اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)

 

گریه وقتی میکنی مادر... قدم خم میشود

نور چشم من شبیه چشم تو کم میشود

 

دست و پا که میزنی من دست و پا گم میکنم

با زمین و آسمان در خیمه حرفم میشود

 

با نفسهایت نفسهایم بهم میریزد و

زانویم مثل رقیه زانوی غم میشود

 

اصلاً انگاری به من دنیای دیگر داده اند

نبض دست کوچکت وقتی منظم میشود

 

گریه تو بهتر است از این سکوت بیصدا

قتل من با غش و ضعف تو مسلم میشود

 

مانده ام با چه کنم سیراب لبهای ترا

راستی با خیسی مشک عمو هم میشود

 

من که هر شب تا سحر گفتم بزرگت میکنم

پای این گهواره لالایی نخوانم میشود؟

 

شوق دامادی عزیزم پیش کش ... باشد برو

با سه شعبه حنجر خشک تو درهم میشود

 

چونکه میدانی النگویم به غارت میرود

دستهایت دور دستانم چه محکم میشود

 

پرچم من را ببر بالا اگر دیدی علی

روسری هایم به روی نیزه پرچم میشود

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)

 

دست و پا می زنی انگار بغل می خواهی

یا که جای من از این تیر عسل می خواهی

 

می شُد ای کاش به جایش که عبا اندازم

بغلت گیرم و با خنده هوا اندازم

 

لااقل بر لبِ من قند بده پیش رباب

به لبت حالتِ لبخند بده پیش رباب

 

عمه ات نَشنود این را:کَمَرم درد گرفت

چقَدَر دورِ گلویت پسرم درد گرفت

 

تیر ای کاش به سویِ پدرت می آمد

صبر می کرد که دندانِ تو در می آمد

 

صبر می کرد که یک جرعه دلِ سیر خوری

صبر می کرد که این دفعه کَمی شیر خوری

 

به لبت حداقل آب ندادند که هیچ

به روی دست تو را تاب ندادند که هیچ

 

خواستی تا بخوری آب پریدی بابا

ناگهان تیر زد از خواب پریدی بابا

 

خونِ سُرخی به رُخِ زرد گرفتی ای جان

محکم انگشتِ من از درد گرفتی ای جان

 

مادرَت بر درِ خیمه نگرانِ من و توست

نَشَود فاشِ کسی آنچه میانِ من و توست

 

همه بر خواهشِ بابا چه کنم خندیدند

به همه رو زدم اما چه کنم خندیدند

 

هِلهله زودتر از من خبرت را می بُرد

من نبودم لبه ی تیر سرت را می بُرد

 

بی تعادل شدم از زین پدَرَت می اُفتد

وای اگر خَم کُنَمَت زود سَرت می افتد

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) - وحید قاسمی

 

طفل خود را طرف لشگر نامرد گرفت

زخم پیشانی او را عرقی سرد گرفت

رو زد و آب ندادند دل مرد گرفت

حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت

 

خرمنش سوخت از برگ و برش هیچ نماند

دیگر از حرمت نام پدرش هیچ نماند

از سپیدی گلوی پسرش هیچ نماند

حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت

 

متحیر وسط خیمه و میدان مانده

به دلش حسرت یک قطره ی باران مانده

خواهرش کاش نبیند که پریشان مانده

حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت

 

مانده ام سنگ روی سنگ چرا بند شده

شمر از دیدن این صحنه چه خرسند شده

سر شش ماهه به یک پوست فقط بند شده

حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت

 

شیشه در قائله سنگ مکسر گردد

خاطر خیمه از این حرف مکدر گردد

از خجالت نتوانست حرم برگردد

حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت

 

وحید قاسمی

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – محمد جواد شیرازی

 

رفته تابِ شیرخواره وای بیچاره رباب

نیست وقتِ استخاره وای بیچاره رباب

 

برد آقا تا که سیرابش کند، با ناله کرد...

بر لب خشکش اشاره وای بیچاره رباب

 

تا که فرمود: "...إرحموا هذا الرضیع" تیری رسید

حرف او شد نیمه کاره وای بیچاره رباب

 

حرمله با تیِر مرد افکن علی را ذبح کرد

هنجرش شد پاره پاره وای بیچاره رباب

 

میخِ محکم را به روی تخته ی نازک بکوب

رفته تاب از استعاره، وای بیچاره رباب

 

پیکرش را برد بابا تا که پنهانش کند

قلبِ مادر  زد شراره، وای بیچاره رباب

 

عاقبت در پشت خیمه قبرِ مخفی شد عیان

نیست دیگر راه چاره وای بیچاره رباب

 

رأسِ او را روی نی بستند، این بی رحم ها

کرد با حسرت نظاره وای بیچاره رباب

 

همسر ارباب ما دیگر شبی راحت نخفت

هر شبش شد پر ستاره وای بیچاره رباب

 

جای چنگ آخرش روی گلویش سوخت باز

خیره شد بر گاهواره وای بیچاره رباب

 

بیتِ آخر را فقط فهمید هرکس مادر است

شیر در سینه دوباره... وای بیچاره رباب

 

محمد جواد شیرازی

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – محمد جواد شیرازی

 

انگار علی مادر تو شیر ندارد

گریه نکن این قدر که تأثیر ندارد

 

بی حال شدی و دل من ریخته برهم

درمانده شده فرصت تأخیر ندارد

 

می گیرم از این قوم کمی آب برایت

بابای تو ترس از غمِ تحقیر ندارد

 

ای مردم کوفه پسرم تشنه ی آب است

این کودک بیچاره که تقصیر ندارد

 

یک مرد بیاید ببرد غنچه ی من را

آبش بدهد... مادر او شیر ندارد

 

گفتند: "حسین آمده خود آب بنوشد"

یک جرعه ی آب این همه تفسیر ندارد

 

ای حرمله این بچه سرِ جنگ ندارد

شش ماهه ی بی شیر که شمشیر ندارد

 

تیری که به عباس زدی؟! وای خدایا...

شش ماهه ی من طاقت این تیر ندارد

 

شادی نکنید این همه که مادرش افتاد

شش ماهه زدن این همه تکبیر ندارد

 

بیچاره ربابه جگرش سوخت و دیگر

کاری بجز اشک و غم شبگیر ندارد

 

گیرم که شکسته شده، بعد از علی اصغر...

...گهواره دگر حاجت تعمیر ندارد

 

خوابش شده دامادی اصغر ولی انگار

خواب دل هجران زده تعبیر ندارد

 

محمد جواد شیرازی

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)

 

غنچه ای بودی و پر پر زدنت کشت مرا

به روی دست دلاور شدنت کشت مرا

 

تک پسرها همه دلگرمی مادرهستن

یکی یکدانه ی مادرشدنت کشت مرا

 

پسر من شده هم بازی هم قد خودش

با قد تیر برابر شدنت کشت مرا

 

او عبا زیر تنش رفت تو بروی تنت

اصغر من علی اکبر شدنت کشت مرا

 

خود من یک تنه تشییع تنت را کردم

دست برگوشه ی خنجر شدنت کشت مرا

 

اهل کوفه علی دیگری از ما کشتن

حیدری کردی و حیدر شدنت کشت مرا

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – حسین رویت

 

دیگر اینگونه بخوان روضه ی عاشورا را

“تشنگی سر ببرد حوصله ی دریا را”

 

به عمویش برسانید علی سیراب است

بیخودی تا نکشد منت این صحرا را

 

آب اصلا غم تو نیست خودت میدانی

که به والله تحمل کنی این گرما را

 

چقدر خوب که قبل از پدرت جان دادی

که نبینی بیشتر بی کسی بابا را

 

استخوانی به گلویت زده اند این مردم

ظرف شش ماه زدی داد دل مولا را

 

بیش از این تاب نیاوردی علی باشی که

شاید اینگونه بفهمیم غم زهرا را

 

محشری ؛دست خودت نیست عمویت سقاست

چقدر زیر نظر داشته ای سقا را

 

مرد گهواره کجا؟ تشنه ی پیکار کجا؟

زیر و رو کرده ای آداب تکامل ها را

 

آمدی مقصد اصلی دعا باشی و

آمدی وا کنی اصلا گره های ما را

 

حسین رویت

برگرفته از سایت حدیث اشک

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)

 

دست و پا كمتر بزن دشمن تماشا مى كند

لب گشا، لبخند تو، دفعِ بلاها مى كند

 

كاش مى ماندى كنارم خوش قد و بالاى من

خيمه از وقتى كه رفتى فكر فردا مى كند

 

حلقه ى تسبيح من چه زود مى ريزى زمين

تيغ و خنجر پيكرت را ارباً اربا مى كند

 

دشمن از وقتى كه افتادى مرا هُو مى كند

هِى تمسخر مى كند هركار بابا مى كند

 

اين عبا اندازه ى اين تكّه هاى پاره نيست

پيش اين لشكر پدر هرچه تقلّا مى كند

 

آبرودارِ حرم! رفت آبرويم در خطر

عمّه دارد معجر خود را ز سر وا مى كند

 

جوشنِ تو گرچه مانع بود ديدم نيزه دار

با چه زورى نيزه اش را در تنت جا مى كند

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

بی دست کاری از عمویت برنیامد

بامشک راهی شد ولی دیگر نیامد

 

خیلی دعا کردم مگر باران بگیرد

خیلی دعا کردم علی آخر نیامد

 

ناخن کشیدی بی قرار شیر بودی

جز خون ولی از سینه مادر نیامد

 

درحیرت از اینم چرا وقت تلظی

صبرخدا از دیدن تو سر نیامد

 

تیر سه شعبه نقشه هایی در سرش داشت

اصلا به قصد و نیت حنجر نیامد

 

دادم که سیرابت کند برگردی اما

از تو برایم غیر مشتی پر نیامد

 

بابا تمام سعی خود را کرد افسوس

جسمت به شکل سابق خود در نیامد

 

دیدم که وقت دفن پلکت باز مانده

از این بلایی بر سرم بدتر نیامد

 

تو یک تنه پرچم بدوش عشق بودی

کاری که ازتو آمد از لشگر نیامد

 

سید پوریا هاشمی

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

دم ظهر است زیر آفتابی

به فکر آبی اما نیست آبی

چقدر از صبح لالا خوانده ام من

دهانم زخم شد شاید بخوابی

 

برایت گریه تاثیری ندارد

علی مادر که تقصیری ندارد

بکش ناخن بروی سینه اما

نخورده آب که شیری ندارد

 

شدی بدخواب اما خواب برگرد

بروی دست شو مهتاب برگرد

مبادا جان مادر برنگردی.

برو تشنه ولی سیراب برگرد

 

 به لرز افتاده جسم نیمه جانت

ترک افتاده بر جان لبانت

زبانم بند آمد از خجالت

نگاهم خورد وقتی بر زبانت

 

دعا کردم سرت آرام باشد

همیشه پيکرت آرام باشد

الهی تیرها دور نگردند

الهی حنجرت آرام باشد

 

مبادا باد مویت را ببیند

نگاهی رنگ و رویت را ببیند

فقط دلواپس اینم عزیزم

کمانداری گلویت را ببیند

 

میان خیمه ماندم گریه کردم

تو رفتی پای این غم گریه کردم

خودت که پیش بابایی ولی من

لباست را گرفتم گریه کردم

 

صدایی آمد و از جا پریدم

سراسیمه بسوی تو دویدم

کجا رفتی که من بر دست بابا

بغیر تیر چیزی را ندیدم

 

خودت دیدی که نامردند مادر

برایت نیزه آوردند مادر

الهی رنگ شادی را نبینند

عجب آشفته ات کردند مادر

 

همینکه بند قنداق تو وا شد

میان عرش هم غوغا بپا شد

خودم دیدم که با چه اضطرابی

پدر راهی پشت خیمه ها شد

 

سید پوریا هاشمی

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – مظاهر کثیری نژاد

 

“تنت به ناز طبیبان نیازمند” شده

“وجود نازکت آزرده ی گزند” شده

 

رسید کوفه به جایی که پایه ی ظلمش

به سهم خواهی از این شیر خوار بند شده

 

به روی دست ، پدر می دهد تو را از دست

پدر دوباره پسر داد و ارجمند شده

 

تو آخرین نفر از لشکری و بعد از تو

میان لشکر دشمن بگو بخند شده

 

تو را به نیت قلب حسین تیر زدند

اگر چه زخم تن او هزار و اند شده

 

فشار مادرت افتاد تا سرت افتاد

…و هر چه شوری دریاست آب قند شده

 

فقط به جرم “علی “بودن است اینگونه

هر آنچه را که مقاتل نوشته اند شده

 

علی اکبر و سقا و قاسم و… حالا

کسان تو هدفِ هرچه ناکسند شده

 

اگر که “خون خدا” زاده ای بنابراین

تمام خون تو سمت خدا بلند شده

 

مظاهر کثیری نژاد

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – مظاهر کثیری نژاد

 

شیرخواری مثل او مادر در این عالم نداشت

بچه شیری بود که دندان شیری هم نداشت

 

بچه شیری با لطافت های آهو وار بود

سرخی گل گونه اش را فرش ابریشم نداشت

 

او علی سوم کرب و بلا بود و حسین

جنس جوری داشت،از این حیث چیزی کم نداشت

 

مادرش بوده عروس فاطمه ،چیزی که بود

هاجر از آن بی نصیب و حضرت مریم نداشت

 

برکت شش ماهه ی عمرش همین بس بود که

حاجی و کرب و بلایی بود و سنی هم نداشت

 

پیرو سقا شدن از افتخاراتش شده ست

حیف!او تنها علمداری ست که پرچم نداشت

 

خم به ابروی خودش هرگز نمی آورد علی

تا زمانی که پدر از غصه قد خم نداشت

 

آب،بابا را نمی دانم،ولی فهمیده بود

آب اگر بود اینقدر بابا نگاهش غم نداشت

 

امتحان هاجر از هجران اسماعیل چیست؟

زیر پای طفلش آیا چشمه ی زمزم نداشت؟

 

مظاهر کثیری نژاد

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – مظاهر کثیری نژاد

 

ماه و خورشید کمر بسته به قصد جگرم

ابر و بادند “کمر بسته” به قصد پسرم

 

تو به ماندن، و من از معرکه رفتن شاکی

از تو پیش چه کسی عرض شکایت ببرم

 

نذر کردم که تو سالم بروی برگردی

طعمه ی گرگ بیابان نشوی شیر نرم

 

تو هم انگار که همدست شدی با پدرت

روی دستان پدر بودی و رفتی ز برم

 

گوش تا گوش سرت بود که شد آویزان

از روی شاخه چه زود است بیفتد ثمرم؟

 

سرت افتاد و نیفتاد، دلم رفت و نرفت

چشم بستم نگذارد سر تو سر به سرم

 

پیش از آنی که کمی پشت لبت سبز شود

سرخی خون گلو کرد خضابش پسرم

 

گفته ام آب، لبت تر شده اما با خون

می گذارم گله با آب ولی می گذرم

 

مظاهر کثیری نژاد

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – جواد حیدری

 

این ناله ی شکسته ی یک خسته مادر است

بی شیر بودنم به خدا مرگ آور است

 

آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل

خجلت زده غریب و پریشان و مضطر است

 

از دخترم سکینه شنیدم چه ها شده

رویت خضاب گشته ز خون کبوتر است

 

مهلت بده دوباره گلم را بغل کنم

من مادرم که سینه ی من مهد اصغر است

 

یا که ببند چشم علی یا که صبر کن

چشمش هنوز در پی بیچاره مادر است

 

با من مگو که تیر به حلق علی زدند

بر حنجرش نشانه ی تیزی خنجر است

 

داغش عظیم اگر چه خودش شیر خواره بود

این داغ سخت با همه غم ها برابر است

 

جواد حیدری

 

*********************

 

اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – علیرضا لک

 

به نسیمت پر جبریل به هم می ریزد

پای اعجاز لبت نیل به هم می ریزد

 

تازه از راه رسیدی و گلویت تازه

بعد از این که شده تکمیل به هم می ریزد

 

آیه ی حنجره ات سمت خدا باریده است

یعنی آن شیوه ی تنزیل به هم می ریزد

 

یک قدم می رود و یک دو قدم می آید

کسی از حالت تعدیل به هم می ریزد

 

تشنه رفتی و بلا فاصله سیراب شدی

مادر از این همه تبدیل به هم می ریزد

 

داغ تو آه شد و گریه حرم را پُر کرد

می روی و همه ی ایل به هم می ریزد

 

علیرضا لک