اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – سید پوریا هاشمی

 

هرکس به طریقی زده آتش جگرت را

بیگانه جدا دوست شکسته کمرت را

 

افطار تو را زهر به این حال کشانده

یک کوزه ی سربسته زمین ریخت پرت را

 

یاقوت مدینه  به زمرد زدی امروز

بدجور عوض کرده هلاهل اثرت را

 

از راه لبت رفته ز چشمت زده بیرون

یک مرتبه سوزانده همه خشک و ترت را

 

سرریز شد از طشت عذابی که کشیدی

خون لخته گرفته ست اگر دور و برت را

 

چیزی بروی طشت بیانداز نبیند

زینب که میاید به سرت دردسرت را

 

در راه زمین خورده اگر که نرسیده

یک ذره به تأخیر بکش پس سفرت را

 

اصلا به تو آرامش و لبخند نیامد

شب کرده غم کوچه و سیلی سحرت را

 

این در نه لگد خورده و نه اینکه شکسته

بردار ز لولای در آخر نظرت را

 

عمامه ات افتاد ولی پیش خودت هست

صد شکر نبردست کسی تاج سرت را

 

سید پوریا هاشمی

 

**********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – سیدپوریا هاشمی

 

رسم کریم هاست غم یار میخورند

در عمرخویش غصه بسیار میخوردند

 

راز نگفته دردلشان موج میزند

ازدوست زهر و طعنه ز اغیار میخورند

 

زیر عبا زره به تن خویش میکنند

وقت نماز خون دل زار میخورند

 

حتی سپاهیان و غلامان یک کریم

نان را به نرخ درهم و دینار میخورند

 

پایین منبرند و علی لعن میشود

خشم مدام خویش علی وار میخورند

 

هرشب فقط به سجده و هرروز روزه اند

یک کاسه آب لحظه افطار میخورند

 

از همسرانشان طلب آب میکنند

اما به جاش زهرشرربار میخورند

 

این زهر را نه از ستم همسرانشان

این زهر را ز کوچه و دیوار میخورند

 

موی حسن ز غصه زهرا سپید شد

رسم کریم هاست غم یار میخورند

 

سید پوریا هاشمی

 

**********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – سید حسین میرعمادی

 

من کرم زاده ام و شهر کرامت وطنم

گرد و خاک ره ارباب کرم خاک تنم

روزها فکر من این ست و همه شب سخنم

چه شد از بین همه بنده کوی حسنم

 

هاتفی گفت اگر گرد رخ او همه اید

چون در این دایره دعوت شده ی فاطمه اید

 

با وجود تو کسی را هنری نیست که نیست

تو که باشی ز فقیری اثری نیست که نیست

من تو را دارم و دیگر خطری نیست که نیست

و در این چرخ بجز تو خبری نیست که نیست

 

زندگی را به تمنای تو خوش می دارم

که من از فکر بجز تو بخدا بیزارم

 

ای که با آمدن توست ، علی بابا شد

و به لبخند تو غم از دل زهرا وا شد

نوبتی باشد اگر نوبت این رسوا شد

که بگویند به لطف تو گدا دارا شد

 

آبرو یافته از لطف و عطای حسنم

پس عجب نیست بگویم که برای حسنم

 

همه را باب حیات است حسین بن علی

ناجی وقت ممات است حسین بن علی

که در اوج درجات است حسین بن علی

تا که کشتی نجات است حسین بن علی

 

بادبان است در این کشتی امداد حسن

نه ؛ بگو آب حسن ،موج حسن ،باد حسن

 

نیست بالاتر ازین درد در عالم دردی

بین مردان بنشینی و  نباشد  مردی

و نفهمند تو را صلح چرا می کردی

همه هستند کنارت و تو  تنهاگردی

 

صبر را برده ای از رو و تمامش کردی

کربلا را تو به تدبیر  قیامش کردی

 

چه سکوتی ست تو کردی که چنین فریاد است

و به تدبیر تو بنیاد ستم بر باد است

نام تو لرزه ی بر قامت استبداد است

وارث قدرت مولایی تو اولاد است

 

قاسمت روز دهم یک تنه غوغا می کرد

کربلا مات شد و خیره تماشا می کرد

 

خیره گشتند و به ماه تو حسد ورزیدند

صد حرامی همه با نیزه گلت را چیدند

گریه می کرد حسین و همگی خندیدند

بعد از آن پای سرش یکسره می نوشیدند

 

مرگ مشتاقی او دید و بسی کم آورد

عسل روی گلش چهره او هم آورد

 

جگرت سوخت ، کنارت تو برادر داری

زینب اینجاست غمی نیست تو خواهر داری

گرچه یک خاطره از کوچه و مادر داری

بی وفایی و حسد از بر همسر داری

 

لیک مهمان سر نیزه نگشته سر تو

میزبان  لبه ی تیغ نشد حنجر تو

 

سید حسین میرعمادی

 

**********************

 

اشعار مدح حضرت امام حسن مجتبی(ع) – حبیب نظاری

 

گدا زیاد رسیده حقیر هم هستم

سرم فدای سرت سربِزیر هم هستم

 

زمانِ آمدنت در محله آمده ام

دلم خوش است که بینِ مسیر هم هستم

 

عزیزِ فاطمه هستی کریم هم هستی

غلامِ فاطمه هستم، فقیر هم هستم

 

ابوتراب اجازه بده که گریه کنم

که خاکِ خشک شبیهِ کویر هم هستم

 

مگر امام حسن دستگیری ام بکند

نیازمند به دست بگیر هم هستم

 

ذَلیل و خاضِع و مِسکین و  مُستَکینم من

"اعوذ بِالکرمت " مُستَجِیر هم هستم

 

مرا اسیرِ خودت کن اسیرِ نَفس شدم

تصدقت بشوم من اسیر هم هستم

 

به یادِ گریه ی قاسم زمانِ دفنِ تنت

به یادِ بارشِ بارانِ تیر هم هستم

 

همین کنار نشستم مرا نگاه  کنی

گدا زیاد رسیده حقیر هم هستم

 

حبیب نیازی

برگرفته از کانال حرم شاه

 

**********************

 

اشعار مدح حضرت امام حسن مجتبی(ع) – قاسم اسدی

 

همیشه صبح و شبم غرق صحبت حسن است

که زنده روح من از این محبت حسن است

 

اگر که بی حسنم سمت دوزخم ببرید

کلید جنت من در رضایت حسن است

 

به زیر منت دنیا نمی روم هرگز

همیشه گردن من زیر منت حسن است

 

عجم شدم که شوم شیعه با نگاه حسن

که شیعه گشتن ایران کرامت حسن است

 

مسیح اگر که دمش مرده می کند زنده

ز گریه بهر حسین و عنایت حسن است

 

سکوت کردن او عین جنگ رو در روست

که صلح نقطه ی عطف ولایت حسن است

 

هنوز حک شده در لوح سینه ی تاریخ

جمل نشانه ی خشم و شجاعت حسن است

 

کجا روی تو برادر سخن به حق بشنو

حسین تحت لوای امامت حسن است

 

اگر برای حسینش به سینه می کوبیم

حسین گفتن ما تحت دولت حسن است

 

دعای مادر او بیمه می کند ما را

نگاه فاطمه فردا به امت حسن است

 

دلم خوش است که گریه به غربتش کردم

چه غم ز بار گنه تا شفاعت حسن است

 

قاسم اسدی

 

**********************

 

اشعار مدح حضرت امام حسن مجتبی(ع) – محمد جواد شیرازی

 

قبل از سلام کردن سائل سلام کرد

این بار هم کرامت خود را تمام کرد

 

در حیرت است واژه ایثار از حسن

نان شبش دوباره نثار غلام کرد

 

تا دید فاطمه که گره خورده کار من

ذکر مرا "کریم علیه السلام" کرد

 

زنجیر عقل مانع عشقش نمی شود

هر کس که پای درس حسن ثبت نام کرد

 

رحمت به آن کریم که از لطف بی حدش

با جبرئیل، شاعر خود هم کلام کرد

 

ابیات مِدحتش همه بیت المقدس اند

ترویج مدح، صاحب بیت الحرام کرد

 

از قدرتش نپرس...جمل را نظاره کن

کاری که با سپاه سواره نظام کرد

 

چشمم به احترام قدومش به سجده رفت

کامم برای بوسه به دستش قیام کرد

 

نامرد آمدم به در خانه اش ولی

آقا نظاره کرد و مرا با مرام کرد

 

در خاطرم نمانده که شغلم گدایی است

از بس گدای فاطمه را احترام کرد

 

آواره آمدم که مرا بندِ خود کند

حالا غلام یا سگ خود هر کدام کرد

 

محمد جواد شیرازی

 

**********************

 

اشعار مدح حضرت امام حسن مجتبی(ع) – محمد جواد شیرازی

 

آن که سائل از عطایایش تحیر می کند

غربت و غم سینه اش را روز و شب پر می کند

 

می رود مسجد به منبر سب حیدر می کنند

بین کوچه می رسد با خود تفکر می کند

 

دیدن هربارِ قنفذ یا مغیره... بگذریم

در خودش می ریزد و یادی ز چادر می کند

 

می شود آیا کریمی را به دِرهم ها فروخت؟

آدم از این حرف، احساس تحیر می کند

 

می کِشد از زیر پا سجاده اش را آشنا

اینچنین سرباز از رهبر تشکر می کند؟!

 

صلحِ آقا جنگ با تزویر بود و جاهل است...

...هر کسی این صلح را سازش تصور می کند

 

بین سرداران غریب و بین منزل هم غریب

تا که می گویم "حسن" "غربت" تبادر می کند

 

آب می خواهد لب روزه امام از همسرش

همسرش با زهر دارد جام را پر می کند

 

پاره های این جگر در تشت بی علت که نیست

سنگِ سخت از سوز این جرعه تغیّر می کند

 

مطمئنم در دو عالم جزء قوم اشقیاست

هرکه از آقام احساس تنفر می کند

 

وقت تشییع تنش آمد زنی استر سوار

با کمانداران خود حسِ "تکاثر" می کند

 

می رسد آخر زمان انتقام منتقم

می رسد خواری آن کس که تکبر می کند

 

سنگ دل هستم... بدرد گِل شدن که می خورم

این دلِ سنگم برایش کار آجر می کند

 

محمد جواد شیرازی

 

**********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – محسن حنیفی

 

حسین گفتم و شد سینه بی قرار حسن

برای اینکه حسین است سوگوار حسن

 

محرم و صفر اندوهگین غربت او

دو چشم علقمه گریان و اشکبار حسن

 

ضریح کرببلا نقره داغ تربت او

زهیر و حر و حبیبند داغدار حسن

 

اگر چه دور و برش از حبیب ها خالی است

امام ها همه جمعند در کنار حسن

 

مزار خاکی او شد ابوترابیِ محض

از آن به بعد نجف گشت خاکسار حسن

 

عجب نباشد اگر که به روز رستاخیز

حسین فاطمه برخیزد از جوار حسن

 

برای غربت او بی قرار می گریم

شبیه شمع خیالی سر مزار حسن

 

برای داغ دو تا ماهپاره اش یا که

برای لحظه جانسوز احتضار حسن

 

برای روضه او با کنایه می خوانم

مدینه ،کوچه،فدکنامه، گوشواره، حسن

 

محسن حنیفی

 

**********************

 

اشعار مدح حضرت امام حسن مجتبی(ع) – حسن کردی

 

تا بخشش عطای کریمان همیشگی ست

در این محیط بوی خوش نان همیشگی ست

 

آنها گدایشان غم فردا نمیخورد

اینجا بنای سفره احسان همیشگی ست

 

دست کریم خسته بخشش نمیشود

هر چند التماس گدایان همیشگی ست

 

آقایی و کمال حسن جان فاطمه

مانند آیه آیه قران همیشگی ست

 

از عرش و فرش بر در او صف کشیده اند

اینجاست رفت و امد مهمان همیشگی ست

 

در خشکسال زندگی و قحطی امید

در خانه اش ترنم باران همیشگی ست

 

لبخند او خلاصه هر مهربانی است

رو به گدا تبسم ایشان همیشگی ست

 

حسن کردی

 

**********************

 

اشعار شام شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – مجتبی شکریان

 

همگی از بقیع برگشتند

همگی خسته و غبار آلود

روی چشم حسین اشک عزا

چشم عباس هم پر از خون بود

 

 زینب آمد کنار در آرام

سر خود را گذاشت گوشه در

با سوالی حسین را گریاند

ای حسین از برادرم چه خبر؟

 

 در کنار مزار پیغمبر

تن او را به خا ک ها دادید؟

تن سبز غریب مادر را

به سوی فاطمه فرستادید؟

 

 بنشین خواهرم صبوری کن

تا بگویم چه در بقیع رخ داد؟

بغض آقا شکست و چشمش را

اشک غربت گرفت و پاسخ داد:

 

 کاش خواهر تن برادر را

ساده و مخفیانه می بردم

کاش مانند حیدر و زهرا

بدنش را شبانه می بردم

 

کاش خواهر زمان تشییعش

زره جنگ خویش بر تن داشت

کاش تابوت مجتبی خواهر

جنس محکم شبیه آهن داشت

 

 نگران تر شدم برادر جان

حرف تو بوی جنگ را دارد

روی دوشت چرا شده خونی؟

شانه ات بوی مجتبی دارد

 

دست بر روی این دلم بگذار

تا بگویم چه شد که مبهوتم

من همین قدر با تو می گویم

که عزادار تیر و تابوتم

 

بنشین زینبم مرو بیرون

خوشی ما تمام شد خواهر

دیدی آخر حسین تو زینب

بی حسن بی امام شد خواهر

 

 در کنار مزار او گفتم

که بمیرم برای این تن تو

غصه و ماتمت چه سنگین است

غارتم کرده داغ رفتن تو

 

 گر چه با غصه غارتم کردند

خواهر این انتهای غارت نیست

در کنار حسن همه بودیم

خوردن تیر اوج غربت نیست

 

اوج غربت برای من مانده

غارت خیمه ها برای شما

غارت پیکرم برای من

داغ کرب  و بلا برای شما

 

غارت هر چه بر تنم مانده

از عبایم گرفته تا نیزه

این لباسی که مادرم داده

از تنم می برند با نیزه

 

خواهرم یک به یک سواران را

می دوانند بر تن و پشتم

بعد از آن یک نفر که جامانده

خواهد آمد سراغ انگشتم

 

مجتبی شکریان

 

**********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – محسن حنیفی

 

رنگ سپید رنگ حنای سرت شده است

لب بسته ای و خون دلت ساغرت شده است

 

خطبه بخوان به رقص درآور کلام را

نهج البلاغه مشتری منبرت شده است

 

سرچشمه ی کرامت و لطف کریم ها!

کوثر دخیل گوشه ی چشم ترت شده است

 

از نسل دختر تو امامت ادامه یافت

پیغمبری و فاطمه ات کوثرت شده است

 

من برگ زردی از شجره نامه ی توام

خار و خسی که آمده و نوکرت شده است

 

چشمی که گریه کرده، تو را، یا حسین را

لبریز لطف و مرحمت مادرت شده است

 

قلب حسین پیش تو جامانده در بقیع

قلب حسین مقبره ی اطهرت شده است

 

غیر از ضریح کهنه، ضریح نو حسین

مشتاق پایبوسی خاک درت شده است

 

خون حسین نام تو را دم گرفته است

گودال هم برای تو ماتم گرفته است

 

دردت زیاد بود و برایت دوا نبود

زخمی عمیق تر ز غم کوچه ها نبود

 

دیوار کوچه نیز به تو طعنه میزند

سنگ صبور گفتن آن ماجرا نبود

 

عرش خدا تحمل آن داغ را نداشت

گر شانه ی خمیده ات آنجا عصا نبود

 

اما شهادتین لبت اینچنین سرود

داغی بزرگتر ز غم کربلا نبود

 

روزی شبیه روز حسینت نمیشود

جسمت کبود بود ولی زیر پا نبود

 

رنگ سپید گر چه به موی تو چنگ زد

زلفت به دست باد نبود و رها نبود

 

آخر به دامن پسرت سر گذاشتی

دیگر سخن ز نیزه و طشت طلا نبود

 

تو پاره پاره ی جگرت بین طشت ریخت

نه...پاره پاره ی جگرت در عبا نبود....

 

غارت زده است چون حسنش را ز دست داد

انگشتری و پیرهنش را ز دست داد

 

محسن حنیفی

 

**********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) – مهدی مقیمی

 

نیمۀ شب زهر بر داغ دلم کاری شده

غربتم در خانه ام عمریست تکراری شده

خون دلهایی که خوردم از لبم جاری شده

خواهرم زینب کجایی موقع یاری شده

 

من که عمری مهربانی کرده ام با اهل شهر

قسمتم آخر ز دست همسرم گردید زهر

 

من که عمری گریه کردم از فراق یارها

گریه کردم با نظر بر تیغ ها ، مسمارها

گریه کردم با نگاهی بر در و دیوارها

با عبور از کوچه های شهر مُردم بارها

 

از در و دیوار های شهر دیگر خسته ام

روضه خوان حیدر و آن دستهای بسته ام

 

نیست مثل من کسی از راز مادر باخبر

گفت نگذارم شود از کوچه حیدر با خبر

گرچه بابا بود از جریان آن در با خبر

نه پدر ، زآن ، با خبر شد نه برادر باخبر

 

من فقط دیدم که پرپر بر زمین افتاده بود

گوشواره گم شد و مادر زمین افتاده بود

 

رفتن از ماندن به یادِ داغِ مادر بهتر است

وقت جان دادن سرم بر پای خواهر بهتر است

گر تو باشی زینبم حال برادر بهتر است

دیدن خون جگر در  تشت از سر بهتر است

 

خواهرم زینب پس از این هستیِ من هستِ تو

قاسم و عبداللهم را میسپارم دست تو

 

می زنندت با عصا و سنگ ، تک تک یا حسین

روز تو بدتر ز روزم هست بی شک یاحسین

پیکرت مثل زره گردد مشبّک یا حسین

غم مخور بر من که لا یومَ کَیومک ، یا حسین

 

کشته در اوج عطش بین دو دریا می شوی

وای از آن روزی که در گودال تنها می شوی

 

مهدی مقیمی

برگرفته از وبلاگ حسینیه