابمو نگه دارم
حرمله گُلای گُلشَنو میزد
نسل و ذُرّیه ی پنج تنو میزد
آخرش نفهمیدم گُنام چی بود؟
شُترش راه نمیرفت منو میزد
بزم مِی ندیده بودم که دیدم
چقَدَر حرفای بد بد شنیدم
توی خواب تا اومدم ببوسمت
موهامو کشید و از خواب پریدم
حالا که به من دادی امشبتو
فرصتی شده ببوسم لبتو
عمو رو اگه دیدی بهش بگو
خیلی اذیت میکنن زینبتو
برای دِق دادنم طعام آوُرد
صدقه دختر شامی “شام” آوُرد
خیلی برخورده بهم… آخه چرا؟
لباسای کُهنَشو برام آوُرد
مارو از قصدی آوُردن خرابه
تا نتونه کسی راحت بخوابه
هرکی دید حال منو آهی کشید
ولی بیچاره تر از من ربابه
تا که گهواره میبینه میسوزه
بچه شیرخواره میبینه میسوزه
از روزی که پاره شد گوشای ما
تا که گوشواره میبینه میسوزه
رضا قربانی
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – مهدی علی قاسمی
به آشنا نگه آشنا نمیافتد؟
چرا به ما گذر هل اتی نمیافتد؟
قسم به سورهی یس، به فجر و اعطینا
که لحظهای دلم از تو جدا نمیافتد
کسی برای یتیمت میان این مردم
در این خرابه به فکر غذا نمیافتد
سرت اگر چه شکسته اگر چه خونین است
برای دختر تو از بها نمیافتد
سر تو را که به نی بست با خودم گفتم
اگر تکان دهدش ناشیانه، میافتد
دوباره نام تو را بردهام به لب حتما
به صورتم اثر تازیانه میافتد
خودت بیا و ببین زجر لعتنی هر روز
به جان دختر تو وحشیانه میافتد
چنان مرا به ستم پشت قافله زده است
که خود به خود سر من روی شانه میافتد
از آن زمان که شدم من شبیه مادر تو
دهان دشمنت از ناسزا نمیافتد
ز صورتم کف دستش بزرگتر بوده
کبودی رخ من با دوا نمیافتد
به من بگو که اسیری به دست بستهی خود
اگر لگد بخورد بیهوا نمیافتد؟
اگر چه آبله در پای من فراوان است
ولی به عشق تو این تن ز پا نمیافتد
خدا به خیر کند حال و روز زینب را
که از سرش تو و طشت طلا نمیافتد
حجابِ نور بوَد دور ما خیالت تخت
که سمت ما نگه بیحیا نمیافت
مهدی علی قاسمی
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – سید پوریا هاشمی
قصد دارم که پذیرایی جانان بکنم
جان خود خرج پذیرایی مهمان بکنم
شهر را با قدمت پر ز بوی سیب کنم
هرچه آمد به سرم را همه تکذیب کنم
خبرش آمده پیشم خبرت کرده کسی؟
حرفهایی زده پر دردسرت کرده کسی؟
از گرفتاری و از زخم و لگد گفته به تو؟
حرفهایی که نباید بزند گفته به تو؟
جان بقربان تو بابا نکند غم بخوری
ای جگرگوشه زهرا نکند غم بخوری
نکند هرچه که او ساخته باور بکنی
پای این شایعه ها دیده ی خود تر بکنی
حال من خوبتر از خوب، تنم بی درد است
بی هوا مشت نخوردم دهنم بی درد است
چادر قیمتی ام را به روی سر دارم
فکر معجر نکنی معجر بهتر دارم
تو که رفتی به سرم دست نوازش آمد
نکند فکر کنی موی سرم کِش آمد
هر زمان وقت غذا بود غدا میدادند
کاسه ی آب بدست اسرا میدادند
ناقه ی رفتنم از چهار طرف حائل داشت
حرف عریان شدنش را نزنی! محمل داشت
پرده محمل ما هیچ نرفته ست کنار
بخدا پوشیه ها هیچ نرفته ست کنار
به عمویم برسان که سر و سامان دارم
لب من گرچه بریده شده دندان دارم
برسان بین شوغی پَر من دست نخورد
به بزرگیش قسم معجر من دست نخورد
گرچه جا ماندم از آن قافله امّا حل شد
زود بخشید مرا زَجر همانجا حل شد
نکند فکر کنی ناقه زمینم زد و رفت
یا که دستی به رُخم سیلی محکم زد و رفت
زَجر در دور و برم نیست خیالت راحت
جای پا برکمرم نیست خیالت راحت
شامیان دور و بر ما همه در تاب و تبند
کوچه هاشان همه خلوت همه اهل ادبند
سر ما ساکت و آرام فقط گل بارید
سنگ نه!ازروی هربام فقط گل بارید
چه کسی گفته که ماراهی ویرانه شدیم.
همگی وارد یک خانه شاهانه شدیم
بالش زیر سرم سنگ نه بابا پرقوست
مشکل جدی من مشکل درد زانوست
ندویدم به بیابان به تنم خار نرفت
عمه جانم طرف مجلس اغیار نرفت
از سکینه احدی حرف نزد باورکن
به جسارت به بدی حرف نزد باور کن
ظهر رفتیم به جایی که کمی دشمن بود
دور ما مرد نه بابا که تماما زن بود
دل آزرده من راز مگو میگوید
خاطرت جمع که غساله مرا میشوید
سید پوریا هاشمی
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – وحید قاسمی
دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده
چه تند می رود! این ساربانِ وا مانده
خدا به خیر کند! باز گم شدم بابا
بیا ببین که فقط چند ردِ پا مانده
بگو چه کار کنم! تا به عمه ام برسم
توانِ پایِ پُر از زخم، کربلا مانده
خودت که داخلِ گودال گیر افتادی
عمو کجاست بیاید؟ ببین کجا مانده
به یاد دردِ لگدهای شمر افتادم
دوباره چادر من دستِ خارها مانده
بگو به مرگ، به فریاد دخترت برسد
سه ساله فاطمه ای دست بر دعا مانده
کجاست خنجر کهنه به دادِ من برسد؟
به جان سپردن من چند ربنا مانده؟
به این کفن که سرم هست، اعتباری نیست!
پدر چه قدر برای تو بوریا مانده؟
وحید قاسمی
برگرفته از وبلاگ حسینیه
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – محمد جواد شیرازی
لباس پاره دارم...وصل جانان را چه باید کرد؟
پدر خوش آمدی ناخوانده مهمان را چه باید کرد؟
مرا تنها میان گرگ ها ول کردی و رفتی
نگفتی دخترم من؟ درد هجران را چه باید کرد؟
پر از خون ذوالجناح آمد، همین که خیمه گاه آمد
به خود گفتم پس از تو این گریبان را چه باید کرد
تو رفتی و به ما حکم فرار از خیمه ها دادند
لبِ تشنه... تنِ خسته... بیابان را چه باید کرد؟
من از ترسم دویدم چادرم در زیر پایم ماند
در این حالت بگو خار مغیلان را چه باید کرد
گلوبندم... النگویم... شب یلدای گیسویم...
...به غارت رفت و این حال پریشان را چه باید کرد؟
عموجانم به جوش آمد... سرش از روی نی افتاد
به روی خاک صحرا ماه تابان را چه باید کرد
یکی از بچه ها افتاد و ما پشتش زمین خوردیم
قطار خسته ی خیلِ اسیران را چه باید کرد
برایم خون لب داری، برایت آستین دارم
امان از جای سرنیزه... دگر آن را چه باید کرد
شب از سرمای ویرانه تمام پیکرم لرزید
در این ویرانه ظهرِ گرم و سوزان را چه باید کرد
دوتا دندان لق دارم... ببر من را که حق دارم
بدون تو دگر بابا تن و جان را چه باید کرد
محمد جواد شیرازی
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – محمد جواد شیرازی
عمو عباس... سرم درد میکنه
عمو جون بال و پرم درد میکنه
شبا وقت خوابیدن کلافه ام
جای سنجاق رو سرم درد میکنه
بچه های شام به من می خندیدن
وقتی نیستی جیگرم درد میکنه
نه درست بسته میشه نه وا میشه
پلک من کرده ورم... درد میکنه
دستمُ سمت موهام دیگه عمو
نمی تونم ببرم... درد میکنه
نمیتونم بالا نِی ببینمت
آخه خیلی کمرم درد می کنه
دعا کن بمیرم و راحت بشم
چند شبه خیلی سرم درد می کنه
محمد جواد شیرازی
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – سجاد احمدلو
شعلههای خیمهها موی سرش را... بگذریم
رد این زنجیرها بال و پرش را... بگذریم
یک پدر با چشمهایی نیمهباز از روی نی
سیلی زجرآوری بر دخترش را... بگذریم
هر زمان چشمش به سرها میخورد در بین راه
شمر پیش چشمهایش خنجرش را... بگذریم
درد پایش هیچ؛ وقتی درد پهلو میگرفت
با لگد آرام شد تا مادرش را... بگذریم
در دلش گل کرد حس خواهرانه بین راه
خواند لالایی که قدری اصغرش را... بگذریم
با عمو عباس گفت آخر نمیبینی مگر
خواهرت نامحرمان دور و برش را... بگذریم
با وجود زخم تاول، زخم گوش و زخم دست
دلخوش است از اینکه بر سر معجرش را... بگذریم
سجاد احمدلو
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – مهدی مقیمی
گفتم به دست خویش بغل میکنی مرا
دستِ نبودهات جگرم را کباب کرد
بود آرزوی من که ببوسم لب تو را
زخم لب تو آرزویم را خراب کرد
آن بوسهای که از روی نی دادهای به من
بابا تمام عمر مرا زیر دِین بَرد
میخواستم که قرض خودم را ادا کنم
زخم لب تو لذت آن را ز بین برد
جای لبت به حنجر تو بوسه میزنم
این راه را به دختر تو عمه یاد داد
میخواستم که سیر ببینم رخ تو را
این چشم تار آرزویم را به باد داد
گر صورت تو خوب ندیدم تمام آن
تقصیر ِ گردن من و این چشم تر نبود
بابا برای روشن و واضحندیدنت
خاکستر تنور تو هم بیاثر نبود
میخواستم گله کنم از دست شامیان
بیهوده نیست بغض گلویم اگر شکست
شرمندهات شدم به خدا دیدمت که تو
پیشانیات ز سینهی من بیشتر شکست
مهدی مقیمی
برگرفته از وبلاگ حسینیه
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – سید پوریا هاشمی
لاغرشدم برای تنم کار مشکل است
طی مسیر با تن تبدار مشکل است
بد راه میروم،نروم میخورم زمین
پای برهنه رد شدن ازخار مشکل است
کوتاهی قدم به وصالم ضرر زده
بالای نیزه رفتی و دیدار مشکل است
نزدیک تر بیا که ببینم کمی تو را
دیدن برای دیده ی خونبار مشکل است
گفتم سرتو را بدهد مشت زد به من
بابای من تحمل آزار مشکل است
اوباش شام دورو برم پرسه میزنند
درازدحام رفتن بازار مشکل است
مویم اگر که شانه نخورده حلال کن
اینکارها مقابل انظار مشکل است
ما شاهزاده ایم کنیزی به ما چه کار؟
رفتن میان خانه ی اغیار مشکل است
سیدپوریا هاشمی
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – سید پوریا هاشمی
تو نیستی و لشگری مرا عذاب میدهند
عذاب لقمه نانی و عذاب آب میدهند
سوال میکنم ز نیزه دارها سرت کجاست؟
ولی به حرف های بد به من جواب میدهند
برای آنکه بیشتر بترسم از حرامیان
به تازیانه ها چقدر پیچ و تاب میدهند
خودت بگو که جرم یک یتیم بی گناه چیست؟
که اینقدر به قلب زارم اضطراب میدهند
همینکه میخورم ز ناقه بر زمین مرا پدر
به مو بلند میکنند و به رباب میدهند
تمام پیکرم ز فرط درد تیر میکشد
به ناقه هرقدر که بیشتر شتاب میدهند
کجاست تا عموی من ببیند اینکه کوفیان
به آستین پاره ای به ما حجاب میدهد
پس از تو رنگ موی من عوض شده نگاه کن
ز خون سر به موی سوخته خضاب میدهند
اگر که رنگ صورتم عوض شده گله نکن
به من همیشه جا به زیر آفتاب میدهند
دوباره خواب دیده ام که زجر میرسد به من
چه زجرها که هی میان خواب میدهند
کسی دلش بحال گریه های دخترت نسوخت
و پای هیچ کس شبیه پای دخترت نسوخت
سید پوریا هاشمی
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – محمد جواد شیرازی
رسیده موج موهایت به دست خسته ی ساحل
به دنبال تو می گشتم تمام این چهل منزل
به تو حق می دهم با سر به سوی دخترت آیی
که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل
به اشکِ چشم و مژگانم زنم من آب و جارویت
کمی خاک است و خاکستر میان ما شده حائل
فقط قاری من باش و دگر قرآن نخوان جایی
اگر هم آیه ای بر تو به روی نیزه شد نازل
ز چشمت خواندم انگاری که پرسیدی ز احوالم
خبر داری که با صورت، زمین خوردم من از محمل؟
پدر بعد از عمو جانم، رسیده بر گلو جانم
زمین خوردم مرا از مو کشید آن رومی جاهل
عدو دنبالم افتاد و ز ترسش زیر لب گفتم:
أغثنی یا اباالقربة، أغثنی یا ابافاضل
لگد زد سمت پهلویم، ولی من در تکاپویم
چرا بوی تو را دارد شیار چکمه ی قاتل؟
پدر شیرین زبان بودم ولی دستان سنگینش
گرفت از من توان گفتن یک جمله ی کامل
شبیه مادرت دستم مرا از پا در آورده
نمازم دردسر دارد، قنوت من شده مشکل
ز دلسوزی زنی آمد به دستش نان و خرمایی
به من رو کرد و تعارف زد: "بگیر این لقمه را سائل"
اگر عمه نبود اصلا نمی دانم چه می کردم
جسارت کرد آن شامی در آن بزم و در آن محفل
شدم خسته دگر بابا، مرا باخود ببر بابا
هزاران حرف ناگفته، شود کتمان میان دل
محمد جواد شیرازی
*********************
اشعار شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – محمد جواد شیرازی
اول تو را سرود لبم انتها لبم
از شوقِ پر کشیدن سویت لبالبم
در سینه ام محبت و بر لب ثنای تو
صد آفرین به سینه و صد مرحبا لبم
امشب فقط تو را سر سجاده خوانده ام
این بار پا نداد به ذکر و دعا لبم
من پا به پای عمه ی خود جنگ کرده ام
نشنید دشمنت به خدا هیچ جا لبم...
...بگشایم و شکایتی از دردها کنم
راضی است دست و پهلو و حتی رضا لبم
خیلی دلم برای تو تنگ است، حق بده
بوسید اگر که باز لبت بی هوا لبم
چشم و مشام پر شده از بوی آب و نان
اما نخورده است به آب و غذا لبم
"صد بار لب گشودم و بیرون نریختم
خون ها که موج میزند از سینه تا لبم"
با من نگو که از چه لبت این چنین شده؟!
دارد هزار قصه و صد ماجرا لبم
خونی و خشک و پر ترک و حاصلش شده
چیزی شبیه نقشه ى جغرافیا لبم
دستش بزرگ بود، نگینش بزرگ بود
بیهوده نیست این که شده جا به جا لبم
بابا ببخش این لب و دندان خونی ام
می خواست تا کند به لبت اقتدا لبم
محمد جواد شیرازی