اشعار شهادت حضرت رقیه(س)
اشعار شهادت حضرت رقیه(س)
زانو بغل کرده ولی انگار خوابیده
یا از نفس افتاده یا اینبار خوابیده
بر خشت خوابیدن برایش کار سختی نیست
طفلی که تا دیشب به روی خار خوابیده
هر بار خوابش برد از روی شتر افتاد
روی شتر حداقل ده بار خوابیده
دیروز زیر سایه ی عباس خوابیده
امروز زیر سایه ی دیوار خوابیده
هرکس که آمد دیدنش سر به سرش بگذاشت
امروز را از صبح بالاجبار خوابیده
از خواب بیدارش نکن ای زجر ای نامرد
شلاق را از صورتش بردار خوابیده
اجرا شده توسط حسن حسینخانی در شب 3 محرم 95
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – هادی جانفدا
تو وقتی اومدی گفتم
که تقصیر دل من بود
تو که دیدی بابات خوابه
چه وقت گریه کردن بود
حالا که اومدی پیشم
بازم آغوشتو وا کن
بغل کن بغضمو بازم
غریبی مو تماشا کن
حالا که اومدی پیشم
بزار خلوت کنم با تو
بزار تعریف کنم ، بعدش
ببین من پیر شدم یا تو
ببخش حرفای تعریفی م
دیگه حرفای خوبی نیست
ببخش واسه پذیرایی
خرابه جای خوبی نیست
خرابه بسترش خاکه
خرابه بالشش خشته
تو خیلی خاکی ای اما
برای دخترت زشته
برای دخترت زشته
که خونش این طوری باشه
بزار چیزی نگم شاید
تو حرفام دلخوری باشه
کدوم خانوم با این حالش
پیش مهمون معذب نیست
ببخش از راه طولانی
سر و وضعم مرتب نیست
اگه مهمون داری باید
براش با جون مهیا شی
خجالت می کشی وقتی
نتونی از زمین پاشی
نگی من بی ادب بودم
نگی این دختر عاشق نیست
نمی تونم پاشم از جام
پاهام پاهای سابق نیست
حالا چشمای کم سومو
به هر چی جز تو می بندم
به زورم باشه پامیشم
به زورم باشه می خندم
مگه تو صورتم امشب
بغیر از خنده چی دیدی
که از وقتی پیشم هستی
یه بار حتی نخندیدی
یکی دستش تو تاریکی
به گونم خورده ٬ چیزی نیست
یکی از من یه گوشواره
امانت برده ٬ چیزی نیست
فقط دلتنگ تو بودم
که اعصابم به هم ریخته
یه قدری خسته راهم
یه کم خوابم به هم ریخته
میخوام امشب سرت تا صبح
به روی دامنم باشه
میخوام امشب شب خوب
ازینجا رفتنم باشه
دیگه اخماتو واکردی
منم با بغض میخندم
بیا آغوشتو وا کن
منم چشمامو میبندم
هادی جانفدا
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – مجید تال
اصلا رقیه نه به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه می کنی
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند چه می کنی
اصلا خیال کن که کسی دختر تو را
در بین جمعیت بکشاند چه میکنی
یا که خدانکرده کسی روی صورتش
سیلی محکمی بنشاند چه می کنی
یا فرض کن که دخترتو جای بازی اش
هرشب دعای مرگ بخواند چه میکنی
اَصلا کسی بیاید و با تازیانه اش
خاک از لباس او بتکاند چه میکنی
مجید تال
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – حسن کردی
هر کس رسید بی کسی ام را نگاه کرد
ما را چه سخت رفتن تو بی پناه کرد
قاری چنین ندیده کسی پاره پاره لب
رویش سیاه انکه لبت را سیاه کرد
غیر از نمک به زخم تو مرهم نذاشتند
از زخم سنگ و زخم زبان کم نذاشتند
در زیر سنگ بارش بی رحم کوچه ها
یک بوسه نذر روی تو کردم نذاشتند
اینکه لباس خوب تنم نیست معذرت
پایی برای پا شدنم نیست معذرت
گرچه همیشه مقنعه دارم به سر ولی
چادر سیاه شب شکنم نیست معذرت
من بی پناه،عمه ولی بی پناه تر
پهلویم از سیاهی شب ها سیاه تر
اه ای هلال خون زده ی اسمان شام
بودی به روی نیزه تو از ماه ماه تر
چل منزلی که بال کبوتر نداشتم
جز اشک و اه منزل دیگر نداشتم
از ترس اینکه باز بیافتی به روی خاک
یک لحظه چشم از سر تو بر نداشتم
از این دل کباب بگویم برای تو؟
یا از دل رباب بگویم برای تو؟
هر چند از تنور نگفتی برای من
از مجلس شراب بگویم برای تو؟
دایم به سمت نیزه تو در اشاره ام
از سوز خنده های همه در شراره ام
بگذار سر به مهر بماند چه رفته بر
انگشتر عقیق تو و گوشواره ام
دروازه بود و نوبت جشن و سرور ها
ساعات رفت و آمد خیل شرورها
میسوزم از شراره بی حرمتی پدر
مانند موی سوخته ات از تنورها
حسن کردی
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – حبیب نیازی
با سر رسیدن تو دو پای مرا گرفت
این نای زخم خورده نوای مرا گرفت
از ذوق اینکه آمده ای گریه میکنم
این درد دنده گرچه صدای مرا گرفت
من خواستم بیایی و من را بغل کنی
یادم نبود زانویی جای مرا گرفت
باید بدون دوش عمو در به در شوم
وقتی تبر رسید و سرای مرا گرفت
زهرا بزن دوباره صدایم نگاه کن
هر دست ذره ذره نمای مرا گرفت
زآتش گره به مو بخورد وا نمیشود
شعله ببین چگونه صفای مرا گرفت
امروز پیش دیده ی من با سرت چه شد
دیدم شراب ظرف دوای مرا گرفت
اصلا تمام شکل دهانت عوض شده
این خرده های چوب قوای مرا گرفت
دارد خرابه دور سرم چرخ میزند
ذهنم سراغ خاطره های مرا گرفت
عمّه حلال کن زحماتت اثر نداشت
باید در این خرابه عزای مرا گرفت
حبیب نیازی
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – حبیب نیازی
بغض سربسته گلوگیر شدن هم دارد
عشق من مایه ی تکفیر شدن هم دارد
زودتر از همه بوسیدن من جایز بود
خواب بی موقع چنین دیر شدن هم دارد
دست دختر اگر از گردن بابا افتاد
زخمی این غل و زنجیر شدن هم دارد
لنگی پای برهنه و لباس پاره
سر بازارچه تحقیر شدن هم دارد
دل اگر آب شدن از سوختن تاول ها
از روی ناقه سرازیر شدن هم دارد
جای تو ناز مرا زجر خرید و این شد
ترک دنده زمین گیر شدن هم دارد
هیجده جای سر و صورت تو پاره شده
حق بده دیدن تو پیر شدن هم دارد
حبیب نیازی
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – محمد جواد شیرازی
ای زجر از شرم و حیا پرهیز کردی
دندان برای سهم ناحق تیز کردی
از بس مرا در پشت مرکب ها دواندی
عمر بهاری مرا پاییز کردی
آرامشِ راز و نیازم را گرفتی
بینایی چشمان بازم را گرفتی
من که به تو هر قدر زیور بود دادم
دیگر چرا چادرنمازم را گرفتی؟
زنجیر را روی پرم نگذار بس کن
پا روی بال دیگرم نگذار بس کن
راحت شدی؟! بال و پرم از کار افتاد
دیگر برو سر به سرم نگذار بس کن
با ضربه ی سیلی دهانم را شکستی
ابروی زیبا و کمانم را شکستی
از هر طرف پا می شوم فورا میافتم
چون بندهای استخوانم را شکستی
درد عجیبی از شب غارت گرفتم
گفتم پدر... از کعب نی حاجت گرفتم
اصلا به آسانی نمی چرخد زبانم
شیرین زبان بودم ولی لکنت گرفتم
دیگر توان پا شدن در پهلویم نیست
دیگر خبر از آبشار گیسویم نیست
آن قدر طعم ضربه سیلی چشیدم
از رنگ نیلی جای خالی بر رویم نیست
دامان خاکی خودم را می تکانم
شانه به موی درهم خود می رسانم
با گریه و بی تابی ام هر طور باشد
بابای خود را امشب این جا می کشانم
از بس کتک خوردم که دیگر جا ندارم
یک عضو سالم بین این اعضا ندارم
ای دختر شامی ببین بابایم آمد
ساکت شو و دیگر نگو بابا ندارم
خسته شدم از طعنه ها و سر به زیری
خسته شدم در کودکی از درد پیری
بابا اجازه هست سویت پر بگیرم
با این سر و رو دخترت را می پذیری؟!
محمد جواد شیرازی
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س)
دست بگذار به قلب نگرانم بابا
تا که آرام شود روح و روانم بابا
چند وقت است صدایم نزدی دختر من
چند وقت است نگفتم به تو "جانم بابا؟"
نه تو هستی نه عمو و نه علی اکبر هست
پس برای چه کسی شعر بخوانم بابا
بسکه در راه دویدم بخدا خسته شدم
بغلم کن روی پایت بنشانم بابا
حرف های بدی امروز به من گفت یزید
وای بند آمده از شرم زبانم بابا
زجر ملعون به روی جای لبت سیلی زد
چند شب تلخ شده طعم دهانم بابا
گیسویم سوخته است و کف پام آبله زد
بازویم نیز شکسته به گمانم بابا
سینهات هستی من بود و خرابش کردند
چه کسی پای نهاده به جهانم بابا؟
حرمله تیر به تو زد؟ بخدا میکُشمش
آخرین تیر تو شد قد کمانم بابا
جان من بند به موهای پریشان تو بود
گیسویت سوخت چرا زنده بمانم بابا؟
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در روز 3 محرم 95
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – محمد جواد شیرازی
تاب و تبم، ذکر لبم هر دم رقیه است
زیباترین نامِ در این عالم رقیه است
از فتنه های این زمانه در امانم
تا آن زمان که محور دینم رقیه است
مثل علی و فاطمه، مانند زینب
بر رازهای آسمان محرم رقیه است
آب دهانش برکت آب است و نور است
نور فرات و کوثر و زمزم رقیه است
در عین وحدت کثرت از توحید دارد
هم فاطمه هم زینب است و هم رقیه است
هرجا که پرسیدند بنده صاحبت کیست؟
گفتم همان که دوستش دارم، رقیه است
اصلا نپرس این اطعمه از جانب کیست
روزی رسان حضرت مریم رقیه است
در وادی عشق و جنون تحقیق کردم
گشتم جهان را مرجع اعلم رقیه است
عمری است در قلبم نشاندم رایةِ عشق
عمری است ذکر روی این پرچم رقیه است
می بینی ای منکر قیامت که بیاید
رب تمام عالم و آدم رقیه است
مدیون او هستم اگر که گریه کردم
بانی اشک و رازق ماتم رقیه است
از این طرف بر زخم او مرهم حسین است
از آن طرف بهر پدر مرهم رقیه است
درهم شده مویش ولی خیلی کریمه است
آن کس ما را می خرد درهم رقیه است
یک جمله می گویم برای روضه کافی است
تنها سه ساله پیرِ قامت خم رقیه است
محمد جواد شیرازی
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س)
مثل گنجشکی که از خون بال و پر برداشته
از تن تو این تن لاغر اثر برداشته
بین هر ارثیه که مادر بزرگم داده است
یادگاری دخترت درد کمر برداشته
زجر هر طوری که می شد زجرکُش کرده مرا
خوب با شلاق زد حالا سپر برداشته
دختر لجباز شامی دست بردارم که نیست
سنگِ اول را زده سنگی دگر برداشته
کاش غارت بود ! با مشعل مرا آتش زدند
بند بند پیکرم بابا شرر برداشته
در شلوغی چادرم گم شد نمیدانم کجاست
احتمالا یک نفر بین گذر برداشته
زیر دست و پای لشگر چند ساعت مانده ام
پیکرم را عمه ام با دردسر برداشته
يک طرف مو می کشند و یک طرف پا می زنند
فكر كردي دخترت دست از خطر برداشته
آنقَدَر در صورتِ من زخم کاری هست که
هر زنی دیده مرا فوراً نظر برداشته
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – محمد حسن بیات لو
همه شادند دخترت گریان
همه خوابند دخترت بیدار
خیلی امروز مردم این شهر
دادنم با نگاهشان آزار
دخترت را ببر به همراهت
خسته از دست روزگار شده
یا که تشخیص تو شده مشکل
یا دو چشم رقیه تار شده
گر به دور سرت نمی گردم
پر و بالم ببین که بسته شده
مثل سابق زبان نمی ریزم
دو سه دندان من شکسته شده
وسط ازدحام و خنده ی شام
بغض تنهایی ام ترک میخورد
هر کجایی که گریه میکردم
عمه ام جای من کتک میخورد
دختری چند کوچه بالاتر
تا من و رخت پاره ام را دید
بین دستش عروسکی هم داشت
به من و حال و روز من خندید
میکشم دست بر سر و رویت
چه قدر پلک تو ورم دارد
بر لبت زخم تا بخواهم هست
ولی انگار بوسه کم دارد
آن قدر روی خارها رفتم
بخدا هر دو پای من زخم است
لرزش دست من طبیعی نیست
نوک انگشتهای من زخم است
محمد حسن بیات لو
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – مهدی رحیمی
بابا برایم روزها گرما ضرر دارد
شب هم که شد بر زخم من سرما ضرر دارد
دنیای من بعد از غروب تو برای من
یک لحظه هم ماندن در این دنیا ضرر دارد
دوری از تو دوستی ام را دو چندان کرد
این دوری اما بعد عاشورا ضرر دارد
سیلی که جای خود نسیم داغ صحرا هم
حتما برای گونه ی زیبا ضرر دارد
سیلی نه بعد از اصغرت در غربت شبها
دیگر برای گوش من لالا... ضرر دارد
آن که ز روی ناقه ای افتاده می فهمد
یک عمر این افتادن از بالا ضرر دارد
فهمیده ام از ضربت سنگین سیلی ها
گاهی برایم گفتنِ بابا ضرر دارد
چون حرفِ با لب را به هم چسبانده تکرارِ
بابا برای زخمِ این لب ها ضرر دارد
مهدی رحیمی
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س)
با سر رسیدی بی سر گودال بابا جان
از ذوق دارم میروم از حال بابا جان
حس میکنم جا خوردی از وقتی مرا دیدی
راحت بگو در صورتم بابا چه ها دیدی
پا تا سرم را بعد تو غم ها عوض کرده
آن دختری که داشتی خیلی بد آورده
یادت می آید شانه و موی کمندم را
در بین دختر بچه ها قد بلندم را
شانه به غارت رفت مویم سوخت درهم شد
قدم دم خیمه به زیر چکمه ها خم شد
یادت می اید چشم هایم آسمانی بود
کارم فقط در پیش تو شیرین زبانی بود
حالا ببین خون مردگی چشم هایم را
لکنت زبان و لرزش بین صدایم را
یادت می آید بازوی من بوسه گاهت بود
هر روز طاق ابروی من بوسه گاهت بود
شلاق ها پیچیده محکم دور بازویم
بابا رد انگشتری مانده به ابرویم
یادت می آید دست بوست میرسیدم من
بین حیاط خانه دائم میدویدم من
نه لب برایم مانده تا که بوسه بردارم
نه میدوم از بس پدر درد کمر دارم
یادت می آید که ستاره گوش من کردی
روز تولد گوشواره گوش من کردی
پاره شده در وقت غارت لاله ی گوشم
شدگوشواره آلت قتاله ی گوشم
یادت می آید بود پشت پرده ها جایم
با دستهای خود حنا بستی به پایم
یادت میاید ای پدر زهرای تو بودم
پیش همه انسیه الحورای تو بودم
در کوچه بن بست سیلی بی هوا خوردم
روی شتر از پیرزنها هم عصا خوردم
یادت می آیدچند معجر داشتم روزی
یک چادر گلدار بر سر داشتم روزی
با زور چادر را کشیدن از سرم بابا
یک آستین پاره می شد معجرم بابا
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب 3 محرم 95
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – پوریا باقری
سر روی پایش بود ، اما نیمه جان بود
بابایش آنجا بود ، اما بی زبان بود
دستی به لب هایش کشید و بغض حسرت
این زخم لب ، جای عذاب خیزران بود
موهای آغشته به خون و دود بابا
از بی مبالاتی مرد ساربان بود
او با سر بابا ، درآمد کسب میکرد
فکر دو "درهم" بیشتر از این و آن بود
بابا سلام ، حالا جوابم را بده با
لعل لبی که زیر پاهای سنان بود
بابا...ببین ، این خواهر جان بر لبت را
از "کربلا" تا "شام" با نامحرمان بود
یک شب ز روی ناقه افتادم پدر جان
زجر حرامی ، انقدر نامهربان بود...
موهای من کوتاه شد ، با دست نحسش
از بس کشید و دخترت هم ناتوان بود
این چشم های تار و این روی کبودم
زیر هجوم "مشت" های بی امان بود
ما را زدند و کوچه و بازار بردند
چشم حرامی ها به دنبال زنان بود
بابا...به جان تو دگر طاقت ندارم
خسته شدم ، ای کاش مادر پیشمان بود
امشب مرا با خود ببر ، از این خرابه
بیچاره عمه ، از سر شب فکر "نان" بود
خاموش شد ، زنگ صدای دختر شاه
انا الیه راجعون... وقت اذان بود
پوریا باقری
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – حبیب نیازی
گل یاس زهرا نشان حسین
دو چشم تو روح و روان حسین
نشستن روی سینه اش حقِ توست
صدای دل مهربان حسین
برایش سه تا آیه کوثر بخوان
مسیحای شیرین زبان حسین
چه راحت خدا را نشان میدهد
عروج تو از آسمان حسین
رقیّه همین نام هم کافی است
تو باشی فقط دیده بان حسین
دم هر اذانی نیازش تویی
متصدی جانمازش تویی
دل تو بگیرد اگر وای من
نگاهت شود تار و تر وای من
زِ بابا فقط قدر پلکی زدن
بمانی اگر بی خبر وای من
تو از خواب نازت اگر پا شدی
کنارت نباشد پدر وای من
بدانی اگر آینکه با دیگری
بدون تو رفته سفر وای من
چنان عطر بابا گرفته تنت
شده عمّه ات خونجگر وای من
عطش پیکرت را که بی حال کرد
پدر را زمین گیر گودال کرد
بمیرم که بال و پرت سوخته
پر از تاولی پیکرت سوخته
به سختی صدایت به گوشِ خودت
می آید مگر حنجرت سوخته
خبر دارد عباس در شعله ها
گُلِ سر و یا معجرت سوخته
گرفتم از این سر تکان دادنت
که مو گُر گرفته ، سرت سوخته
از این با سر افتادن از ناقه ات
که خیلی دل خواهرت سوخته
زمین خوردنت را پدر دیده است
سر نیزه سمت تو چرخیده است
حبیب نیازی
********************
اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – حسن لطفی
در راه مانده ایم،ولی روبراه نه
داریم سنگ و خاک ولی سرپناه نَه
در روز مشکل است ببینم شب آمدی
یعنی که چشم مانده برایم نگاه نَه
مویم سیاه بود ولی معجرم سپید
مویی سپید پُر شده مویِ سیاه نَه
از عمد می زدند مرا مثل مادرت
بابا درست زد به لبم اشتباه نَه
در کوچه شعله ریخت و راهِ فرار داشت
من حاضرم به کوچه روم خیمه گاه نَه
از ناقه هم می اُفتی اگر،نیمه شب نیاُفت
از ناقه هم می اُفتی اگر بین راه نه
گفتند کودک است ولی دردسر شده
گفتند بچه است ولی بی گناه نه
گفتند دختر است از او کار می کشیم
گفتند می زنیم که گفت عمه آه نه
آنشب مرا زدند ولی عمه شد سیاه
سهمش شده همیشه همین گاه گاه نه
از تازیانه و سپر و خیزارن و خار
من زنده ام هنوز ولی تا پگاه نه
خوابم گرفته است بگو شانه ات کجاست
من را بِبر کنار خودت قتلگاه نه
حسن لطفی