اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – محمد حسین رحیمیان

 

یک دست بر دیوار و دستی بر کمر داری

یک زخم کاری بر تنت از میخ در داری

 

در کوچه آن ظالم چه آورده سرت ای وای

حتی میان خانه هم چادر به سر داری

 

کمتر بگو عجل وفاتی مهربان من

تو خوب از تنهایی حیدر خبر داری

 

دیگر نمی گیرم بغل زانوی غم زهرا

از انتظار مرگ اگر تو دست برداری

 

خون گریه کن شاید کمی آرام تر گردی

بر سینه داغ محسن و داغ پدر داری

 

من مطمئنم کوه را از پا می اندازد

این درد پهلویی که تو شب تا سحر داری

 

در سجده هایت مرگ حیدر را تمنا کن

حالا که ای بانوی من عزم سفر داری

 

تا زنده ام برده است خواب از چشم گریانم

این زخم هایی که به روی بال و پر داری

 

می بینمت روز دهم در قتلگاهی که

تو وعده ای با زینب خونین جگر داری

 

محمد حسین رحیمیان

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – امیر علوی

 

اون روزی که خونمونو در زدن

ریشه جونمو با تبر زدن

همه گفتن چقد عاشق همین

اخرش زندگیمو نظر زدن

 

بهارم خزون و دل مرده شده

گلای خونم چه پژمرده شده

نمیگه تو کوچه چی دیده آخه

حسنم بد جوری افسرده شده

 

در این خونه منو عذاب میده

سوال سینمو کی جواب میده

بعد تو بانوی زندگی من

به حسین نصف شبا کی آب میده

 

بیا فضه از غماش برام بگو

از شب اشک چشاش برام بگو

از همون روز که دیگه نخندید و

دست به دیوار شدناش برام بگو

 

به دل هیچ کسی آذر نزنید

با لگد خونه ای و در نزنید

نامسلمونا حیاتون کجا رفت

زن و تو خونه ی شوهر نزنید

 

امیر علوی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – رضا قاسمی

 

رونقی داشت ، خانه ام با تو

که همان هم به بستر افتاده

غصه ی جانگداز تو بانو

با دل حیدرت در افتاده

 

یار نُه ساله ام ، بمان با من

تو جوانی هنوز ، رفتن نه !

رحم کن بر دل پر از داغم

حرف رفتن نزن تو با من ، نه !

 

یار نُه ساله ام ! بمیرم که

تو نداری توانِ یک ناله

سن و سال تو دست خورده شده

شده ای مثل یک نود ساله

 

سن و سالت به قامتت نخورَد

و به این لرزش تمام تنت

تو نفس می کشی و می میمرم

بهر خونهای روی پیرهنت

 

مادر بچه های دلخونم !

بچه هایت عجیب دلگیرند

آخرش هم کنار بستر تو

بهر درد تن تو می میرند

 

دخترت را ببین کنار خودت

دارد امن یجیب می خواند

زیر لب بر خودش دهد امّید

"ماندنش حتمی است ، می ماند"

 

نا امیدش نکن ، امید من !

پس بمان در کنار دخترمان

زندگی را دوباره می سازیم

با تمام امید و باورمان

 

رضا قاسمی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – حسن کردی

 

علی غزوه های بدر و احد

بی سپر در کرانه ی جنگم

همدم روزهای تنهایی

خنده ای کن که سخت دلتنگم

 

تو مرا بهتر از خودم بانو

می شناسی و حرف در ان نیست

نفسم بی تو حبس خواهد شد

پس بگو حرف رفتنت از چیست

 

یار نه سال زندگانی من

مهربان یار قد کمان علی

نظرت را عوض کنی خوب است

فکر رفتن نباش جان علی

 

لحظه هایت چه سرخ می گذرد

از لباس تن تو معلوم است

طرز پهلو گرفتنت با من

گفت که رفتن تو معلوم است

 

فکر همسایه هستی اما من

فکر رنج قنوت های تو ام

تا به تو می رسم غریبانه

شاهدی بر سکوت های تو ام

 

این صدای نفس نفس زدنت

باز انکار میکنی بانو؟

فضه که هست خانم خانه

تو چرا کار میکنی بانو؟

 

چند وقتی شده که خون جگرم

و جمالت اگر نمیبینم

احتیاجی به رو گرفتن نیست

مجتبی را مگر نمیبینم؟

 

تن تو در رکوع دائمی است

زخم از پیکرت نمی افتد

چادرت بین خانه هم حتی

لحظه ای از سرت نمی افتد

 

درد داری به رو نمی اری

این مراعات همسرت کشتم

خبرش بین شهر پیچیده

می روی و شکسته شد پشتم

 

تکیه داری دوباره بر دیوار؟

شانه ی من که هست بسم الله

مثل مردم تو هم ...تو هم...باشد

دل شکستن که هست بسم الله

 

حسن کردی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – حسن کردی

 

چی شد که بعد از اون کوچه

هنوز چشمات ورم داره

سه ماهه داره از پهلوت

فقط خونابه میباره

 

چقدر بی رحم بود اون اتیش

چه کرده با سر و رویت

چی شد بالا نمیادش

دیگه یک لحظه بازویت

 

چقدر نامرد بود اون مسمار

چرا لج کرد با پهلویت

تو رو تنها دید و افتاد

به جون دست و بازویت

 

تو افتادی ولی اول

با صورت خوردی توو دیوار

رد دستای پر خونت

هنوزم مونده روو دیوار

 

هجوم شعله ها بود و

دری که با لگد افتاد

شکسته شد گل از ساقه

جلو روش غنچه اش جون داد

حسن کردی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – حسن کردی

 

پاشو تا مثل قدیما خونمون رونق بگیره

نکنه چشمای سرخت دیگه از مرتضی سیره

 

منو شرمنده نکن با پلکایی که نیمه بازه

چی میشه چشمای زخمیت با علی بازم بسازه

 

منو این روزای پرتب تو و قامتی مورب

منو میکشه بی بی جون درد تو اشکای زینب

 

ای گل شکسته قامت حوریه چه شد جمالت

جوونیت و پام گذاشتی می میرم از این خجالت

 

هر چی ام به روم نیاری میدونم زخمت عمیقه

قامتت اگه خمیده کار اون غلاف تیغه

 

تو که طاقت یه برگ گل و رو چهره نداشتی

برا من چرا خودت رو جلو شعله ها گذاشتی

 

حسن کردی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – هادی ملک پور

 

ابر من ، باران من، ای رود جاری می روی

داری از باغ من ای عطر بهاری می روی

 

چند ماهی می شود با من غریبی می کنی

تا که می بینی مرا گوشه کناری می روی

 

رو مگیر از من علی از تو خجالت می کشد

می کشی آخر مرا با شرمساری می روی

 

ذوالفقارم در غلاف و صبر تقدیر من است

گرچه می دانی برایم ذوالفقاری می روی

 

زخم داری بر جگر اما نرو ،‌ بارفتنت

می گذاری بر دلم یک زخم کاری، می روی

 

یاریم کن لرزه برزانوی من انداختی

یار خود را از چه تنها می گذاری ،می روی

 

پای به پای هر نفس داری تکلم می کنی

روزهای عمر خود را می شماری ، می روی

 

غصه هایت را به دوشم ،داغ خود را بر دلم

بچه هایت را به زینب می سپاری ، می روی

 

ای گل هجده بهارم!  ای جوان خانه ام!

سن وسالی که نداری ... زود داری می روی

 

هادی ملک پور

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع)

 

در باز شد و شعله به گیسوی تو افتاد

تو روی زمین خوردی و در روی تو افتاد

 

تو شیشه ی عمر منی و بار تو شیشه است

بدجور دلم ریخت تَرک روی تو افتاد

 

پیداست که لاغر شده ای این دو سه ماهه

آنقدر که از دست النگوی تو افتاد

 

گفتی که کمی خوبی و مشغول به کاری

پس باز چرا فاطمه جاروی تو افتاد

 

میخواستی از چشم علی اشک بگیری

اما چقدر حیف که بازوی تو افتاد

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 22 بهمن 95

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – حسن لطفی

 

این خانه را خراب مکن بر سرم مریز

غمگین ترین مریض ، علی را بهم مریز

 

این قدر وقتِ شانه پرت را تکان مده

پلکِ تو کافی است سرت را تکان مده

 

امشب چقدر حال و هوایت عوض شده

تقصیر سرفه است صدایت عوض شده

 

آئینه‌ی ترک ترک از سنگِ غم ، مریز

خانوم من عزیز  علی را بهم مریز

 

دیدی چگونه زندگی‌ام را بهم زدند

دیدم تو را چگونه همه پشتِ‌هم زدند

 

قلبم کنارِ توست ولی تیر می‌کشد

این چند وقت پشتِ علی تیر می‌کشد

 

باشد قبول چهره‌ی خود را نشان مده

گهواره خالی است عزیزم  تکان مده

 

ای خون تازه اینهمه در هر قدم مریز

ای سرفه‌ی غلیظ علی را بهم مریز

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – حسن کردی

 

این روزها حال و هوایت فرق کرده

لحن غم انگیز صدایت فرق کرده

 

آخر نگاهت را چرا از من گرفتی

شاید نگاه من برایت فرق کرده

 

آنقدر بانو خسته ای از ماندن خود

که در حضور من دعایت فرق کرده؟

 

از محرم خود رو گرفتی تا نبینم

رنگ عقیق چشم هایت فرق کرده

 

دیوار و گاهی شانه های مجتبایت

در خانه و کوچه عصایت فرق کرده

 

در سن هجده سالگی باور ندارم

اینگونه این قد رسایت فرق کرده

 

از لرزش زانوی من یک شهر فهمید

حال و هوای مرتضایت فرق کرده

 

دیگر مدینه مثل سابق باخدا نیست

زهرای من حالا حکایت فرق کرده

 

حسن کردی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – حسن لطفی

 

هنوز وقتِ نمازت پرِ تو می‌اُفتد

به رویِ شانه‌یِ زینب سَرِ تو می‌اُفتد

 

بگیر چهره ولی عاقبت که می‌دانم

نگاهِ من به دو پلکِ ترِ تو می‌اُفتد

 

حسین پا شُد و یک دفعه پیشِ تو اُفتاد

از آن به بعد ببین دخترِ تو می‌اُفتد

 

کَمر خمیده‌یِ این خانواده پا نَشَوی...

که باز ساقه‌یِ نیلوفرِ تو می‌اُفتد

 

بخواب سُرفه برایَت بَد است می‌شِکنی

تَرَک به هر طرفِ پیکرِ تو می‌اُفتد

 

تو خنده می‌کنی و شهر هم که می‌خندد

نگاه جمع که بر شوهرِ تو می‌اُفتد

 

حواسِ من به درِ خانه بود می‌گفتم

اگر که در شِکَنَد بر سرِ تو می‌اُفتد

 

شکسته شد در و از آن به بعد میبینم

هنوز خون رویِ بسترِ تو می‌اُفتد

 

نبود باورم اینکه مقابلم آنجا

که ردِ شعله رویِ معجر تو می‌اُفتد

 

فقط سفارش پیراهن است و زیرِ گلو

همینکه چشمِ تو بر دخترِ تو می‌اُفتد

 

حسین را تو بغل میکنی و میخوانی

چقدر لطمه به انگشترِ تو می‌اُفتد

 

عزیز من به زمین می‌خوری و می‌بینی

درست پیشِ سَرَت مادرِ تو می‌اُفتد

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – محمد حسن بیات لو

 

باور نمی کنم که تو بی بال و پر شدی

خسته شدی شکسته شدی مختصرشدی

 

شرمنده ام بخاطر من زخم خورده ای

روزی که در مقابل دشمن سپر شدی

 

افتادی از نفس – نفست بند آمده

افتاده ای به بستر ؛ غم محتضر شدی

 

هیزم به دست های مدینه که آمدند

مجروحِ  دودِ آتش و زخمیِ در شدی

 

آتش زبانه می زد و در نیمه باز بود

فهمیدم از صدا زدنت بی پسر شدی

 

این شهر چشم دیدن ما را نداشتند

از چشم های شورِ مدینه نظر شدی

 

همسایه ها رعایت حالت نمی کنند

آری دگر برای همه درد سر شدی

 

محمد حسن بیات لو

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – حسن کردی

 

هرچند دیگر خسته ای از زندگانی

راهی اگر دارد بمان خیلی جوانی

 

حتی هنوزم با نگاه نیلی خود

غمهای عالم را ز دوشم می تکانی

 

خورشید چشمت را رها از چادرت کن

این روزها مثل کسوف ناگهانی

 

من با سکوتت انس میگیرم شما هم

با درد پهلو سعی کن پیشم بمانی

 

تسبیح هم می افتد از انگشتهایت

ای جان من اینقدر یعنی نیمه جانی؟

 

دیوار و در هر روز هنگام عبورم

گفتند از تو با زبان بی زبانی

 

از مجتبی پرسید زینب راز کوچه

او گفت خواهر بهتر است اینکه ندانی

 

حسن کردی

 

********************

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام علی(ع) – محمد جواد شیرازی

 

بهر نزول رحمت حق آیه می شوی

گریان برای حاجت همسایه می شوی

بانو بس است این همه گریه که می کنی

داری خیال می شوی و سایه می شوی

 

اذکارِ آسمانیِ تسبیح مرتضی

پر پر شدی چقدر مفاتیح مرتضی

دیروز هر کجای مدینه که سر زدم

دیدم نشسته اند به تقبیح مرتضی

 

مردم توجهی به کلامم نمی کنند

قدری حیا ز شأن و مقامم نمی کنند

جای همه بیا و جواب مرا بده

حالا که کل شهر سلامم نمی کنند

 

 هفتاد روز مبهم و مسکوت مانده ای

از آن دوشنبه فاطمه مبهوت مانده ای

با صد امید گفتی و گهواره ساختم

 حالا به فکر روکشِ تابوت مانده ای؟!

 

رد خزان به چهره ات ای یاس مانده است

وضعت هنوز فاطمه حساس مانده است

خیلی دلم شکسته... بدان می کشد مرا

خونی که روی دسته ی دستاس مانده است

 

دیشب سر نماز شبت گریه ام گرفت

با آه آهِ روی لبت گریه ام گرفت

وقتی قنوت نیمه شبت نیمه کاره ماند

بر دست های با ادبت گریه ام گرفت

 

زهرا غم مرا چه کنم تا که حل کنی

زهری که مانده بر جگرم را عسل کنی

بغضی نهفته موی حسن را سپید کرد

قدری نمی شود حسنت را بغل کنی

 

دیدی دعای مضطرمان هم اثر نکرد

امن یجیبِ دخترمان هم اثر نکرد

قرآن به سر گرفته حسن با برادرش

حتی امید آخرمان هم اثر نکرد

 

فکری برای غربتِ حالم نمی کنی

رحمی به حال و روز دو عالم نمی کنی

تازه جوان من چقدر قدکمان شدی!

زهرا مرا ببخش، حلالم نمی کنی؟!

 

وقتی کفن برای حسینت نیافتی

چادر سیاه سوخته ات را شکافتی

هر طور بود با پر زخمی و درهمت

پیراهنی براش غریبانه بافتی

 

محمد جواد شیرازی