اشعار فاطمیه – غزل مرثیه
اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد حسین ملکیان
می خواست راوی این غزل سربسته باشد
پس فرض کن بال کبوتر بسته باشد
می خواست اما آخرش طاقت نیاورد
کتمان کند پهلوی مادر بسته باشد
کتمان کند دستان خواهر را که می خواست
آن لحظه چشمان برادر بسته باشد
راه تمام تیغ ها از یک طرف باز
راه علی از سوی دیگر بسته باشد
وقتی که دست کفر این اندازه باز است
بایست هم دستان حیدر بسته باشد
راوی خودش را گول زد ننوشت چیزی
راوی دلش می خواست آن در بسته باشد
در بسته و زهرا کنار آسیاب است
انگار گندم زار زیر آفتاب است
باذوالفقارش باز خلوت کرده مولا
حال علی این روز ها خیلی خراب است
رد شد حسن ظرف گلاب افتاد برخاک
عطر حسن پیچیده یا عطر گلاب است
خواب حسین از بچگی تعبیر دارد
خوابیده و بالاسرش یک کاسه آب است
حالا صدای در زدن پیچیده در شعر
این بار راوی ناگزیر از انتخاب است
در باز شد در بسته شد در را شکستند
نامردها پهلوی مادر را شکستند
از اهل کوچه یک نفر بیرون نیامد
یک سر به غیر از میخ در بیرون نیامد
در خانه ها ماندند و زهرا ماند تنها
یک مرد در آن کوچه تنها ماند تنها
باید تمام صحنه ها دلگیر باشد
کافی ست زهرا داخل تصویر باشد
چشمی به در دارد نگاهی هم به کوچه
احساسش او را می کشد کم کم به کوچه
دیگر ولی تصویر کوچه دست خورده
رد طنابی کوچه را با مرد برده
هرگز علی در کوچه ها زانو نمی زد
ای کاش زهرا دست بر پهلو نمی زد ...
محمد حسین ملکیان
*******************
اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – علیرضا خاکساری
وقتی مرا در روضه دعوت میکند زهرا
یعنی کریمانه کرامت میکند زهرا
بیش از پدر، مادر محبت میکند زهرا
از نان شب خرج رعیت میکند زهرا
تفسیر ناب آیههای هل آتی یعنی...
لطف بدون منت و بی انتها یعنی...
پیراهنش در دست خالی گدا یعنی ...
شام زفافش هم عنایت میکند زهرا
غم میزداید از دل سائل به یک لبخند
با دست و دل بازی گدا را میکند خرسند
یک روز نان سفره و یک روز گردن بند
همواره لطف بی نهایت میکند زهرا
هرکس مقیم خانهاش شد اهل ایمان شد
مقداد شد میثم شد و عمار و سلمان شد
از برکتش حتی یهودی هم مسلمان شد
چادر نمازش هم هدایت میکند زهرا
زهرا تر از زهرا ندارد عالم ایجاد
آیات قرآن از مقاماتش خبر میداد
جانم به این عفت که نزد کور مادرزاد
حجب و حجابش را رعایت میکند زهرا
توحید دارد میچکد از سقف ایوانش
اعجاز بیرون میزند از مطبخ نانش
زهرا که جای خود بگویم از کنیزانش ...
فضه ش پیمبر گونه صحبت میکند زهرا
چیزی نمیخواهد در این دنیا برای خود
فیضی دهد همسایه را با ربنای خود
پهلویش آزرده ست اما با خدای خود
هرشب سر سجاده خلوت میکند زهرا
یک عمر در کنج دلش یاد علی دارد
تصمیم بر یاری و امداد علی دارد
لحظه به لحظه بر لبش ناد علی دارد
با ذکر مولایش عبادت میکند زهرا
با اینکه خلقت را برای او بنا کردند
از عالم هستی حسابش را جدا کردند
هر سیزده معصوم بر او اقتدا کردند
پس بر امامان هم امامت میکند زهرا
از خون که رنگین شد زمین دیگر زمان فهمید
از شور و شوق فاطمیون بی گمان فهمید
از حلقهی دار «نمر» ها میتوان فهمید
دارد که بر دلها حکومت میکند زهرا
دنیا اسیر عشق پاکش بیشتر ایران
محبوب زهرا میشود از هر نظر ایران
دیروز در شهر نبی امروز در ایران
سید علیها را حمایت میکند زهرا
یا قهر و آتش یا دگر تسلیم یعنی چه؟
در پای طاغوت زمان تعظیم یعنی چه؟
در ریسمان ذلت و تحریم یعنی چه؟
تفسیر صبر و استقامت میکند زهرا
از هرم آتش صورت پروانه میسوزد
در پیش چشم کودکان کاشانه میسوزد
چون شمع ذرهذره مرد خانه میسوزد
اما صبوری در مصیبت میکند زهرا
وقتی که دل را میدهد در دست دلبر هم...
در پای عهدش میگذارد تا ابد سر هم...
با صاحب و مولای خود یکبار دیگر هم...
بین در و دیوار بیعت میکند زهرا
پا را که داخل میگذارد از در مسجد
از ترس میلرزد به خود سرتاسر مسجد
محو کلام آتشین اش منبر مسجد
با خطبهای غرا قیامت میکند زهرا
بوی شهادت میرسد از لحن سوگندش
«لبیک یا حیدر» نوشته روی سربندش
جان علی را میخرد با جان فرزندش
از هستیاش خرج ولایت میکند زهرا
با صورت نیلی و با چشمان کم سویش
با سینه آزرده و با زخم بازویش
با لالههای بسترش با درد پهلویش
از غربت مولا روایت میکند زهرا
هر شب سراغ از مهبط مسمار میگیرد
از پا می افتد, پهلویش هر بار میگیرد
وقتی کمک از شانهی دیوار میگیرد
یعنی که به سختی حرکت میکند زهرا
از تندی شلاق بی احساس بی دین نه
از بی حیایی غلاف تیغ بدبین نه
از چشم شور و پای شوم و دست سنگین نه
از درد تنهایی شکایت میکند زهرا
اشک مرا پای شب مهتاب بگذارید
تابوت را در گوشهی سرداب بگذارید
نزد حسینم نیمه شبها آب بگذارید
این روزها دارد وصیت میکند زهرا
همچون پرستویی که بالش گشته آزرده
مانند سرو سیلی از باد خزان خورده
مثل گلی پرپر شبیه یاس پژمرده
در عرش بابا را زیارت میکند زهرا
فردای محشر باز محشر میشود قطعاً
مادر میآید دیدنیتر میشود قطعاً
با لطف او یک طور دیگر میشود قطعاً
از ما گنهکاران شفاعت میکند زهرا
خسران زده در کوله بارش در ندارد که
در روز رستاخیز دست پُر ندارد که
هرچه بگوید فاطمه رد خور ندارد که
نزد خدا از ما ضمانت میکند زهرا
هم سینه زن هم گریه کن هم روضه خوانش را
هم چای ریز بی ریا و بی نشانش را
تا دوستان دوستان دوستانش را
با دست خود راهی جنت میکند زهرا
علیرضا خاکساری
*******************
اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد حسین رحیمیان
یک عمر هست دست خداوند یاورش
هر بنده ای که حضرت زهراست مادرش
هر کس که خواست عزت دنیا و آخرت
زهرا شده است دلخوشی اول آخرش
زهراست آن که خادمه اش آسمانی است
زهراست آن که معجزه کرده است نوکرش
زهرا چراغ راه حسین است و مجتبی
زهراست آنکه زینب کبراست دخترش
زور مغیره ها که به زهرا نمی رسد
پس قاتلش شده است غریبی رهبرش
پهلو شکسته ، پیر ، زمین گیر شد ولی
یک ذره کم نگشت ارادت به حیدرش
شب تا سحر سه ماه فقط درد می کشید
دیوار و در چه ها که نیاورد بر سرش
محمد حسین رحیمیان
*******************
اشعار فاطمیه – غزل مرثیه – محمد جواد شیرازی
گیرم غم و مصیبت مان کم نمی شود
یک ذره از محبت مان کم نمی شود
ما سائلان اهل کسای پیمبریم
بر پنج تن ارادت مان کم نمی شود
با اقتدا به سیره ی زهرای مرضیه
از لذت عبادت مان کم نمی شود
با روی سرخ، رو به اجانب نمی زنیم
حداقل شرافت مان کم نمی شود
باور کنیم روزی مان دست فاطمه است
باور کنیم برکت مان کم نمی شود
عزت برای فاطمه و اهل فاطمه است
با فاطمیه عزت مان کم نمی شود
دشمن خیال حمله به ایران نمی کند
تا از ولی اطاعت مان کم نمی شود
ما پیرو سیاست زهرای اطهریم
یعنی غم ولایت مان کم نمی شود
در فتنه سبکِ ماست همان سبک فاطمه
در فتنه از بصیرت مان کم نمی شود
کوری چشم لشگر طاغوت لحظه ای
از سوریه حمایت مان کم نمی شود
خط مدافعان حرم خط فاطمه است
از این مسیر صحبت مان کم نمی شود
چادر، سلاح فاطمی دختران ماست
با این سلاح هیبت مان کم نمی شود
خدمت به فاطمه همه ی آبروی ماست
در راه عشق خدمت مان کم نمی شود
در گِرد شمع، بال و پر ما اگرچه سوخت
یک عاشق از جماعت مان کم نمی شود
آتش گرفت صورت آتش نشان و گفت:
از فاطمه خجالت مان کم نمی شود
ای کاش می کشید پرش را کمی عقب
صد آه... حیف، حسرت مان کم نمی شود
اصلا چه شد غلاف به بازوی او گرفت؟!
سخت است روضه، حیرت مان کم نمی شود
محمد جواد شیرازی
********************
اشعار فاطمیه - غزل مرثیه - محمد جواد شیرازی
چنان بخشیده حق بر فاطمه نام عزیزش را
که حتی برده بالا عزتش شأن کنیزش را
بساط فیض عالم بر رضای فاطمه بند است
مقرب می کند زهرای اطهر مستفیضش را
اگر چه آسیابش محور ارزاق گردون است
از این دنیا برای خود نمی خواهد پشیزش را
غلامی حر شد و قرضی ادا گشت و فقیری سیر
خدا با خنده برگرداند بر او سینه ریزش را
اگر چه زیر و رو شد پیکرش اما کسی از او
ندید اصلا سکوت حنجر دشمن ستیزش را
دری که سوخته با ضربه ای آرام می ریزد
بگو کمتر کند ملعون از این در دورخیزش را
نمی فهمد اگر آن بی حیا پس لااقل ای کاش
درِ خانه نگه دارد عقب، مسمار تیزش را
ثمر از شاخه افتاد و خدا بر خویش واجب کرد
برای قاتل محسن عذاب رستخیزش را
الهی هیچ مردی در کنار بستر همسر
نبیند در بهارانش خزان برگ ریزش را
محمد جواد شیرازی