اشعار شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع)
اشعار شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) – حسن لطفی
بر روی تخته پاره تنت گیر کرده بود
انگار لنگه در ، دو سه تا میخِ تیز داشت
زنجیر را کشید کمی از تو شد جدا
این استخوانِ پا چقَدَر خُردِ ریز داشت
تو رویِ در شکسته و مادر به پشتِ در...
تشییع تو به خانهی زهرا گریز داشت
حسن لطفی
********************
اشعار شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) – مهدی رحیمی
تنت وقتی که در تشییع با در ربط پیدا کرد
مسیر روضه از اول به مادر ربط پیدا کرد
تو را برروی تخته پاره ای تشییع کردند و
به نوعی روضه با تابوت کوثر ربط پیدا کرد
سه روز آن جا که جسمت ماند درگرما به روی خاک
تنی با سر به آن مظلوم بی سر ربط پیدا کرد
نیاوردند نیمه شب سرت را غرق خاکستر
از اینجا روضه ی بابا به دختر ربط پیدا کرد
گریز روضه را اول زدم، با «نیمه شب» این شعر
درآخر تازه با موسی بن جعفر ربط پیدا کرد
همان«نیمه شبی» که یا رضا گفتی و این مقتل؛
به سطر رفتن جانسوز اکبر ربط پیدا کرد
میان ربط هایی که به هم دادم نفهمیدم
چگونه روضه ی اکبر به اصغر ربط پیدا کرد
نفهمیدم چه پیش آمد فقط دیدم که ملعونی؛
نشست و آخرش خنجر به حنجر ربط پیدا کرد
مهدی رحیمی
********************
اشعار شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) – رضا قاسمی
ای ولی نعمتِ ایران پدرت را کشتند
آه ، ای شاهِ خراسان پدرت را کشتند
در میان حرمت سینه زنان می گوییم ...
وامصییت که رضا جان پدرت را کشتند
آنقَدَر از نفس حیدری اش ترسیدند ...
آخر از ترس ، هراسان پدرت را کشتند
چارده سال ، سیه چالِ بلا جایش بود
عاقبت در دلِ زندان پدرت را کشتند
از بلا هر چه که می شد به سرش آوردند
امتِ دور ، ز انسان پدرت را کشتند
اشک ، در چشم و به لب ناله ی "خَلِّصْنی" داشت
در عوض با لب خندان پدرت را کشتند
تا که دیدند کسی نیست ، که یاری ش کند ...
چقَدَر ساده و آسان پدرت را کشتند
حتما آن لحظه که بارید ، برای جدش ...
موقع بارش باران پدرت را کشتند
گر چه از فرطِ شکنجه بدنش آب شده ...
تو بگو با لب عطشان پدرت را کشتند ؟
گر چه اصلا غُل و زنجیر ، لباسش شده بود
کِی دگر با تن عریان پدرت را کشتند ؟
رضا قاسمی
********************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)
چهارده سال بلا ؛ رنج؛ شکنجه ؛ دشنام
چهارده سال که اندازه ی صدسال گذشت
غنچه ی بوسه یقیناً به لبش میخُشکَد
عمر بابایی اگر دور ز اطفال گذشت
شب ظلمانی و زندان پی زندان یعنی
فرصت دیدن آن کوکب اقبال گذشت
غیر یک پرده که افتاده زمین هیچ ندید
هر کس از پهلوی این کعبه آمال گذشت
زهر کشتش نه جای تاریک و نمور
وای من شعر چرا از لب گودال گذشت
کربلا زُلزلتِ الارض چه آمد به سرت
حرفهایی است که در سوره ی زلزال گذشت
تیرها یک کفن از پر به تنش پوشاندند
خنجر از حنجرش آه به جنجال گذشت
چون سرش رفت سر نیزه دنیا خواهان
کار از غارت گهواره و خلخال گذشت
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 29 فروردین 96
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – مهدی رحیمی
تازیانه ضربه اش برای گونه مُهلک است
مُهلک است اگر به دست سِندی ابن شاهک است
جز سکوت فاطمیِّ تو که کرده عاجزش
ذکر یا علی علی برای او مُحرّک است
آن سیاه چال که تورا گرفته دربغل
معدن سخاوت است و مهبط ملائکه ست
در سیاه چال نیز مکتبت ادامه یافت،
شیعه شد دوروزه پیش تو هر آنکه مُشرک است
بعد تازیانه نیمه شب در این سیاه چال
هم صدای خِش خِش است و هم صدای چِک چِک است
پرشد از ملائکه فضای آن که بی گمان
جان ز پیکرت در آستانه ی متارکه ست
پهلو و سر از اَدلّه ی به حق شیعه است
ساق پای خونی تو هم در این مدارک است
صورتی که تکیه داده روی تخته چون تنت
سیرت بهشت مؤمنون عَلَی الْاَرائِک ست
بین هشت ونُه دوباره مجلس عزا به پاست
چارده دوباره روضه خوان هفتمین یک است
با سلام چرخ می زنیم دور مرقدش
پاسخ ملائکه به ما وَزِد وَ بارِک است
سفره اش جهان خلقت است شرق تا به غرب
آن که بر حوائج همه نگفته مالک است
مهدی رحیمی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – حسن لطفی
کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است
خو با بلا گرفته ام اما بلا بس است
قلبم گرفته باز ، جگر گوشهام کجاست
این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است
چشمی نمانده گوشهی تارِ سیاهچال
دردی نمانده آه که این دردِ پا بس است
زنجیر هم به شانهیِ من گریه میکند
در زیرِ حلقهها بدنی بی نوا بس است
صیاد آمده به تماشایِ مرگ من
بیگانه کو که دیدنِ این آشنا بس است
رحمی نمیکند نَفَسم مانده در گلو
رحمی نمیکند که من و این جفا بس است
اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است
اینجا کسی نگفت که سیلی چرا؟ بس است
یکجمله گفتهام بزن که خوب میزنی
باشد بزن دوباره ولی ناسزا بس است
حسن لطفی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – حسن لطفی
در گوشهای شکسته زِ آوارِ بی کَسی
تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم
یلدا ترین شب است شبِ این سیاه چال
پیر و نحیف و بیکَس و بی هَمصدا منم
با خشتهایِ سنگی و با میلههای خویش
زندان به حالِ روز و شبم گریه میکند
خون میچکد زِ حلقه و میسوزم از تَبَم
زنجیر هم به سوزِ تَبَم گریه میکند
پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار
در تنگنایِ سرد و نموری فتادهام
از بارِ حلقههای ستم خُرد گشتهام
دور از شعاعِ کوچک نوری فتادهام
چشمم هنوز خیره به در باز مانده است
خونابه بر لبم پِیِ هر آه آمده
گویی فرشته است که در باز میکند
اما نه باز قاتلم از راه آمده
اینبار هم به نالهیِ من خنده میزند
دستی به زخم تازهای زنجیر میكشد
با هر نفَس به کُنجِ لبم خون نشسته است
با هر تپش تمامِ تنم تیر میکشد
چشمم به میلههای قفس خو گرفته است
کِی میشود که خنده به رویِ رضا زنم
کو دخترم که باز بخندد برابرم
کِی میشود که شانه به مویِ رضا زنم
ای بیحیا ترین که مرا زجر میدهی
در زیرِ تازیانه چنین ناروا مگو
خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا
اما بیا به مادرِ من ناسزا مگو
حسن لطفی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – محمد حسن بیات لو
افتاده است روی زمین درد میکشد
پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها
با تازیانه روزه ی خود باز می کند
مردی که مانده بین حصار شکنجه ها
کنج سیاه چاله به این فکر می کند
معصومه ام میان مدینه چه می کند؟
دردی شدید سوی دو پهلوش می رود
وقتی که یاد فاطمه و کوچه می کند
لحظه به لحظه چهره ی او زرد میشود
جسمش به زیر بار بلا تیر می کشد
با دستهای بسته ی خود روی خاک ها
تصویر یک جراحت زنجیر می کشد
گر چه میان مَحبس تاریک مانده بود
اما چه خوب شد که کنارش کسی نبود
با یاد عمه زینب خود زار می زند
وقتی که دست بسته کنارش سکینه بود
محمدحسن بیات لو
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – محمد جواد شیرازی
از زخم و درد و رنج ها منظومه دارم
از عمر خود پرونده ای مختومه دارم
دردی شبیه مادر مظلومه دارم
امشب هوای دخترم معصومه دارم
از اشک، روی گونه ام سِیلی گرفته
بابا کجایی که دلم خیلی گرفته؟!
تحقیرهای دشمنم را صبر کردم
زنجیرِ دور گردنم را صبر کردم
خونابه ی روی تنم را صبر کردم
این روزها جان کندنم را صبر کردم
کاظم اگرچه من لقب دارم خدایا
عجل وفاتی روی لب دارم خدایا
بدکاره آمد تا نظر کردم دلش سوخت
تا یک نگاهِ مختصر کردم دلش سوخت
از غفلتش او را خبر کردم دلش سوخت
وقتی دعایش بیشتر کردم دلش سوخت
من معجزه کردم که شد چون بشْرِ حافی
این ها برای قوم غافل نیست کافی
تشنه که بودم حرف از آب خنک زد
وقت نمازم بی هوا من را کتک زد
با ناسزا بر روی زخم من نمک زد
بی احترامی کرد و هی من را محک زد
نامرد می داند که چون عباس هستم
بر نام زهرا و علی حساس هستم
قدِ تنومند مرا چون دال کردند
ساق پر از درد مرا پامال کردند
جسم نحیفم داخل گودال کردند
ساده بگویم پیکرم را چال کردند
حتی برای خم شدن هم جا ندارم
دیگر برای این همه غم جا ندارم
باید فقط گریانِ بر کرب و بلا شد
جد غریبم با لب تشنه فدا شد
جانم فدایش که ذبیحاً بِالْقَفا شد
جسمش سه روزی در دل صحرا رها شد
با روضه های نعلِ تازه آشنایم
هر استخوان او شده چون ساق پایم
جسمم اگر چه رفت روی تخته پاره
دیگر نشد پیراهن من پاره پاره
پیر لعینی باز هم زد استخاره
با قصد قربت با عصا می زد دوباره
نامردها جد مرا صد جور کشتند
نامردها جد مرا بد جور کشتند
محمد جواد شیرازی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – محمد جواد شیرازی
شبیه پیر کنعان نه... که من یوسف دو تا دارم
غم معصومه را دارم، به دل شوق رضا دارم
از این زندان به آن زندان جدا از اهل خود رفتم
در این شب ها هوای کوچ از این ویرانه را دارم
امان از سِجن هارون و امان از سندی ملعون
در این غربتکده دیوانی از درد و بلا دارم
به هم می ریزد احوال مرا با ناسزاهایش
خبر دارد که غیرت روی نام مرتضی دارم
برای هتک حرمت، سمت من بدکاره آوردند
دعا کردم به سجده رفت و شد حالا هوادارم
زمان سجده می افتم شبیه یک عبا بر خاک
به درگاه خدایم روز و شب دست دعا دارم
هزاران رد پا و چکمه بر روی عبا دارم
هزاران رد شلاقِ جفا زیر عبا دارم
کمی از چهره ام نیلی، کمی سرخ و کمی زرد است
شده رنگین کمان، رویم... خزانِ رنگ ها دارم
شبانه قعر این گودال، سرپا ماندنم سخت است
نمی فهمند انگاری که دردِ ساق پا دارم
میان هر نمازم خوانده ام "عجل وفاتی" را
تمسک بر طریق مادرم خیرالنسا دارم
لبان تشنه ام مثل دو تا چوب است و حق دارم
اگر که گریه بر لبْ تشنه ی کرب و بلا دارم
به دور گردنم جای غل و زنجیر می سوزد
گریز روضه بر شاه ذَبیحاً بِالْقَفا دارم
تنم بر روی تخته پاره ای رفته ولی دیگر
کجا جای کفن تکه حصیر و بوریا دارم؟!
محمد جواد شیرازی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – پوریا باقری
ما را گدای خانه ی زهرا نوشته اند
خاک قدوم حضرت مولا نوشته اند
مهمان سفره های تولّا نوشته اند
خود را زمین زدیم ، که بالا نوشته اند
ممنون لطف حضرت حق تا قیامتیم
ما روز حشر ، شامل احسان و رحمتیم
ما خاک پای حضرت سلمان حیدریم
ما نوکران کشور ایران حیدریم
مؤمن که نه ، بنده ی ایمان حیدریم
شکر خدا ، که جمله مسلمان حیدریم
ایران شده است ، مرکز یاران فاطمه
ما را سپرده "حق" به عزیزان فاطمه
چون مرده کز نگاه مسیحا گرفته جان
یا غنچه ای که از دم دنیا گرفته جان
ایرانی از محبّت زهرا گرفته جان
این کشور از کرامت موسی گرفته جان
خیرش قبول کار جهان روبراه شد
از نسل اوست کشورمان روبراه شد
ما شامل دعای قنوت پیمبریم...
جیره خوران سفره ی احسان مادریم
حاجات خود به مقصد این خانه می بریم
مدیون لطف حضرت موسی بن جعفریم
خورشید او به دشت خراسان منوّر است
در قلب قم نشانه ای از حوض کوثر است
باب الحوائج است و جهان در مسیر او
صد یوسف و مسیح و سلیمان اسیر او
حاتم همیشه کرده خودش را فقیر او
ما را هدف گرفته چه آسوده تیر او
عاشق شدیم ، عاشق موسای طایفه
جانم فدای دختر آقای طایفه
دنیای لا ابالی بی رحم لعنتی!
شرمنده ی جمال رخش تا قیامتی
از فیض کاملش به خدا بی سعادتی
آزردن امام زمان با چه قیمتی؟
فرزند فاطمه است و خودش هم امام ما
بر ساحت مقدّس او احترام ما
زندان که جای حضرت آقا نمیشود
راضی از آن قبیله که زهرا نمیشود
آسوده از جسارت دنیا نمیشود
دختر بدون سایه ی بابا نمیشود
رحمی کنید ، دختر او نوجوان شده
از درد دوری پدرش نیمه جان شده
توهین مکن به مادر پهلو شکسته اش
قدری حیا کن از غم چشمان بسته اش
نیرو نمانده در تن بیمار و خسته اش
سوگند بر دو پای به زانو نشسته اش
خسته شده از این همه آزار ، بس کنید
تکیه زده به پهلوی دیوار ، بس کنید
در باز شد ، دختر او را خبر کنید
گریه برای غربت او از جگر کنید
این شهر را برای غمش در به در کنید
فکری به حال سختی این لنگه در کنید
جای امام ، بر روی این تخته پاره نیست!
بر نامروّتی شما راه چاره نیست...
ای شیعیان برای تنش گل بیاورید
جای لگد بر این بدنش گل بیاورید
بر خشکی لب و دهنش گل بیاورید
بر زخم های پیرهنش گل بیاورید
اینجا هنوز شیعه ی آقا نمرده است
اینجا کسی لباس ، به غارت نبرده است
حالا دوباره یاد غم یار کرده ام
یاد لبان تشنه ی تب دار کرده ام
رو بر حریم قدسی دلدار کرده ام
با این دو جمله گریه ی بسیار کرده ام:
«ای وای از هجوم اراذل به خیمه ها...
ای وای از نشستن "سر" روی نیزه ها...»
پوریا باقری
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – حسن لطفی
انیسِ این شب تاریک چهارده سالم
شب است و گریه به حالم کند سیه چالم
اگرچه رفته زِ دستم حسابِ این شبها
نرفته از نظرم خاطراتِ اطفالم
اُمیدِ دیدنِ رویِ رضا ندارم حیف
از این دو چشمِ نحیف و دو پلکِ بی حالم
چنان فشرده مرا در میانِ خود زنجیر
که حلقه حلقه فرو رفته در پَر و بالم
دوباره کعبه نِی امشب سری به من زد و رفت
دوباره طعنه گرفته سراغِ احوالم
به رویِ خاک مسیرِ کشیدنم پیداست
شکسته میروم و هر دو پا به دنبالم
رسیده سَندیِ شاهک ، دوباره میخندد
و من بخاطرِ مادر دوباره مینالم
حیا نمی کند و بعدِ زخمِ سیلیِ او
به یادِ داغِ مدینه به یادِ نُه سالم
حسن لطفی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – مهدی رحیمی
احساس می کردم که درخاک خراسانم
در مِلک طِلق اهل بیتم توی ایرانم
روی لبم هم ذکر یا موسی بن جعفر بود
هم یا جواد العشق بود و هم رضا جانم
از بس فضای صحن ها مانند مشهد بود
شک کرده بودم میزبانم یا که مهمانم
دنبال جسمی تازه بودم بین زائرها
دنبال یک قالب برای روح عریانم
درمحضر باب الحوائج حس من این است
با پهلوان نَفْس پیش هفتمین خوانم
دور ضریحش بود که یک لحظه حس کردم
در نوکری هم شانه با موسی بن عمرانم
یک بار کظم غیظ کردم تازه با سختی
از آن به بعد احساس کردم من مسلمانم
تا که بگردد چرخ بر وِفق مراد من
باید خودم را دور این مرقد بگردانم
وقتی که درهای حرم را خادمان بستند
احساس کردم سیزده شب توی زندانم
احساس کردم شعر می گویم ولی ناچیز
انگار مهدی رحیمی زمستانم
مهدی رحیمی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – مهدی رحیمی
باب الحوائج شد اگر موسی بن جعفر
حاجات دل بستند بر موسی بن جعفر
برعکس شد در بین سائل های خبره
شد مبتدا:حاجت،خبر:موسی بن جعفر
ذکر گدا تا پشت خانه یاابالفضل
ذکر گدا در پشت در موسی بن جعفر
با مشهد و شیراز و قم در خاک ایران؛
دارد اثر از هر نظر موسی بن جعفر
بی جنگ ایران را به آنی از خودش کرد
با لشکری از یک پسر موسی بن جعفر
پروازمان وقتی که شد مشهد به بغداد
شب یا رضا گفتم سحر موسی بن جعفر
شد حاصلش جایی که نامش کاظمین است
چون شد محمد ضرب در موسی بن جعفر
دراین حرم از روبرویم یا جواد و
آمد به گوش از پشت سر موسی بن جعفر
شد مرقد معصومه عُشِّ چارده تن
چونکه برایش شد پدر موسی بن جعفر
هی ذکر قبلی مست بعدی گشت و گفتم
موسی بن جعفر پشت هر موسی بن جعفر
بر سفره ی نذریش مادر هم نوشته
بر روی حلوا با شکر موسی بن جعفر
در سفره ی مادر برای روضه دارد
هر سال سهم بیشتر موسی بن جعفر
آن جا که در زندان دم افطار،شلاق؛
می خورد تا وقت سحر موسی بن جعفر
مهدی رحیمی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – مهدی رحیمی
ارث از نَبی برده پيمبر بودنش را
مانند زهرا مثل حيدر بودنش را
از يوسف مصری زندانی بپرسيد
از ماه رويان٬ علت سَر بودنش را
دارد فقط از نام فرزندان اين مرد
ايران تمام فخر كشور بودنش را
با اِبْنِ موسی ها فقط تثبيت كرده
شيراز با مشهد برادر بودنش را
آقا نبودی تا ببينی به برادر
معصومه ثابت كرده خواهر بودنش را
با اين همه زنجير خواهد برد در گور
مرگ،آرزوی بين بستر بودنش را
آن لِنگه ی در كه تن او را به تن كرد
تاييد كرده مثل مادر بودنش را
هم درد مادر بودنش توجيه كرده
يك عُمر در زندان پسِ در بودنش را
از بازتاب نور در اين شيشه ی سبز
فهميده ام عمق مُشَجَّر بودنش را
می شد بفهمی در سكوت سرد زندان
از خِش خِش شلاق٬ لاغر بودنش را
موسی بن عمران هم نمی آورد طاقت
يك لحظه از موسی بن جعفر بودنش را
مهدی رحیمی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – محمد حسین رحیمیان
می سوزد از این حال و روزت آسمان ها
از روضه هایت بند می آید زبان ها
نامش محل استجابت هست آقا
جایی که می خوانند از تو روضه خوان ها
بین غل و زنجیر بودن نیست حقِ
دستی که شد مشکل گشای ناتوان ها
شد حال و روزت مجتبایی در سیه چال
ای موسفید حرف های بد دهان ها
آقا در آورده است اشک دشمنت را
این پیکری که شد به رنگ ارغوان ها
سیلی ، غل و زنجیر ، شلاق و لگدها
هر یک گذارد روی جسم تو نشان ها
آورد دشمن پیش تو بدکاره ای را
از این جسارت لرزه افتاده به جان ها
حالا رسیده نوبت قامت خمیدن
زنده شده داغ تمام قد کمان ها
قاری قرآن می شوی بین سیه چال
اما نمی بوسد لبت را خیزران ها
تو رفتی و اما نبود الحمدلله
دور و بر ناموس تو شمر و سنان ها
انگشترت شکر خدا سهم رضا شد
آه از حسین و کربلا و ساربان ها
........
رحمی به جسم بی سر او هم نکردند
پیراهن غارت شده برده امان ها
لعنت به این حرص و طمع ، لعنت به کوفه
از پیکر بی جان او خوردند نان ها
گودال خالی شد ولی در خیمه غوغاست
فریاد طفلان می رود تا آسمان ها
پیش دو چشم فاطمه در بین گودال
ده مرکب افتاده به جان استخوان ها
محمد حسین رحیمیان
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)
دستش به زنجير است و پايش را شكستند
با ناسزا بغض صدايش را شكستند
سجاده را از زير پايش مى كشيدند
تا حرمت ياربّنايش را شكسته اند
اين چند زندان بان كه دورش را گرفتند
زير لگدها چندجايش را شكستند
برخاست امّا ناگهان با صورت افتاد
نامردها حتّى عصايش را شكستند
حتّى دمِ افطار هم چيزى نمى خورد
وقت اذان ظرف غذايش را شكستند
سِندى و همدستان او، تا روضه مى خواند
با خنده قلب مبتلايش را شكستند
هرچه زدند او را به ياد كربلا بود
حتّى گريز كربلايش را شكستند
ياد دمى كه زير سم ها رفت جدّش
ياد دمى كه دنده هايش را شكستند
از ابتداى صبح تا پايان مغرب
از ابتدا تا انتهايش را شكستند
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید