اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مهدی جهاندار

 

ای وای از آن حدیث به دفتر نیامده

 ای وای از آن شروع به آخر نیامده

 ای وای از آن یقین به باور نیامده

 ای وای از آن مزار کبوتر نیامده

 

 ای وای از آنکه رفته و دیگر نیامده

 

 ای دل حدیث دختر طاها شنیده ای؟

 یَرضی شنیده ای لِرضاها شنیده ای؟

 هنگامۀ نماز دعاها شنیده ای؟

 حتی تَوَرّمت قَدَماها شنیده ای؟

 

 أمّن یُجیب، اینهمه مضطر نیامده

 

 یاللعجب، فصلّ لربّک ولادتش

 واحیرتا لِیذهبَ عنکم شرافتش

 طوبی لهُم وَ حُسن مَآب است مدحتش

 جبریل با تمام بزرگی و رتبتش

 

 

 از عهدۀ ستایش او برنیامده

 

 اما چه سود حرمت قرآن شکسته شد

 یکباره قلب سورۀ انسان شکسته شد

 در را زدند و حرمت مهمان شکسته شد

 نان ریخت، سفره سوخت، نمکدان شکسته شد

 

 فصل غریبی تو چرا سر نیامده؟

 

 زهرا هنوز گریه بیگاه می کند

 مولا هنوز سر به دل چاه می کند

 پاییز ادعای أنا الله می کند

 صبح بهار از آمدن اکراه می کند

 

 آیا هنوز وقت مقرّر نیامده؟

 

مهدی جهاندار

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – داریوش جعفری

 

داغ بر دل داشتن بیمار بودن مشکل است 

بار غم در سینه و غمخوار بودن مشکل است

 

ناسزا زخم زبان سیلی همه در جای خود

بین آتش زخمی از مسمار بودن مشکل است

 

صبح تا شب همسخن با رهبری خانه نشین

در سکوت نیمه شب بیدار بودن مشکل است

 

یار حیدر بودن و ام ابیها  وای من

دست بر پهلو و بر دیوار بودن مشکل است

 

هر چه آمد بر سرش سهل است اما شاهدِ

 این سکوت حیدر کرار بودن مشکل است

 

درد و زخم سینه را آسان گرفتن سخت نیست

تشنه لب عریان بدن سردار بودن مشکل است

 

داریوش جعفری

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد جواد شیرازی

 

آفرینش شد بنا تنها برای فاطمه

پس هزاران بار جان ما فدای فاطمه

 

هر که می خواهد فنای حضرتِ دلبر شود

نیست راهی جز شود اول فنای فاطمه

 

گفت پیغمبر رضایم در رضای کوثر است

پس رضای حق شده جلب رضای فاطمه

 

هر کسی آخر به دین مالکِ خود می شود

من پرستش می کنم تنها خدای فاطمه

 

در عبادت یار حیدر بود زهرای بتول...

...یا که حیدر آمد اصلا پا به پای فاطمه؟

 

احترامش می کند مولا هر آن کس که شود

ذره ای از خاک پایِ پر بهای فاطمه

 

روز محشر چون همه حیران شوند آسوده است

هر که آمد بر در دولتسرای فاطمه

 

تا قیامت روزی ما بسته بر دستان اوست

دست های خسته ی مشکل گشای فاطمه

 

"حق او با گریه ی تنها نمی گردد ادا

پیر کن ما را خدایا در عزای فاطمه"*

 

بی هوا در را شکستند و به جانش ریختند

مانده رد گرگ ها بر دست و پای فاطمه

 

ناله زد "فضه خُذینی" آسمان بغضش گرفت‌

سوخت قلب حق تعالی هم برای فاطمه

 

خانه در هم گشته اما بیشتر مبهم شده

بین خانه حال و روز مجتبای فاطمه

 

سخت تر از روضه های کوچه و در گشته است

طعنه ی همسایگان بر گریه های فاطمه

 

محمد جواد شیرازی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مهدی علی قاسمی

 

در این عالم اگرچه رو زدن بر دیگران عار است

گدای فاطمه بودن برایم بهترین کار است

 

صدایم را، دعایم را، نوای ربنایم را

همیشه گریه هایم را فقط مادر خریدار است

 

اگرچه بنده ای پستم، غلام فاطمه هستم

گرفته دست او دستم، مرا زهرا هوادار است

 

پر از غم شد سراپایم، مصیبت خوان زهرایم

برای معصیت هایم همیشه روضه کفاره است

 

الا یا ایها العالم، عزای بضعه ی خاتم

به قلب مرتضی مرهم به چشم منکرش خار است

 

کسی که فاطمه دارد، غم او خاتمه دارد

همیشه واهمه دارد کسی که بند اغیار است

 

شروع روضه شد با در، زمانی کوچه حالا در

نود روز است یک مادر میان خانه بیمار است

 

شده چون یاسِ پژمرده، مسیر سنگ دل مرده

به بار شیشه اش خورده... گواهم خون و مسمار است

 

ادا کن حق این مطلب، برای مادر زینب

چنان ناله بزن امشب که گویا آخرین بار است

 

مهدی علی قاسمی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد جواد شیرازی

 

با نوکری ات سینه زن شوکت گرفته

هر چه گرفته از همین کِسوَت گرفته

 

شرکت، میان مجلست دارد قداست

عاشق وضویش را به این نیت گرفته

 

بی بی دعاکن تا دوباره بازگردد

حال بکایی را که معصیت گرفته

 

ما هرچه بالا می رویم از فاطمیه است

از روضه ات ایمان ما برکت گرفته

 

هرکس توسل کرد بر خاک قدومت

حاجات خود از مرتضی راحت گرفته

 

روزه بگیر و باز افطارت عطا کن

حاتم به پشت خانه ات نوبت گرفته

 

سائل، پیِ کهنه لباست آمد اما

رَخت عروسی از تو بی منت گرفته

 

شرحِ نماز تو همین بس که نوشتند

وصف کبودی و ورم پایت گرفته

 

فردا خیالش تخت باشد هرکه امروز

دنباله ی کار تو با همت گرفته

 

نوع اراداتش به مادر فرق دارد...

...هر کس که از خطِ ولایت خط گرفته

 

در اوج سختی ها خودش فرمود رهبر

در خیمه گاه فاطمه حاجت گرفته

 

خاک دو عالم بر سرم آخر چه شد که

مادر نشسته قصد قد قامت گرفته

 

وقت رکوعش خم شد آهسته ولی وای

انگار پهلویش از این بابت گرفته

 

محمد جواد شیرازی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مهدی علی قاسمی

 

افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است

برکت این زندگی از روضه های فاطمه است

 

درس توحیدم بوَد زهرا شناسی، زین سبب

می پرستم آن خدایی که خدای فاطمه است

 

منکر این روضه ها! بشنو که گفته رهبرم

روزی یک سالِ کشور در عزای فاطمه است

 

چشم دل واکردم و دیدم که قرآنِ خدا

آیه هایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است

 

هیچ کس با پای خود در مجلس روضه نرفت

هرکجا روضه بوَد، مهمانسرای فاطمه است

 

گرچه باشد قبر او بین قلوب شیعیان

عالم امکان ولی دولتسرای فاطمه است

 

خلقت جنت برای شیعه ی حیدر بود

نار، جای منکرین بی حیای فاطمه است

 

بین قبرم دو ملک تا سینه ام را بو کنند

پیش خود گویند:«به به، این گدای فاطمه است»

 

روز محشر سینه زن هایش شفاعت می کنند

این شفاعت برکتِ شال عزای فاطمه است

 

نیست ذکری برتر از ذکر شریف فاطمه

افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است

 

مهدی علی قاسمی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – حبیب نیازی

 

ما هر چه داریم از شما داریم مادر

در سایه ی لطفت که جا داریم مادر

 

از مادری هایت همین بس بینِ سینه

یک دل ، اسیر مرتضی داریم مادر

 

فرزند زیر بال مادر غم ندارد

غصّه برای چه؟ که ما داریم مادر

 

ما پیر هم باشیم در چشمت همانیم

در وقت افتادن زِ پا داریم مادر

 

در آب و گل بودیم و  داغت پیرمان کرد

ماها یتیمانِ عزاداریم مادر

 

بی ناله اصلا حنجره بهتر نباشد

نذر عزای تو صدا داریم  مادر

 

آتش گرفتی ، تا نسوزانند ما را

روزِ قیامت هم تو را داریم مادر

 

تا انتقام پهلویت چیزی نمانده

ما هم برای خود خدا داریم مادر

 

آتش بگیرد ، آنکه دستت را شکسته

یاد شما دست دعا داریم مادر

 

ما با علی از حادثه ترسی نداریم

ما حضرتِ مشکل گُشا داریم مادر

 

راضی نشو  زیر لحد ناکام باشیم

ما آرزوی کربلا داریم مادر

 

ای جان به قربانِ  سرِ از تن جدایش

از کودکی ها من که  میمیرم برایش

 

حبیب نیازی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد جواد شیرازی

 

مدح زهرا را همین جمله کفایت می کند

چادرش حتی یهودی را هدایت می کند

 

ظاهرا روی زمین آمد و الا بین عرش

تکیه بر کرسی زده بر ما حکومت می کند

 

نور زهرا ابتدائا خلق عالم کرده است

عاقبت هم نور او روزی قیامت می کند

 

انبیا هر یک گروهی را شفاعت می کنند

انبیا را یک به یک زهرا شفاعت می کند

 

گفت پیغمبر که زهرا پاره‌ی جان من است

این روایت بر همه اتمام حجت می کند

 

محو نورانیت او می شود هفت آسمان

ساعتی که بین محرابش عبادت می کند

 

روزه می گیرد سه روز اما طعام خانه را

بین مسکین و یتیم و بنده قسمت می کند

 

ظاهرا نان می دهد دست گدا و باطنا

سائلش را فاطمه صاحبْ کرامت می کند

 

چشم هایش نه... همین خاک به روی چادرش

خلقِ صدها مجتهد مانند بهجت می کند

 

پای حیدر که وسط باشد هزینه می دهد

هرچه دارد فاطمه خرج ولایت می کند

 

ماجرای کوچه و مادر بیانش مشکل است

بغض پنهانِ حسن آن را روایت می کند

 

درد زهرا را کمی مقداد می فهمد فقط

رو گرفتن هایش از چیزی حکایت می کند

 

ضربه ای خورد و سرش بدجور بر دیوار خورد

تنگیِ کوچه بر این صحبت دلالت می کند

 

محمد جواد شیرازی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – سید مهدی وزیری

 

صحنه را تصویر کن؛ فردوس، زهرا، ما، علی

ما کجا؟ جنت کجا و هم نشینی با علی؟

 

دین پیغمبر به شمشیر علی وابسته بود

جبرئیل از عرش گفته: " لا فَتی اِلّا عَلی "

 

عرشیان " عِندَ المَلیکِ المُقتَدِر " هو می کشند

لحظه ای با ذکر  یا زهرا و گاهی یا علی

 

ابتداء قصه ها باید بگوییم این چنین:

" نیست بین آسمان غیر از خدا، زهرا، علی "

 

 شعر شاعر این چنین باشد اگر عالی تر است

" قدر گل، بلبل بداند " ... قدر زهرا را علی

 

هر ورق از دفتر دنیا شهادت می دهد

از همیشه " شمس "‌ زهرا بود و " مولانا " علی

 

کفو زهرا حیدر است و کفو حیدر فاطمه

فاطمه باید که " بانو " باشد و " آقا " علی

 

این خوشی ها عاقبت با ضربه ای پاشیده شد

خنده بر لب خشک شد؛ مبهوت ماند اینجا علی

 

فاطمه سوی پدر می رفت با دستی کبود

فاطمه راحت شد از دنیای پست اما ... علی

 

سید مهدی وزیری

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – علی اکبر لطیفیان

 

تا قیامت بنویسم اگر از پروانه

ندهم جز خبرى مختصر از پروانه

 

زندگى‌کردن عشاق تماما درس است

می‌شود یاد گرفت آنقدر از پروانه

 

آبرو را همه از برکت چیزى دارند

عارفان از سحر، اما سحر از پروانه

 

عالمى را نفس سوخته‌اى زنده کند

معجزه هیچ ندیدم مگر از پروانه

 

سوز معشوق به سوز دل عاشق نرسد

شمع هم سوخته، نه بیشتر از پروانه

 

عاشق آن است که معشوق‌فروشى نکند

هیچگه دل نبرد سیم و زر از پروانه

 

آنقدر وصل تو سوزنده‌تر از هجران است

که نمانده‌است نه بال و نه پر از پروانه

 

تا سحر سوختنش را به تماشا بنشین

تو فقط اول شب دل ببر از پروانه

 

جگر سوخته‌ی من خبرش پیچیده

چه بگیرى چه نگیرى خبر از پروانه

 

تا نفس هست مرا دور سرت می‌گردم

بیش ازین برنمی‌آید دگر از پروانه

 

پر و بالى که نمانده‌ست برایم, اما

آنقدر هست بسازى سپر از پروانه

 

دل به آتش زدم و سعى خودم را کردم

دست تو باز نشد... درگذر از پروانه

 

نوبت شستن پروانه رسید و حالا

تازه فهمید چه می‌خواست در از پروانه

 

 در همان مرحله‌ى سوختنش می‌مانم

تا قیامت بنویسم اگر از پروانه

 

علی اکبر لطیفیان

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محسن رضوانی

 

نقل زَمَخشَري ست كه روزي ابولهب

 يك سنگريزه جانب احمد روانه كرد

 

 ريگي - به طول و عرض نخود- در كَفَش گرفت

 از روي كين، نبي خدا را نشانه كرد

 

 تبّت يدا أبي لهب از آسمان رسيد

 فوراً لهيب خشم الهي زبانه كرد

 

 فرمود: هر دو دست وي از تن بريده باد

 نفرين بر آنكه اين عمل ظالمانه كرد

 

 يك دست او فقط به كمين نبي نشست

 خشم خدا به دست دگر هم كمانه كرد

 

 با اين حساب، كيفر اهل سقيفه چيست؟

 حق كسي كه حمله بر اين آستانه كرد؟

 

 قرآن اگر هنوز مي آمد چه مي نوشت؟

 در وصف آنكه خون به دل " اهل خانه" كرد

 

 با مصطفى نكرد در آنجا ابولهب

 با فاطمه هرآنچه كه اهل زمانه كرد

 

 دشمن ، تقاص لات و هبل را ازو گرفت

 كار علي و باغ فدك را بهانه كرد

 

 با هر دو دست، بست و شكست و كشيد و كشت

 جان بتول را هدف تازيانه كرد

 

"آتش به آشيانه ي مرغي نمي زنند"

نفرين بر آن كه شعله در اين آشيانه كرد

 

 محسن رضوانی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – حبیب نیازی

 

تسکین ندهد ، درد و دلی خاطرمان را

این زخم قدیم روی بال و پرمان را

 

ما طایفه یک لحظه فراموش نکردیم

آن چیز که آورد مدینه سرمان را

 

باید که زِ ره  غائبِ  آن روز بیاید

آتش بزند باقیِ خاکسترمان را

 

یک لحظه ندیده ست به خود چشم ملائک

بند  آمدن چشمه ی چشم ترمان را

 

تاریخ ندارد خبری داغتر از میخ

یا سوختن کوثر پیغمبرمان را

 

ما از گذرِ کوچه ی این روضه گرفتیم

لرزیدن  و افتادگی پیکرمان را

 

تا خانه روی دست به زحمت پسرش بُرد

این یاس به هم ریخته ی پرپرمان را

 

کاری تر  از آن ، ضربه ی دیوار به سر بود

آنقدر که ناجور زده  مادرمان را

 

حبیب نیازی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – داریوش جعفری

 

همه خوبانِ جهان عبد و غلامت زهرا

همه عالم شده دلبسته به دامت زهرا

 

هرکه دارد به جهان رتبه ای و منزلتی

میخورَد غبطه بر آن اوجِ مقامت زهرا

 

بی علی خلق نمی شد نبی و بی تو علی

لوح و کرسی و قلم خورده به نامت زهرا

 

هرکه دارد به دلش ذرّه ای از مهرِ تو را

داده جایش به جنان حق زِ کرامت زهرا

 

کوثرِ جانِ نبی...دختر و هم مادرِ او

زوجه و حامی و هم مامِ امامت زهرا

 

نخی از چادر تو هر دو جهان ما را بَس

ای امید دو سرا شافعِ امت زهرا

 

ردِّ پا بر بدنت آتش و سیلی مسمار

همه شد سهم تو در پای امامت زهرا

 

داریوش جعفری

 

******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – حسن کردی

 

تا زنده ام برای شما گریه میکنم

در ماتم و عزای شما گریه میکنم

 

سرشار از تنفس امید میشوم

وقتی که در هوای شما گریه میکنم

 

هر فاطمیه محرم اشک و غم علی

از داغ روضه های شما روضه میکنم

 

یاد جوانی ات که به تاراج شعله رفت

اتش گرفته پای شما گریه میکنم

 

با اسم کوچه موی سرم میشود سفید

هم درد مجتبای شما گریه میکنم

 

با واژه های سیلی و دیوار و در مدام

لطمه زنان برای شما گریه میکنم

 

هر بار با شنیدن "فضه خذینی" ات

از صبر مرتضای شما گریه میکنم

 

یاد قنوت نافله های نشسته ات

از سوز ربنای شما گریه میکنم

 

حسن کردی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محسن حنیفی

 

شیرینی نام تو را باید شکر معنا کند

یک لمعه از نور تو را قرص قمر معنا کند

 

از اشک های مادرم آموختم نام تو را

تو کوثری، تنها تو را چشمان تر معنا کند

 

از واژه ی پهلو شکسته شعر با گریه گذشت

می خواست آن را با کنایه، مختصر معنا کند

 

ای کعبه ی پوشیده ی حیدر! گمانم بهتر است

این روی نیلی را فقط سنگ حجر معنا کند

 

در کوچه نزد مجتبی زخمی شدی، درّ نجف

ياقوت سرخی و تو را خون جگر معنا کند

 

حتی سکوتت زیر چادر روضه خوانی,میکند

وقتی سکوتت را نوای میخ در معنا کند

 

باید که داغ محسنت را، حمله ی مسمار را

در کربلا شش ماهه با تیر سه پر معنا کند

 

محسن حنیفی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – ناصر شهریاری

 

ای همه عالم امکان بفدایت، مادر

عالمی ریزه‌خور خوان عطایت، مادر

 

کیستی تو که خداوند جهان آورده

سوره‌ی کوثر خود را ز برایت، مادر

 

تو که هستی که نبی با همه‌ی قرب مقام

بارها گفته که جانم بفدایت، مادر

 

ای که از فهم فراتر بود اوصاف شما

عقل مانده‌ست به توصیف و ثنایت، مادر

 

پایش از عرش فراتر برسد آنکس که

نوکری کرده و افتاده به پایت، مادر

 

هر کسی مهر علی داشت و اولاد علی

گشته او شامل آیات دعایت، مادر

 

بی‌حرم خواندن تو ظاهر امر است ولی

هست عالم همه‌جا صحن و سرایت، مادر

 

از نوک میخ در سوخته‌ی خانه‌ی وحی

می‌چکد خون تو در راه ولایت، مادر

 

با دعای تو همه خلق حسینی شده‌اند

جان به قربان غم کرببلایت، مادر

 

همه‌ی ارض و سماوات به‌هم می‌ریزد

تا ز گودال رسد سوز صدایت، مادر

 

ناصر شهریاری

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مهدی رحیمی

 

و گفت فاطمه جان خانه ات دو چیز نداشت

حسن نداشت غمت را حسین نیز نداشت

 

در این نداشتنی ها چه چیز ها که نبود

نداشت...نه٬ مثلا بستر مریض نداشت

 

برای شانه زدن زحمتت زیاد شده ست

هزار شُکر که طفل تو سینه ریز نداشت

 

تمام روز به این فکر کرده ام اصلا

درِ ورودی این خانه میخ تیز نداشت!!!

 

و سیلی از دو طرف صورت تو را می بُرد

مدینه بود ولی کوچه ی عریض نداشت

 

حسن نبود اگر با تو توی آن کوچه

به کوچه روضه ی تو این قدر گریز نداشت

 

حسن نبود اگر با تو بعدِ این همه سال

به تشت٬ خونِ حسن لخته ی غلیظ نداشت

 

و خاک کرب و بلا این بضاعتِ مزجات

بدون فاطمه٬ یا ایها العزیز نداشت

 

شلوغ بود چنان وقت نیزه دور حسین

که دست موقع پرتاب٬ دور خیز نداشت

 

ولایت علی و کربلا و دولت یار

بدون فاطمه٬ شیعه هزار چیز نداشت

 

مهدی رحیمی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – کرامت نعمت زاده

 

باغی که بسوزد ثمری سوخته دارد

ماتم زده قطعاً جگری سوخته دارد

 

ظلم است سخن گفتنت از لذت پرواز

در پیش پرستو که پری سوخته دارد

 

تلخ است سفر با همه شیرینی راهش

وقتی که کسی همسفری سوخته دارد

 

جایی نشنیدیم در عالم که بگویند

بیت الکرم شهر دری سوخته دارد

 

می سوخت در آتش جگر ماه مدینه

آن شهر پس از این سحری سوخته دارد

 

جا دارد اگر تیغ علی زار بگرید

این مرد از این پس سپری سوخته

 

کرامت نعمت زاده

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – سعید توفیقی

 

خالق احدی با تو برابرنکشیده

مانند تو صدیقه ي اطهر نکشیده

 

خطاط تو را غیر شکسته ننوشته

نقاش تو را غیر مکسّر نکشیده

 

تصمیم علی شد که زره را بفروشد

چون از توخدا سینه سپر تر نکشیده

 

حتی نفسی دست ز حیدر نکشیدی

آنگونه که مِی دست ز ساغر نکشیده

 

 تا شعله نگیرد به پر شیعه مولا

مانند تو کَس جام بلا سر نکشیده

 

الحق و الانصاف که تو فاطمه هستی

در شعله زدی... کار به محشر نکشیده

 

زجری که تو از داغی مسمار کشیدی

حلقوم حسین تو ز خنجر نکشیده

 

 ششماهه  به ششماهه دهد درس شهامت

کی گفته به محسن؛ علی اصغر نکشیده

  

بال ملک از داغی این منظره اش سوخت

محسن همه اش سوخت علی حنجره اش سوخت

 

سعید توفیقی