اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – علی اکبر لطیفیان

 

نذر کردیم که در پشت سرش، کوچه کوچه سر ما را ببرند

اگر از کوچه ما این دفعه محمل دلبر ما را ببرند

 

مرغ باغ ملکوتیم ولی یک به یک کنج قفس میمیریم

قصد دارند تعلق هامان آبروی پر ما را ببرند

 

باید آنقدر بسوزیم و بمیریم تا وقت سحر محضر دوست

باد ها یا سر ما را ببرند یا که خاکستر ما را ببرند

 

حرف پشت سر دیوانه زدن مایه آبروی دیوانه است

پس از این خانه به آن خانه بگو حرف پشت سر ما را ببرند

 

مثل غارت زده ها زانو را وسط کوچه بغل میگیریم

گر که سرمایه ما را یعنی اشک چشم تر ما را ببرند

 

دوستی با فقرا از دل ها می برد دوستی دنیا را

میتوانند فقیرانت هم میل سیم و زر ما را ببرند

 

هر چه داریم در این خانه همه از دولت مادر داریم

این شب جمعه بگو با زهرا تا حرم مادر ما را ببرند

 

پای شمع ز نفس افتاده تا نفس هست نفس باید زد

کاش با ناله مادر مادر نفس آخر ما را ببرند

 

کاش میشد وسط یک کوچه، کاش میشد وسط یک بازار

معجر دختر ما را بکشند، معجر دختر ما را ببرند

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – کاظم بهمنی

 

همین که روح زخمی ات، سبک شد از لباس ها

زدند روی دستشان مکاشفه شناس ها

 

چه سایه های مبهمی نشسته زیر پلک تو

چه کرده با ظرافتت غرور ناسپاس ها

 

به وقت غسل همچنان، گوش تو زنگ می زند

تو را رها نمی کند هنوز این تماس ها

 

جان سه تا امام را به لب رسانده ای، مرو!

توجهی نمی کنی چرا به التماس ها؟

 

جز پر قو چه بستری مطابق است با تنت

بیم خراش دارم از خواب تو روی یاس ها

 

برو ولی حلال کن، جهان مزاحم تو شد

به درک تو نمی رسد شعور آس و پاس ها

 

خدا درِ بهشت را محو کند نبینی اش

مباد باز در دلت زنده شود هراس ها

 

به یاد قبر مخفی ات چو ابر گریه می کنم

گاه که می روم سر مزار ناشناس ها

 

تو درد و روضه نیستی، تو راز آفرینشی

تو را زدند کافران پرت شود حواس ها

 

کاظم بهمنی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – وحید عظیم پور

 

سلام مادری که آسمان برای تو گریست

فرشته ای که عرش بی امان برای تو گریست

 

سلام مادر حسن، سلام مادر حسین

جوانه مادری که دو جوان برای تو گریست

 

حرم برای توست، آسمان برای تو ولی

ز هر که خواستم ز تو نشان، برای تو گریست

 

تو بعد اشهد اذان ز هوش رفتی و سپس

بلال بعد اشهد اذان برای تو گریست

 

برای بچه هات به دل تنور که زدی

به صورتت نگاه کرد، نان برای تو گریست

 

حسین روز قتلگاه تو شهید گشت، پس

حسین زیر چوب خیزران برای تو گریست

 

چقدر احترام بیت را نگه نداشتند

چقدر خادمه دوان دوان برای تو گریست

 

دو دست آسمان که بسته شد هوا خراب شد

چقدر توی کوچه ریسمان برای تو گریست

 

وحید عظیم پور

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – حسن لطفی

 

گوش کن نعره‌ی طوفانِ نجف یازهراست

گوش کن شُرشُرِ باران نجف یازهراست

 

فاطمه نَفسِ علی و نَفَسَش فاطمه است

جانِ زهراست علی جانِ نجف یازهراست

 

هرکه مشغولِ زیارت بشود می‌بیند

نقشِ آئینه‌یِ ایوانِ نجف یازهراست

 

از حرم می شنوم :فاطمه را بشناسید

همه‌ی روزی مهمانِ نجف یازهراست

 

‌مرقد فاطمه یا مضجعِ مولا اینجاست؟

بس که گفتند که درمانِ نجف یازهراست

 

دستِ زهراست، اگر سمت نجف می‌آیی

بخداوند که سلطانِ نجف یازهراست

 

گریه بر فاطمه کردیم و زِ جان سیر شدیم

ما چشیدیم ...فقط نانِ نجف یازهراست

 

گریه کردیم در این صحن و چه آرام شدیم

چاره‌یِ حال پریشان نجف یازهراست

 

حسن لطفی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد حسین رحیمیان

 

زهرایی و مدح تو فراتر ز کلام است

عالم همگی خیره بر این شان و مقام است

 

معصوم ز اوصاف تو باید بزند دم

اظهار نظر بر من بیچاره حرام است

 

در شادی و در غصه و در شام و سحرگاه

یا فاطمه ذکر لب آیات عظام است

 

هر روز درِ خانه ی تو معجزه دیدیم

مانند خدا هستی و لطف تو مدام است

 

هر کس که شده مرد شهادت پسر توست

هر کس که غلام تو شود مرد قیام است

 

فردای قیامت به تو افتد سر و کارش

هر کس که فقط دغدغه اش حفظ امام است

 

از هر که بُوَد در طلب فیض شهادت

بر محسن شش ماهه تو عرض سلام است

 

پایان پرستاری زینب شده نزدیک

زن ها همه گفتند که کار تو تمام است

 

محمد حسین رحیمیان

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مهدی جهاندار

 

گفت نزدیکم و گفتند مگر نزدیک است

گفت و گفتند به پا خیزد اگر نزدیک است

برحذر باش دلا وسوسه گر نزدیک است

 

"صبر کن صبر که هنگام سفر نزدیک است

منتظر باش که دیدار پدر نزدیک است"

 

سنگ از آینه ها کینۀ دیرین دارد

کینه از آینه از روز نخستین دارد

که چرا آینه چشمان جهان بین دارد

 

"کینه و هیزم و آتش خبر از این دارد

کوچه لبریز هیاهوست؛ خطر نزدیک است"

 

ای فلک ای فلکِ بی خردِ ناگیرا

سپر انداز درین خانه و بی شمشیر آ

نشنیدی که خدا طهّرَهُم تطهیرا

 

 "آه، آتش نکند شعله بگیری زیرا

مادرم فاطمه بسیار به در نزدیک است"

 

در نظر بازی ما بی خبران حیرانند

عشق داند که درین دایره سرگردانند

.دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

 

"لب نکن باز به نفرین که همه می دانند

نالۀ سوخته جانان به اثر نزدیک است"

 

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست

 

"آخر قصۀ تلخ تو ولی شیرین است

وعده دادند به ما وقت سحر نزدیک است"

 

مهدی جهاندار

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد سعید طالبی

 

آسمان ماتم گرفته ، غصه دار فاطمه است

...در عزای فاطمیه بی قرار فاطمه است

 

این دهه صاحب زمان صاحب عزای مادر است

صاحب این غصه ها خود سفره دار فاطمه است

 

بین مجلس ناله ی " ای وای مادر می رسد"

مجلس ما دست شخصی از تبار فاطمه است

 

مصطفی با بوسه بر او می رود سمت خدا

راه معراجی شدن در اختیار فاطمه است

 

هر که اینجا اشک خود را خرج هیئت می کند

روز وانفسا یقینا در کنار فاطمه است

 

تک تک گریه کنان را سمت کوثر می برد

دست گیری کردن از بی چاره ، کار فاطمه است

 

در مدینه چادرش را پرچم اسلام کرد

دادن درس بصیرت راهکار فاطمه است

 

در تمام عصر ها باید ولایت را شناخت

پس ولایی کردن ما شاهکار فاطمه است

 

سینه ی ما هست پس زهرا نمی خواهد حرم

قلب مومن وقف زهرا و مزار فاطمه است

 

مادریِ فاطمه خیلی به دردم می خورد

نوکرش روز قیامت هم جوار فاطمه است

 

می کشم بر روی چشمم خاک چادر را هنوز

چادر خاکی برایم یادگار فاطمه است

 

محمد سعید طالبی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مهدی علی قاسمی

 

می نشینم وسط روضه ی روح افزایت

تا کمی یاد کنم از محن عظمایت

 

اولین آرزویم هست بمیرم زیر

پرچم مشکی یا فاطمة الزهرایت

 

می رود فکر بهشت از سر آن عاشق که

گریه ها کرده و دارد به سرش سودایت

 

تو همان دختر پیغمبر رحمت هستی

که به نفرین کسی وا نشده لب هایت

 

مهر تو فیض عظیمی است که روی منبر

سال ها کرد سفارش به همه بابایت

 

اهل یثرب همه دیدند که هر روز سه بار

بر علی نورفشانی بکند سیمایت

 

بارها دید علی حال تو را بین نماز

بارها دید ورم کرده سراسر پایت

 

حاضری جان بدهی زیر لگدها اما

دست بسته، سوی مسجد نرود مولایت

 

بعد تو، هم سخن چاه شود در دل شب

شوهر خسته دل غم زده و تنهایت

 

مهدی علی قاسمی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مهدی رحیمی

 

آدم است او یا مَلَک ماهیّتش معلوم نیست

گرچه مخلوق است نوع خلقتش معلوم نیست

 

حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر

آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست

 

مادرش یا دخترش من هرچه دقت می کنم

با رسول الله، زهرا نسبتش معلوم نیست

 

در کسا بی فاطمه غیر از علی و بچه هاش

رحمة للعالمین هم ساحتش معلوم نیست

 

بعد ابر نیلی سیلی در این شب ها شده

مثل آن ماهی که نصف صورتش معلوم نیست

 

فاطمیه مثل دردی تا ظهور منتقم

طول درمان دارد اما مدتش معلوم نیست

 

روضه یعنی داستان مادری در اوج خود

چون به کوچه می رسد یک قسمتش معلوم نیست

 

گرچه معلوم است دارد می رود مادر ولی

حضرت فضه دلیل لکنتش معلوم نیست

 

ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می خورد

ضربه وقتی ناگهان شد شدتش معلوم نیست

 

هم که معلوم است او ریحانة الحوراست و

هم که وقت خشم سیلی قدرتش معلوم نیست

 

اینکه قبر علت خلقت چرا مخفی شده

درمیان اهل معنا علتش معلوم نیست

 

یادم آمد موقع سجده به مهر کربلا

فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست

 

مهدی رحیمی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مهدی رحیمی

 

بگذار نیاید به دهانِ در و دیوار

در پرده بماند جریانِ در و دیوار

 

تا اینکه نبیند پسرش٬میخ دری را

صد بار قسم داده به جانِ در و دیوار

 

شرمنده ولی آه چه مانده است از این یاس

بین لگد و میخ و تکانِ در و دیوار

 

در پاسخ اینکه چه گذشته است به زهرا

بند آمده یک عمر زبانِ در و دیوار

 

این بوی بهشت است که در کوچه می آید

از سینهٴ یک غنچه میانِ در و دیوار

 

باید بنویسد پس از این واقعه٬ تاریخ

غم های علی را به توانِ در و دیوار

 

مهدی رحیمی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – داریوش جعفری

 

جایی که اعتبار گدا فرق میکند

حتماً اصول جود و سخا فرق میکند

 

در خانه ی کرامت زهرای مرضیه

با آفتابْ نوعِ عطا فرق میکند

 

ما ریزه خوارِ سفره ی احسان حیدریم

پس نحوه ی ارادت ما فرق میکند

 

حقِ کتاب و آل نبی چون ادا نشد

بغض نبی و رنگ کسا فرق میکند

 

وقتی ملیکه ای ز زمین میشود جدا

یعنی که حکم و طرح قضا فرق میکند

 

وقتی که حال مادرمان روبراه نیست

شرح شراره های عزا فرق میکند

 

حال و هوای بیت علی درد و ماتم است

درد و عزای آل عبا فرق میکند

 

سیلی شود نصیب تمامیِ مادران؟ 

یا احترام فخر نسا فرق میکند

 

میخ در است و سینه ی زهرا و شعله ها

این شعله ها به کرببلا فرق میکند

 

داریوش جعفری

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مهدی رحیمی

 

شانه بر دیوار محکم کرده و سر را به در

«وای» اگر دستی بکوبد کوبهٴ در را به در

 

مثل گل در دست طوفان تکه تکه بسته است

چادری از باغ میخک های پر پر را به در

 

شانهٴ دیوار از یک سو و باد از یک طرف

میخ کرده بال های این کبوتر را به در

 

در٬ دهانش از شگفتی باز مانده٬ گوییا

مو به مو گفته است پهلو حرف آخر را به در

 

خون تراوش کرده و حک کرده با خطی درشت

حرف های آتشین نام مادر را به در

 

باز خواهد شد پس از این از سر شرمندگی

هر زبانی تا بگوید نام حیدر را به در

 

مهدی رحیمی

 

*******************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مجید تال

 

از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد

فقط خدا ست که از کار او خبر دارد

 

 یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود

اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد

 

عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای

کسی که کفو علی می شود جگر دارد

 

کمر به یاری تنهایی علی بسته

میان کوچه اگر دست بر کمر دارد

 

سر علی به سلامت چه باک از این سردرد

محبت ولی الله درد سر دارد

 

 کسی که شهر سر سفره قنوتش بود

چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟

 

صدا زد: اشهد ان علی ولی الله

ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد

 

 زمان خوردن حق علی و اولادش

سقیفه است و احادیث معتبر دارد

 

سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود

سیاستی که برایش علی ضرر دارد

 

کنیز بیت علی خاک را طلا می کرد

سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد

 

اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت

ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد

 

گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی

در آن محله که بسیار رهگذر دارد

 

 بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست

زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد

 

کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم

حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد

 

بگو به شعله : چه وقت دخیل بستن بود؟

هنوز چادر او کار با بشر دارد

 

بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن

 غلاف کاش ازاین کار دست بر دارد

 

دهان تیغ دودم را عجیب می بندد

وصیتی که علی از پیامبر دارد

 

فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد

سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد

 

به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه

حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد

 

اگر خمیده علی از نماز آیات است

در آسمان غمش هاله بر قمر دارد

 

شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع

که ماه الفت دیرینه با سحر دارد

 

میان شعله دعایش ظهور مهدی بود

که آه سوختگان بیشتر اثر دارد

 

مجید تال

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد رضا رضایی

 

جاری نبود باده اگر خم دهن نداشت

مجنون شد آن کسی که سری در بدن نداشت

 

ارزش گرفته ام ز همین گریه ها، چه خوب!

قبلا رکاب چشم عقیق یمن نداشت

 

میسوزم از غمت که ببینی سیاهی ام

مثل دری که چاره به جز سوختن نداشت

 

زهرا بدون چون و چرا سوخت باز ساخت

پروانه ی علی صنمی با سخن نداشت

 

می سوخت فاطمه خودش از غربت علی

شمعی ست که نیاز به آتش زدن نداشت

 

محمد رضا رضایی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد رضا رضایی

 

برای وصف تو عالم تمام حیران شد

که وصف نقطه ی اسمت هزار دیوان شد

به یمن کوثر تو این کتاب قران شد

 

دلیل زندگیِ بچه مادرش باشد

دلیل ماندنِ قرآن ز کوثرش باشد

 

من آمدم که دلم را کمی تکان بدهید

به قدر یک نفسی هم شده امان بدهید

به دست و سینه و چشمم اگر زبان بدهید

 

چنان سرود علی یاعلی علی سازم

که عرش و فرش خدا را به لرزه اندازم

 

شراب عشق رسیده به کام نوکرها

که جز سبوی تو باشد حرام نوکرها

ببین به پا شده بازازدحام نوکرها

 

به این امید که ما را پسر خطاب کنی

لباس مشکی مان را تو انتخاب کنی

 

لباس دوخته ات را به جان که میخَرَمش

قسم به جان خودم کربلا نمی برمش

میان سینه زنی ها اگر چه میدرمش

 

ولی دگر نگذارم لباس کهنه شود

که پیش رخت عزا هر کلاس کهنه شود

 

اِراده بوده اگر که به پشت در بوده

وگر نه مرد تر از مرد با جگر بوده

اگر که فاطمه بر دین حق سپر بوده

 

علی شجاع تر از فاطمه ندارد یار

به غیر فاطمه مردی نبوده است انگار

 

میان باغچه ی یاس جای دود نبود

فدای تو بشوم صورتت کبود نبود

میان کوچه اگر کافر حسود نبود

 

فدک بهشت زمینی شیعیان میشد

ثنای آل علی ورد هر زبان میشد...

 

محمد رضا رضایی

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – مجتبی روشن روان

 

سوره‌ی نور سوره‌ی کوثر

السلام علیکِ یا مادر

 

ای دعاهای مستجاب رسول

شادمانی قلب پیغمبر

 

نظرت آفتاب بخشایش

 نفست نغمه‌ی لطیف سحر

 

نظری مرحمت بفرما تا...

پر شویم از ولایت حیدر

 

در مسیر محبت مولا

در دل ما بریز شوق سفر

 

مادرانه بگیر دست مرا

تا نیفتم دگر به دام خطر

 

از دعاهای صبحگاه شماست

که مرا داده‌اند دیده‌ی تر

 

ناله‌ی آتشین هیچ کسی

قدر آه شما نداشت اثر

 

نفسم را بگیر و سوز بده

سوز آتش گداز، سوز جگر

 

نیت روضه کرده‌ام رخصت

ای به راه امام، سینه سپر

 

باب کعبه کجا و هیزم خشک

درِ جنت کجا و هُرم شرر

 

خاک دنیا کجا و یاس بهشت

گل ریحان کجا و ضرب تبر

 

نفست را برید هجمه‌ی دود

سینه‌ات را شکست لطمه‌ی در

 

خاک بر  فرق من تو و سیلی...

چه شده بر شما در آن معبر

 

رخ حوری کجا و خار جفا

لاله روئید گوشه‌ی معجر

 

مجتبی روشن روان

 

*********************

 

اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – علیرضا خاکساری

 

ای جمع خوبی‌ها و مصداق رشادت‌ها

پیداست در آیینه‌ی چشمت نجابت‌ها

 

در هر قیام تو شکوه بی‌نظیری هست

پایت ورم کرده‌ست از فرط عبادت‌ها

 

سرچشمه ی فیض الهی هستی ای بانو

با اذن تو وا می‌شود دارالعنایت‌ها

 

تفسیر ناب سوره‌ی انسان تو هستی که

میریزد از دامان پر‌مهرت کرامت‌ها

 

هم پیرهن هم نان شب می‌بخشی از لطفت

دل می بری از سائلت با این سخاوت ها

 

یاد تو کردن رونقی دارد به دنبالش

جانی دوباره می دهد نامت به هییت‌ها

 

کوچه به کوچه روضه‌ات در شهر ما برپاست

با همت و ایثار چمران‌ها و همت‌ها

 

میل اناری کن که من حاجت روا گردم

چشم امید هر شب و روز رعیت ها !

 

هر شب به انصار و مهاجر سر زدی بانو

اما دریغ از یک اجابت بعد دعوت ها

 

یک بار صحن خانه و یک بار در کوچه

با تو چه کرده ، ای فرشته هتک حرمت ها

 

انگار نه انگار "...قد آذانی... "احمد

دیوار و در بود و تو بودی و اذیت ها

 

تنها نه چادر که پرت را هم لگد کردند

در رفت و آمدهای کوچه بی مروّت ها

 

درهم شکستی تا در خانه شکست آن روز

با اتحاد بی نظیر !! بی بصیرت ها

 

أشکوا الیک یا رسول الله میخوانی

با اشک هایت ، از اهانت ها جسارت ها

 

با خود مروری میکنی الا المودة را

خسته شدی دیگر از اظهار محبت ها

 

گل از گل گلها شکفت ای مادرم وقتی

برخاستی از بستر خود بعد مدّت ها

 

دستاس یاری میکند نانی مهیا کن

آخر نتیجه می دهد مادر! ریاضت ها

 

با طعنه میسوزی و با همسایه میسازی

کم نیست از درد لگد درد شکایت ها

 

دیگر به چشم آشنایان هم نمی آیی

مانند شمعی اب گشتی از جراحت ها

 

حرف از یتیمی می زند همسایه با زینب

دلشوره میگیرد حسینت با عیادت ها

 

علیرضا خاکساری

 

*********************

 

شعر استقبال از فاطمیه – پوریا باقری

 

به نام سوره ی کوثر به عصمت مادر

به نام زینب کبری ، شکوه سر تا سر

 

شروع شد غم کوچه ، درست آنجا که...

شکست هیبت مردی به سختی حیدر

 

شکست قامت آن کوه پر صلابت تا...

صدای همسرش آمد ،  ز آستانه ی در

 

صدای له شدن غنچه ای به گوش آمد

صدای مادر خسته ، کبوتری مضطر

 

یکی نگفت که نامرد بی حیا بس کن

صدا بلند مکن در حریم پیغمبر

 

مزن لگد به در خانه ی رسول الله

مکن تو غنچه ی نشکفته را چنین پرپر

 

به قدر کافی از این قافله عقب ماندی

دگر عذاب خودت را مکن از این بدتر

 

حریم خانه ی حیدر که جای هرکس نیست

حریف شیر ولایت ، شغال و کرکس نیست

 

پوریا باقری