اشعار روز شهادت و شام غریبان حضرت زهرا(س)
اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) – حامد عسگری
گريه نكن اول قصه ي من
تموم حرفامو به تو نميگم
اشكاتو پاك كن تو چشام زل بزن
گريه كني بقيه شو نمي گم
سلام كه ميكنم جواب سكوته
تو جمعشون علي رو را نمي دن
شونه ها رو مي چسبونن به هم آه
نماز جماعت منو جا نمي دن
مني كه خيبر رو يه دستي كندم
ببين چي آورده غمت به روزم
بعد نماز ديدم مي لرزه دستام
نعلينمم نمي تونم بدوزم
قراره قصه اينجوري پيش بره
نمي تونم هميشه دوري كنم
دسمال زردم توي گنجه س ولي
حيف بابات گفته صبوري كنم
وقت زياده واسه كار خونه
اين روزا بايد استراحت كني
موهاي زينبت رو گل ببندي
با پسرات بخندي صحبت كني
تموم فكر و ذكرم اينه خانوم
بدجوري زير دين تو اسيرم
من يه زره فقط دادم برات و
تو داري جون مي دي برام بميرم
ديشب حسين داشت به زينب ميگف :
ميشه يه داداش ديگه بياره
جواب زينب دلمو كباب كرد:
پهلوي زخميش اگه خوب شه آره ...
دل علي رو قرص كن با موندن
حرف جدايي رو نزن دوباره
بمون تا دنيا رو به پات بريزم
دود در و ديوار كاري نداره ...
فدا سرت خونه نشيني من
اينجا به بعدش ديگه اوج درده
بقيه حرفا تو سينه يخ زد
وقتي كه ديد دستاي زهرا سرده ...
حامد عسگری
********************
اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س) – محمد جواد شیرازی
پا شدی از میان این بستر، نکند اتفاقی افتاده؟!
بسته ای چادرت به دور کمر، نکند اتفاقی افتاده؟!
پاشدی تا کمی قدم بزنی، آب و جارو به این حرم بزنی
بازویت خوب شد مگر مادر؟! نکند اتفاقی افتاده؟!
دست خود را نگیر بر دیوار، کار این خانه را به من بسپار
زینبت که نمرده است آخر، نکند اتفاقی افتاده؟!
نان نپز جان من خطر دارد، سرفه هایت فقط ضرر دارد...
... نان نپز بین دود و خاکستر، نکند اتفاقی افتاده؟!
رحم کن بر دل حسن بس کن، شانه بر موی من نزن بس کن
دست خود را تکان نده دیگر، نکند اتفاقی افتاده؟!
لیلة القدر... باطنِ قرآن، به لبت آمده است الرحمن
چه شده شأن سوره ی کوثر؟ نکند اتفاقی افتاده؟!
دست زخمی خود به آب نزن، تا بشویی خودت حسین و حسن
تو چرا نور خانه ی حیدر؟ نکند اتفاقی افتاده؟!
به تن خود لباس نو کردی، روی لب یاس خنده آوردی
بهتری؟ نه... نمی کنم باور، نکند اتفاقی افتاده؟!
بوی رفتن گرفته کاشانه، پرشکسته... نپر از این لانه
عزم کردی بدون ما به سفر، نکند اتفاقی افتاده؟!
غصه ام را چرا دوتا کردی؟ صحبت از عصر کربلا کردی
روضه خواندی.. دلم شده مضطر، نکند اتفاقی افتاده؟!
دستبافت به من سپردی و... روضه ها را خودت شمردی و...
...گفتی از داغ بوسه بر حنجر، نکند اتفاقی افتاده؟!
محمد جواد شیرازی
********************
اشعار روز شهادت حضرت زهرا(س)
شاخه ی تا خورده ی یاسم از این گلشن نرو
یا اگر که میروی باشد بدون من نرو
قاتلانت پیش من دارند جولان می دهند
جوشن خوبم علی مانده است بی جوشن نرو
صورت پوشیده ات هم روشنای خانه است
از شب تاریک ما ای مشعل روشن نرو
هی جوابم میکنی هی التماست میکنم
دست من بر دامنت ای سوخته دامن نرو
نذرها کرده است زینب تا بمانی پیش ما
فاطمه محض رضای دخترت فعلاً نرو
خاک بر دنیا که از صدیقه شاهد خواستند
کوری کذاب ها ای حجت مطلق نرو
خیر باشد باز نان پختی و جارو میکنی
قصد رفتن که نداری جان من تنها نرو
بودنت لطف است در خانه چه لاغر چه مریض
بین بستر گر چه مانده حاله ای از تن نرو
داده ای هر چند به زینب کفن ها را ولی
مانده زهرا جان کمی از کار پیراهن نرو
کربلا میبینمت در ازدحام نیزه ها
با تن افتاده بین لشگر دشمن نرو
خنجری با حنجری برخورد کرد اصلاً نبین
یک قدم نزدیک گودال حسین اصلاً نرو
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 23 بهمن 95
********************
اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س) – رضا قاسمی
آخرش شرح غمم روی زبانها افتاد
همه گفتند که خیبر شکن از پا افتاد
آه ، رفتی و تمام بدنم می لرزد
پهلوان تو زمین خورد ، وَ از نا افتاد
غسل جسم تو بود سخت تر از هر کاری
کوه ، پاشیده شد و بر روی دریا افتاد
دو سه ماه است که رخسار تو با پوشیه است
چشم من بر رخ نیلی تو حالا افتاد
مَحرمت بودم و نامَحرم زخم بدنت
این چه زخمی ست که بر بازوی تو جا افتاد ؟
بشکند دست کسی که ... اثرش معلوم است
جای دستی به روی صورت حورا افتاد
با یتیمان تو همناله شده جبرائیل
ولوله در وسط عرش معلّی افتاد
ساحلم بودی و رفتی و نگفتی با خود ...
که علی در وسط موج بلایا افتاد
با چه رویی بدنت را بدهم بر پدرت
لبم از شرم ، ز هر صحبت و نجوا افتاد
با چه رویی به پدرجان تو این را گویم ...
"پیش چشمان همه ، ام ابیها افتاد"
رضا قاسمی
********************
اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س) – محمد جواد شیرازی
مثل ابر بهار می بارم، رحم کن بر دل علی زهرا
چاره ی لحظه های دشوارم، رحم کن بر دل علی زهرا
اندکی تا دم سحر مانده، تازه آغاز دردسر مانده
لحظه ها را چگونه بشمارم؟! رحم کن بر دل علی زهرا
وقت تنگ است و کار بسیار است، غسلت ای باغ لاله دشوار است
گره افتاده است در کارم، رحم کن بر دل علی زهرا
وقت غسلت چقدر لرزیدم، خون تازه به پهلویت دیدم
ای زمین گیرِ زخمِ مسمارم، رحم کن بر دل علی زهرا
فاطمه جان مُحوّل الاحوال، بازویت... بازویت!!! زبانم لال
چه شد آخر شریک اسرارم؟! رحم کن بر دل علی زهرا
بین محراب زینب من را... فضه دریاب زینب من را...
جان این دختر عزادارم، رحم کن بر دل علی زهرا
غسل دادم تو را حسین افتاد، صورتت دیدم و حسن جان داد
نظری کن بر این دل زارم، رحم کن بر دل علی زهرا
به من مرده جان تازه بده، لااقل لحظه ای اجازه بده
سر روی شانه ی تو بگذارم ، رحم کن بر دل علی زهرا
با قد خم قدم قدم رفتم، زیر تابوت همسرم رفتم
کمرم تا شد ای هوادارم، رحم کن بر دل علی زهرا
رکن من یار و یاورم زهرا، من چگونه به دست خود حالا
هستی ام را به خاک بسپارم؟! رحم کن بر دل علی زهرا
وسط قبر بین این گودال، پدرت آمده است استقبال
چه کنم می روی و ناچارم... رحم کن بر دل علی زهرا
جان حیدر مرا حلالم کن، دم آخر مرا حلالم کن
خیلی آخر به تو بدهکارم، رحم کن بر دل علی زهرا
محمد جواد شیرازی
********************
اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س) – حسن کردی
سخت است کسی فاتح خیبر شده باشد
شمشیر خداوند مقدر شده باشد
در خیبر و در بدر و احد یک تنه چون کوه
تنها سپر جان پیمبر شده باشد
در خانه ولی با همه ی هیبتش آن مرد
ماتم زده ی فاجعه در شده باشد
سخت است برایش که علی باشد و آنگاه
شرمنده پژمردن همسر شده باشد
تأکید پیمبر به همه ...بضعة منیّ
بر سوختن فاطمه منجر شده باشد
حالا شب رجعت شده و حرف امانت
خاک سیه از خجلت او تر شده باشد
سخت است برای پسری که تک و تنها
شاهد به زمین خوردن مادر شده باشد
حسن کردی
********************
اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س) – پوریا باقری
بریزید آب ، روی پیکر بی جان زهرایم
به زحمت ، از میان سینه میآید نفس هایم
ببینید حال و روزم را ، ببینید اشک حیدر را
منم آن فاتح خیبر ، که لرز افتاده در پایم
پس از هفتاد و چندی روز دیدم روی زهرا را
الهی بشکند دستی ، که آتش زد به دنیایم
"بریز آب روان اسماء ، ولی آهسته آهسته"
ببین با چشم خیسم ، سخت مشغول تماشایم
کفن کردم گل نیلوفرم را با چه اندوهی
که دیگر بین مردم ، بی کس و تنهای تنهایم
دو ماهی بود هرشب ، پیش چشمم گریه میکرد و
به من میگفت : دلتنگم ، برای روی بابایم
به بالای سرش آرام زیر لب به او گفتم:
برو تاج سر حیدر ، برو ای سرو رعنایم
برو ، اما بدان با رفتنت جان مرا بردی
پس از تو من برای مردنم هرشب محیایم
قرار بعدی ما قتلگاه روز عاشورا
بیا بالای مقتل فاطمه جان ، من هم آنجایم
پوریا باقری
********************
اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س) – قاسم نعمتی
آن شب در آن بیت العزا غوغا به پا بود
تصویر یک زن روی دست مرتضی بود
آه مانند شیشه چند جای او ترک داشت
این ها همه درد سر شیر خدا بود
هی دست روی دست میزد راه می رفت
صدها گره در کار یک مشکل گشا بود
یک مرد تنها دو کنیز و این همه زخم
غسل و کفن پیش نگاه بچه ها بود
هر عضو را بینی که کاری تر شکسته
بی شک همانجا بوسه گاه مصطفی بود
یادش نرفته حیدر کرار روزی
می دید زهرایش به زیر دست و پا بود
مادر به هر درد سری آخر کفن شد
دلشوره ها بهر شهید کربلا بود
پیراهنش را از تنش بیرون کشیدند
یوسف اسیر گرگ های بی حیا بود
یک پیکر عریان و بی سر روی خاک
منزل به منزل راس او بر نیزه ها بود
جا دارد از این روضه نوکرها بمیرند
تشییع آقا بین تکه بوریا بود
اهل القری آقای مارا دفن کردند
آن آقایی که در بیبان ها رها بود
فرمود فرزندش نشد او را ببوسم
چون بند بند پیکرش از هم جدا بود
قاسم نعمتی
********************
اشعار شام غریبان حضرت زهرا(س) – حسن لطفی
اَسماء بریز آب که قلبم مذاب شد
این مرد از خجالتِ این چهره آب شد
اسماء بریز آب که آتش گرفتهام
دیدی چگونه خانهی من هم خراب شد
من چند بار شُستهام و هَم نیامده
خونت هنوز میچکد از زخمِ تازهات
این سنگِ غسل شاهدِ پهلویِ سرخِ توست
ای خاک بر سرم چه کنم با جنازهات
دریاب حالِ کودکانِ خودت را ببینشان
با گریه آستین سرِ دندان گرفتهاند
حالا كه وقتِ بُردنِ تابوتِ مادر است
از من نشانِ خانهیِ سلمان گرفتهاند
حالا عزایِ کندن قبرت گرفتهام
حالا برای بردنِ تابوت ماندهام
این جایِ تیغ کیست که بر بازویِ تو است
این نقشِ دستِ کیست که مبهوت ماندهام
آه ای غرورِ من پس از این وقتِ تسلیت
لبخندها به دیدنِ یارِ تو میرسند
برخیز ذوالفقارِ نبردِ مرا ببند
فردا برایِ نبشِ مزارِ تو میرسند
باید که چند قبر برایت درست کرد
باید مرا به جای تو در قبر جا دهند
دست پدر رسید تو را گیرَد از علی
شاید که زخم آتش در را شفا دهند
حسن لطفی
*******************
اشعار فاطمیه – روز شهادت حضرت زهرا(س)
برخواست دگر جمع کند بستر خود را
میخواست که خوشحال کند همسر خود را
امروز خودش پای تنور آمد و نان پخت
تا سیر کند فاطمه نان آور خود را
این معجر خاکی دگر اندازه ی او نیست
داده است به آتش کمی از معجر خود را
رفتن پسرها وسط کوچه نشستن
سخت است ببینن غم مادر خود را
حالا که نشد باز کند پوشیه اش را
ای کاش کمی ناز کند دختر خود را
چون محرم راز علی و همدم او بود
در سینه نگه داشت دَم آخر خود را
روح علی و فاطمه در پیکر هم بود
پس برد علی دفن کند پیکر خود را
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 22 بهمن 95
********************
اشعار فاطمیه – روز شهادت حضرت زهرا(س) – نرگس غریبی
رد خونست که بر پیکر این در مانده
مثل زخمی که روی بال کبوتر مانده
لرز سختیست که بر زانوی حیدر مانده
گرد و خاکست که بر چادر مادر مانده
غم عالم به سرم ریخت ،امان از کوچه
همه ی بال و پرم ریخت ، امان از کوچه
آنقدر سوخته که چادرش از سر افتاد
دست بر شانه ی من بود که مادر افتاد
بضعه افتاد ، همه جان پیمبر افتاد
دردسر بود که در خانه ى ما شر افتاد
گره افتاده به این کار،امان از کوچه
خم شده حیدر کرار ، امان از کوچه
مانده خاکستر در ، روی پر و بال اما
مانده در گوش من آن شورش و جنجال اما
یاد آن قد خم و آن تن بی حال اما
چادری که شده در معرکه پا مال اما
بدتر این بود نه با پا ، که با سر افتاد
تا به روی کمر مادر من در افتاد
مانده نجوای شب و روز من و این کوچه
مانده این آه جگر سوز من و این کوچه
آتش و دود غم افروز من و این کوچه
حسرت مادر دیروز من و این کوچه
تکه تکه شده ام ، قحطی مرگ ست خدا
میکشد آه مرا ، کوچه جدا ، مرگ جدا
آسیابست که امروز سرش خلوت شد
یا تنوری که برایش غم نان حسرت شد
گریه در روزن چشمان همه دعوت شد
بوی مادر به لباس تن من عادت شد
سخت تر میگذرد ثانیه ها بی مادر
شده دلگیر همه خانه ى ما بی مادر
هیچ داغی بجز این داغ مرا پیر نکرد
بين موهای حسن این همه تأثیر نکرد
یل خیبر شکنی را نه زمین گیر نکرد
گریه چشمان مرا از غم تو سیر نکرد
آن سه تا بانی دردند ، امان از کوچه
چه جفاها که نکردند ، امان از کوچه
نرگس غریبی
********************
اشعار فاطمیه – روز شهادت حضرت زهرا(س) – محمد قاسمی
روز آخره داری کار می کنی
روزای خوبمو تکرار می کنی
ولی خانومم بدون با رفتنت
دنیا رو ، رو سرم آوار می کنی
چشمای بسته تو واکن دوباره
نیگا کن چجوری اشکـام میباره
هیچ کسی جز غم تو نمی تونه
مرد عالمو به زانو درآره
ای ملیکه ی منه خونه نشین
پاشو از جا پیش شوهرت بشین
از تو مسجد تا در حجره ی تو
می دونی چند دفعه افتادم زمین ؟
کاش میشد دست روی بازوت بذارم
بچّه هاتو باز رو زانوت بذارم
کاش می شد که قبل رفتن به سفر
مرهمی رو زخم پهلوت بذارم
جوونم داری با قد خم میری
مثه سایه از روی سرم میری
تو مدینه به منه شکسته دل
تو سلام میکردی که توهم میری...
آه سردت علی رو میلرزونه
جیگرم رو رفتنت می سوزونه
کاش میشد دست اجل بجای تو
منو تُوو تابوت تو بخوابونه
محمّدقاسمی
برگرفته از کانال حدیث اشک
********************
اشعار فاطمیه – روز شهادت حضرت زهرا(س) – قاسم صرافان
خیلی زوده که وداع من و تو سر برسه
با جدایی چرا این قصه به آخر برسه
جای مادر کی حسینت رو در آغوش بگیره
به خدا زوده که زینب به برادر برسه
در نفهمید مگه قلب یل خیبری تو
بذا دستای من این بار به این در برسه
کار دنیا رو ببین من باید اینجا باشم و
در به پهلوی گلِ فاتح خیبر برسه
سخته زن جارو کنه خونه رو با دست کبود
حال زن بد باشه و خوب به شوهر برسه
سر سفره تو بشین، من به حسین لقمه میدم
سخته دستای کبود تو به اونور برسه
خوب میشد کاشکی که زخمات آخه اینجوری علی
چی بگه وقتی دوباره به پیمبر برسه
همدم ابوتراب! قرار نبود تنها بری
چادر خاکی تو تنها به حیدر برسه
میدونی چی به سر علی میاد اون شبی که
از یتیمات نالهی : مادر مادر ... برسه
کی میدونه که چقدر خون میشه قلب باغبون
وقتی بالای سر لالهی پرپر برسه
بذا بند کفنو وا کنم و موی حسین
بار آخر به سر انگشتای مادر برسه
بذا برداره نسیم خاکتو معلوم آخه نیست
که طواف حرمت کی به کبوتر برسه
قاسم صرافان
********************
اشعار فاطمیه – روز شهادت حضرت زهرا(س) – وحید قاسمی
راضی به هر قضایِ خدا می روی علی
چون نوح سمتِ موج بلا می روی علی
دارم به فتحِ خیبر تو فکر می کنم
با دستهای بسته کجا می روی علی
ای سرشناس شهر، برای تو خوب نیست
مسجد چرا بدون عبا می روی علی
آشفته حالِ فاطمه ی پشتِ در نباش
قدرِ خودت به هول و ولا می روی علی
آیینه ی شکسته ی این کوچه ها منم
از من شکسته تر تو چرا می روی علی
بی رحمیِ مغیره عجب شمرگونه است
داری چه زود کرببلا می روی علی
این کوچه، آخرش ته گودال می رسد
داری میان حرمله ها می روی علی
وحید قاسمی