اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – حسن لطفی

 

پیشِ چشمان پدر تا که مُعَمَم می شد

 پیشِ چشم همه پیغمبر اکرم می شد

 خلقا خلقااگر حضرت خاتم می شد

 پیش جبریل علی نیز مجسم می شد

 

 همه دیدند پیمبر نَسَبی غالب را

 اشهد ان علی ابن ابی طالب را

 

 باد وقتی که به هم یالِ عقابش می ریخت

 چقدر بوسه فرشته به رکابش می ریخت

 آتش انگار که از رَدِ شتابش می ریخت

 هرچه سر بود همه پیش جنابش می ریخت

 

 لشگر انداخته اینجا سپرش وقتی اوست

 ملک الموت شلوغ است سرش وقتی اوست

 

 ناگهان پر بر انداخته و می آید

 زلف بر شانه اش انداخته و می آید

 مست از خیمه برون تاخته و می آید

 تیغ مانند علی آخته و می آید

 

 باز او نادِ علی تیغ به کف می خواند

 چند بیتی رجز از شاهِ نجف می خواند

 

 تیغ را روی سپر تا که به هم می کوبد

 مُشت بر سینه عمو پیشِ حرم می کوبد

 مثل مولا شده شمشیرِ دو دم می کوبد

 می زند اکبر و عباس عَلَم می کوبد

 

 اهل این طایفه در رزم به هم می مانند

 ما همه بنده و این قوم خداوندانند

 

 گَلدی میدان و میدانی پرشان اِلَدی

 بو علی ابن حسیندی نِجه طوفان اِلَدی

 باخدیلای ضربسین هامینی حیران اِلَدی

 هر طرف گدی آتی ،جمعی پریشان اِلَدی

 

 مرحبا باخ علیا حضرت سلطان دیدی

 باخدی میدان ابالفضل علی جان دیدی

 

یک طرف چشم پدر چشم حرم دنبالش

 یک طرف لشگر سیراب به استقبالش

 مرکبش دید که خون لخته چکید از بالش

 سرِ او خَم شد و اُفتاد به روی یالش

 

 مرکبش سوی حرم نه،سوی شامی ها رفت

 دید بابا پسرش سوی حرامی ها رفت

 ،

 پدرش آمده خود را سر زانو بکشد

 آمد داد کشد دست به گیسو بکشد

 باید او خم شود و نیزه ز پهلو بکشد

 یا که یک تیغه ی جا مانده زابرو بکشد

 

 کاش گیردپسرش زیر بغلهایش را

 می کشد روی زمین پیش پدر پایش را

 

 روی این خاک خدایا جگرش ریخته بود

 مشت خاکی پس از او روی سرش ریخته بود

 دید بال وپراو دور وبرش ریخته بود

 آه از بین دودستش پسرش ریخته بود

 

 دست را زیر تنش برد تنش جامی ماند

 خوب شد بود عمو ورنه همانجا می ماند

 

 تابماند قسمش گریه کنان داد نشد

 شانه را هرچه که با گریه تکان دادنشد

 بوسه برزخم تبرهای سنان دادنشد

 عمه را در وسط جمع نشان دادنشد

 

 قدبابا به کنار پسرش راست نشد

 این جوانمرده پس از این کمرش راست نشد

 

حسن لطفی

 

**********************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

یاسین شدی مقطعه ی کربلای من

گم شد ز دست و پا زدنت دست و پای من

 

انگشت من کمک به کلیمی تو نکرد

خس خس نکن فدای صدایت صدای من

 

یک کوچه باز شد که تو زهرا شوی علی

خیلی مدینه ای شده حال و هوای من

 

دیدی خودت چطور غرورم شکسته شد

دیدی که خنده شد به منو گریه های من

 

غارت شدی تنت هدف دزدها شده

یک پیرهن نمانده که باشد دوای من

 

من راضیم که جان دهم اینجا بجای تو

تو راهی حرم شوی اکبر بجای من

 

ناموسم آمدست ز جایت بلند شو

حالا شده حجاب عقیله بلای من

 

باید عبا بیاورم اینجا برای تو

باید کفن بیاورد او هم برای من

 

قطعه به قطعه چیدمت آرام پیش هم

سرهم شدی پیمبر ازهم جدای من

 

تشییع میکنند مرا پشت جسم تو

تشییع میکنند تو را برعبای من

 

سید پوریا هاشمی

 

*********************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – مصطفی هاشمی نسب

 

می‌روی و می‌بری همراه خود جان مرا

صبر کن بابا ببین حال پریشان مرا

 

در پی‌ات اهل حرم آئینه و قرآن به دست

می‌بری با خود دل خیمه‌نشینان مرا

 

ای عصای پیری‌ام، داری هلالم می‌کنی

بعد تو دشـمن ببینـد حال حیران مرا

 

قبل رفتن اندکی پیش دو چشمم راه رو

پر کن از قد رسایت قاب چشمان مرا

 

در جواب تشنگی شد عایدم شرمندگی

گر چه دیدی با زبانت کام عطشان مرا

 

از فرس افتاده، سوی تو خودم را می‌کشم

آه بابا جان، ببین زانوی لرزان مرا

 

سوره‌های پیکرت پاشیده از هم وای من

پخش صحرا کرده‌اند آیات قرآن مرا

 

عده‌ای کِل می‌کشند و عده‌ای کف می‌زنند

تا شنیده دشمنت آوای افغان مرا

 

تا صدایش می‌کنم یک دشت پاسخ می‌رسد

زینبم! بنگر علی‌های فراوان مرا

 

خون او را در تمام دشت جاری کرده‌اند

کربلا را با تنش آئینه‌کاری کرده‌اند

 

مصطفی هاشمی نسب

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

*********************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – مهدی علی قاسمی

 

چقدَر تیر و سنان در تن اکبر مانده

خنده بر روی لب این همه لشکر مانده

 

بین این دشت تمام تن او پخش شده

هر طرف قطعه‌ای از پیکر اکبر مانده

 

اربا اربا شده آن‌گونه علی‌اکبر من

که از او در همه‌جا نفحه‌ی عنبر مانده

 

زانویم از رمق افتاد و زمین افتادم

کمرم تا شد از این داغ... شدم درمانده

 

به کنار بدنش خشک شده این بدنم

از علی اکبر من یک علی‌اصغر مانده؟

 

خواستم بوسه زنم بر بدنش، آه...نشد

جای بوسه به تن این گل پرپر مانده؟

 

یاد اصوات اذانش جگرم را سوزاند

حسرت یک نگهش بر دل مضطر مانده

 

به روی پیکر او پیکر من افتاد و

خواهرم در بر من دست به معجر مانده

 

هرچه کردم بدنش بین عبا جمع نشد

به روی خاک از این تن دوبرابر مانده

 

کار من نیست علی را ببرم تا به حرم

زحمت بردن او دوش برادر مانده

 

خبر پر زدنش را برسانید حرم

چشم بر راهِ پسر دیده‌ی مادر مانده

 

رکن من رفت... چنین خم شدنم جا دارد

به خدا رفت ازین لشگر من فرمانده

 

مهدی علی قاسمی

 

*********************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – قاسم نعمتی

 

شکر خدا زره ز تنت در نیامده

با چنگ گرگ پیرهنت در نیامده

 

می‌خواستم که باز ببوسم لبت ولی

دیدم که تیر از دهنت در نیامده

 

یک دشت اکبر و پدری پیر و یک عبا

حتی ز عهده‌ی کفنت در نیامده

 

دارم ز روی خاک جگر جمع می‌کنم

این چند نیزه از بدنت در نیامده

 

با یک فزع محاسن بابا خضاب شد

حرفی ز دست و پا زدنت در نیامده

 

برخیز جانم آمده از گریه بر لبم

مدیون گیسوی پریشان زینبم

 

قاسم نعمتی

 

*********************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

خِس‌خِس سینه‌ات انداخت ز پا بابا را

به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

 

پیرمردم همه‌ی دل‌خوشی من برخیز

برنمی‌خیزی اگر باز کن این لب‌ها را

 

دشت پُر گشته ز تو یا که تو از دشت پری؟

به زمین ریخته‌ای می‌نگرم هر جا را

 

سهم آهوی من از زندگی‌اش صیاد است

بست با نیزه به رویش ره این صحرا را

 

پهلویت آمدم و پهلویت آزارم داد

باز دیدم وسط آتش در، زهرا را

 

خُنکای جگرم! بی‌تو نمی‌خواهم من

به خدا لحظه‌ای از زندگی دنیا را

 

تو تجلای غم پنج‌تنی ای ولدی

که به هر زخم به تصویر کشیدی ما را

 

سید پوریا هاشمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

*********************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – علی ناظمی

 

خبر مرگ ز چشم نگران بدتر نیست

یک جهان داغ هم از داغ جوان بدتر نیست

 

پدر پیر پسر مرده به مردن راضیست

بی عصا هر که زمین خورده از آن بدتر نیست

 

چقدر بر پدر پیر علی خندیدند

زخم شمشیر هم از زخم زبان بدتر نیست

 

هیچ جان کندنی از پاشنه بر خاک زدن

با لب تشنه دم دادن جان بدتر نیست

 

تازه بر تن زرهی داشت چنین پاشیدست

حدسم اینست سه شعبه ز سنان بدتر نیست

 

دیدن این همه زخم و تنی اربا اربا

از تماشای زنی ضجه زنان بدتر نیست

 

بی برادر شدن زینب از اینجا شد پس

یک جهان داغ هم از داغ جوان بدتر نیست

 

 علی ناظمی

 

********************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع)

 

عاقبت جان من از سینه به در می آید

بسکه از جوشن تو پاره جگر می آید

 

نکشیدی نفس و من نفسم بند آمد

بی تو عمر نفسم زود به سر می آید

 

به زمین ریختم از بس به زمین ریخته ای

چه کنم از لب مقراض خبر می آید

 

وضع زخم سر تو دیدم و گفتم تنها

این چنین زخم عمیقی ز تبر می آید

 

وسط کف زدن و خنده روی صورت تو

با فزع اشک من از دیده تر می آید

 

به سر دوش کدامین پدری غیر از من

سالها بردن تابوت پدر می آید

 

زندگی پای جوانی تو دادم رفتی

تو نگفتی که چه بر روز پدر می آید

 

حق بده! خب شده انگشت نما خواهر من

اگر از پا پدر پیرتو در می آید

 

بردنت رو به حرم کار من و زینب نیست

سخت تر هست از اینکه به نظر می آید

 

عمه ات رفت بیارد کمک از اهل حرم

سر تشییع تو با چند نفر می آید

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

********************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

قصد دارد بدود تاب و توانش رفته

پیرمردی که غریبانه جوانش رفته

 

هرچه می‌خواست که با پا برود باز نشد

عجبی نیست سوی معرکه جانش رفته

 

وقت پیری همه‌امید پدرها پسر است

تکیه‌گاه قد و بالای کمانش رفته

 

فرصت ِ اینکه کند پا به رکابش هم نیست

دیر راهی شود از دست زمانش رفته

 

از سر ماذنه افتاد موذن بر خاک

تا به خیمه غم هنگام اذانش رفته

 

با چه زجری به سر نعش علی می‌آید

با چه حالی که توان بهر بیانش رفته

 

آمد و دید پیمبر به زمین افتاده

آمد و دید که حیدر ضربانش رفته

 

هر چه می‌دید علی بود علی بود علی

بدنش بیشتر از حد مکانش رفته

 

آنقدر نیزه به هرجای تنش ریخته‌اند

که توان از بدن نیزه‌زنانش رفته

 

تیرها مثل حسن با بدنت لج کردند

هرچه تیر است در این دشت نشانش رفته

 

عصمت‌الله به بالای سر شاه آمده

دید در بین کف و هلهله جانش رفته

 

نوبت کار جوانان بنی‌هاشم شد

کار بسیار جوانان بنی‌هاشم شد

 

سید پوریا هاشمی

 

*********************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – قاسم نعمتی

 

از پسرها جگر درست شده

از جگرها پسر درست شده

 

چقَدَر باغبان خمیده تا

پیش چشمش ثمر درست شده

 

وقت نقاشىِ سرِ زلفت

شاهکار هنر درست شده

 

قد کشیدى و زیر سایه تو

بهر عمه سپر درست شده

 

وقت جان دادنِ جوان انگار

دردها در کمر درست شده

 

با تماشاى دست و پا زدنت

قتلگاه پدر درست شده

 

بهر یک پیرِ مرد خورده زمین

چقدر درد سر درست شده

 

از على حسین بر دستش

صد و ده تا پسر درست شده

 

زود عباس با عبا آمد

کار بدست قمر درست شده

 

عمه مضطر شده زجا بر خیز

حرف معجر شده ز جا برخیز

 

خواستم تا بغل کنم بدنت

ریخت از لاى پنجه هام تنت

 

آبرویم میان لشگر رفت

از جگر لحظه صدا زدنت

 

یوسفم گیر گرگ افتادى

پنجه پنجه شدست پیرهنت

 

جگرم ریخته بهم چه کنم

با تماشاى دست و پا زدنت

 

چه کنم تا کمى نفس بکشى

چه کنم  وا شود کمی دهنت

 

از لبت خون لخته مى پاشَد

مثل جان دادن عمو حسنت

 

مثل کوچه تو گیر افتادى

همه با هر چه بود میزدنت

 

پشت در یک عبا روى مادر

کربلا این عبا شده کفنت

 

قد خمیده یکى یکى ازخاک

در عبا جمع میکنم بدنت

 

قاسم نعمتی

 

*********************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – عمران بهروج

 

از سينه اگر چه مي كشم آه برو

حالا كه شدي تشنه ي اين راه برو

 

بي تاب سفر اگر چه هستي بگذار

تا خوب تو را ببينم آنگاه برو

 

بابا به فداي تو چه مردي شده اي

قدري پسرم مقابلم راه برو

 

يك لحظه اگر نبينمت مي ميرم

حالا چه رسد به اينكه تو ... آه برو

 

تو مي روي و هر قدمت مي گويد

دستم شده از دست تو كوتاه برو

 

از رفتن تو هنوز هم بي خبرست

پس تا نشده رقيّه آگاه برو

 

شرمنده براي بدرقه آبي نيست

بابا علي ام خدا به همراه برو

 

عمران بهروج

 

*********************

 

اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

بی عصا آمد عصایش را زمین انداختند

پیش چشمش مصطفایش را زمین انداختند

 

حل مشکل‌های هر پ‍یری جوانش می‌شود

آه این مشکل‌گشایش را زمین انداختند

 

بار دیگر بین کوچه پهلوی زهرا شکس‍ت

بار دیگر مجتبایش را زمین انداختند

 

دست بر روی محاسن داشت مشغول دعا

احترام ربنایش را زمین انداختند

 

این علی‌اکبر دگر صدها علی ِ اصغر است

تکه‌ی آیینه‌هایش را زمین انداختند

 

بود آویزان مرکب نای افتادن نداشت

با کمر افتاد و پایش را زمین انداختند

 

نوبت کار جوانان بنی‌هاشم شد و

پیش بابایش عبایش را زمین انداختند

 

چند عضو پیکرش را از زمین برداشتند

چند قسمت از تنش را چند جا انداختند

 

سید پوریا هاشمی