اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(ع) – حسن لطفی

 

صد گره بر هر گره در کار اگر داری کم است

یا که صدهاحاجتِ دشوار اگر داری کم است

یا که قدَّ آسمان آوار  اگر داری کم است

یا که در قلبت غمی بسیار اگر داری کم است

 

غم جگر دارد بیاید  گفته‌ام در هر غمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

حالِ ما را تا که دوریِ حرم بد می‌کند

کربلا را قسمت ما راهِ مشهد می‌کند

یک دوراهی هست ما را هِی مُردد می‌کند

در میانِ دو حرم دل رفت آمد می‌کند

 

مثل اینکه شهریار آنجاست می‌خواند : هَمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

این حسن یا این حسین این یا که تکرارِ علیست؟

حیرت آئینه یعنی وقت دیدار علیست

تیغ او تیغ علی و کار او کار علیست

جان عزائیل در دست علمدار علیست

 

بیرقی دارد که نقشش شد شعارِ عالمی

یِل یاتارطوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

تا زره را می‌کشد بر شانه مُحکم می‌کند

تا که اَبرو را زمان رزم در هم می‌کند

چیست لشکر کوه از هولش کمر خم می‌کند

یا که عزرائیل را پیشش مجسم می‌کند

 

آمده تا جابجا گردند هر زیر و بَمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

یک قدم کوبیدی و هفت آسمان‌ها ریختند

یک علم کوبیدی و هِی کهکشان‌ها ریختند

ضرب شصت توست یا آتشفشان‌ها ریختند

مصرعی خواندی رجز ، سیف و سنان‌ها ریختند

 

این به مولارفته دارد ضربه های محکمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

جذب تو جبرئیل تا شد شهپرش بر باد رفت

خواست نزدیکت شود خاکسترش بر باد رفت

هر سلحشوری که آمد یا سرش بر باد رفت...

یاکه تیغت چرخ خورد و لشکرش بر باد رفت

 

شاهباز کربلایی شهریار القمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

تاکه گیسو را کمی در پیچ و تاب انداختی

شام را گویا به جانِ آفتاب انداختی

بِرکه‌ای رفتی و عکست را به آب انداختی

یا که عکس مرتضا را بِینِ قاب انداختی

 

ماه بی تکرار ما تکرار اسم اعظمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

شانه‌ات نازم که جایِ دستهای زینب است

تا تویی ، بالاترین مَحمل برای زینب است

روی زانوی تو ، تنها ردِّ پایِ زینب است

هر دلی که گفت یاعباس جایِ زینب است

 

کور می‌سازد نگاهت چشم هر نامحرمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

هرکه شد مستِ حسن بدجور بد مستِ تو شد

کوچه بُن بست حسن شد کوچه بن بست تو شد

بعد غوغای جمل دست حسن دست تو شد

فاطمه هست حسن  شد فاطمه هست تو شد

 

از کریمیِ حسن داریم با هم عالمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

قبله وقتی رو به تو هر صبح راهی میشود

قبله‌ی ما چشم تو خواهی نخواهی میشود

گاه گاهی هم نمازم اشتباهی میشود

قلبِ ما بِین حرم انگار ماهی میشود

 

تو شراب کوثری و موج موجِ زمزمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

ناز مجنون را اگر در کوی لیلا می‌کِشند

ناز دستان تو را دستان زهرا می‌کِشند

آش نذری تو را هم ارمنی‌ها می‌کِشند

در جوارت منتِ بیچاره‌ها را می‌کِشند

 

دل ، ابالفضلی نمی‌ماند برایش ماتمی

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

مَشک وقتی می‌چکد تقدیر می‌ریزد بِهم

دست وقتی نیست در تَن شیر می‌ریزد بِهم

حق بده این چشها را تیر می‌ریزد بِهَم

دختران را بعدِ تو زنجیر می‌ریزد بِهَم

 

بر زمین اُفتاده‌ای بد جور آقا درهَمی...

یِل یاتار طوفان یاتار یاتماز حسینون پرچمی

 

حسن لطفی96/02/10

 

*********************

 

اشعار ولادت حضرت اباالفضل العباس(ع) – قاسم نعمتی

 

گريه كردم مُطَهّرم كردند

پاكْ مانند ساغرم كردند

 

اسم تو آمد و دلم پَر زد

به گمانم كبوترم كردند

 

با نگاهي  ز چشم شهلايت

خاكْ بودم ولي زرم كردند

 

پدر و مادرم همان اول

نذرِ اولاد حيدرم كردند

 

تا كه گفتم مُحبِّ عباسم

دلِ آلوده را حرم كردند

 

شخص بي آبرو چنان من را

پيشِ مردم چه محترم كردند

 

شك ندارم كه اين محبت را

به دعاهاي مادرم كردند

 

سالياني است آبرو دارم

ساليانيست نوكرم كردند

 

يَابْنَ امُّ البنين دعايم كن

باز در علقمه صدايم كن

 

دست بر سينه رو به كرب و بلا

السلام عليك يا سقا

 

قمر خانوادة خورشيد

صدقه دارد اين قد و بالا

 

پسر چهارمِ امير حُنين

دست بر سينة بني الزهرا

 

چشم و ابروي تو سپاه حسين

كاشف الكرب سيد الشهدا

 

سيزده ساله فاتح صفين

سومين بچهْ شيرِ ، شيرِ خدا

 

ارمني ها مُريد نام تواند

شاهدم سفره هاي تاسوعا

 

نامِ تو هم رديف يا فَتّاح

چشمهايت مُفَرِّجُ الغَمّاء

 

تو كه هستي ، حسين هم آخر

شد پناهنده بر تو عاشورا

 

سايبانِ مُخَدّراتِ حرم

پشتْ گرميِّ زينب كُبري

 

إعطِني يا كريم ، انا سائل

مستجيرٌ  بِكَ ابوفاضل

 

دست گيرِ همه خدايِ ادب

دست پروردة امير عرب

 

نسلْ در نسلْ خاك پايِ توايم

به تو داديم دلْ نَسَبْ به نسبْ

 

سفره ات بهر سائلان پهن است

صورتت شير و خالِ تو ، چو رطب

 

مي كند زنده ياد حيدر را

چين پيشاني ات به وقت غضب

 

اسدالله كربلا ، عباس

بِنِشين با وقار بر مركب

 

قد كشيدي همينكه روي اسب

لشكر كوفيان كشيد عقب

 

مي شود روضه را تجسم كرد

با كمي فكر ، رويِ اين مطلب

 

تا تو بودي سفر به خير گذشت

اي نگهبان محمل زينب

 

تا تو بودي رباب اصغر داشت

غرق بوسه سپيدي غب غب

 

تا تو بودي نديد يك مادر

طفلش از تشنگي كند لب لب

 

تا تو بودي رقيه معجر داشت

روي دوش تو خواب بود هر شب

 

تا تو بودي كسي اجازه نداشت

بزند چوب خيزران بر لب

 

رفتي بر غرورها برخورد

دست نامحرمان به معجر خورد

 

واي از لحظه اي كه غوغا شد

رفتي و در خيام بلوا شد

 

دختري مشك آب دستت داد

بر دعا دست عمه بالا شد

 

سايه ات بين نخلها گم شد

پسر فاطمه چه تنها شد

 

تا رسيدي كنار نهر فرات

علقمه در مقابلت پا شد

 

تا قيامت خجل ز لبهايت

خنكي هاي آب دريا شد

 

جانب خيمه راه افتادي

فكر و ذكرت لبان آقا شد

 

در كمينت چهار هزار نفر

تيرها در كمان مهيّا شد

 

قدُّ و بالات كار دستت داد

چند صد تير در تنت جا شد

 

بي هوا دستِ راستت افتاد

دست چپ هم شكارِ اعدا شد

 

حرمله در شكارِ چشم آمد

هدفش چشم هاي شهلا شد

 

نوكِ تير از سرِ  تو بيرون زد

تا پرش بين ديده ات جا شد

 

خواستي تير را برون بكِشي

گردنت خم به سوي پاها شد

 

از سرِ تو كلاه خود افتاد

يك نفر با عمود پيدا شد

 

آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت

تا سر چينِ ابرويت وا شد

 

واي بي دست بر زمين خوردي

سجده گاه تو خاكِ صحرا شد

 

تيرهايِ كمي فرو رفته

خوب بر جسمِ اطهرت جا شد

 

بعدِ سي سال يا اخا گفتي

عاقبت مادر تو زهرا شد

 

دورتر از تنت حسين افتاد

همه ديدند قامتش تا شد

 

گفت عباس خيز و كاري كن

رويِ لشگر به خواهرم وا شد

 

دَمِ خيمه زمان غارت ها

سرِ يك گوشواره دعوا شد

 

سند ارث بُردن از زهرا

با كف پا به چادر امضا شد

 

پاسخ اَيْنَ عمّيَ العباس

سيلي چند بي سر و پا شد...

 

قاسم نعمتی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت اباالفضل العباس(ع) – محمد حسین رحیمیان

 

حیدری در خانه ی حیدر به دنیا آمده

یا که امشب حمزه ای دیگر به دنیا آمده

 

لرزه افتاده به جان دشمنان اهل بیت

حامی اولاد پیغمبر به دنیا آمده

 

ای فدائیان دربار حسین و مجتبی

چشمتان روشن که سر لشکر به دنیا آمده

 

رفت دوران سراب و عالمی سیراب شد

تشنگان سقای آب آور به دنیا آمده

 

درد بی درمان ندارد جا به عالم بعد ازین

سر پناه سائل این در به دنیا آمده

 

ای پریشان ، ای گرسنه ، ای گرفتار ، ای فقیر

آمده باب الحوائج ، هر چه می خواهی بگیر

 

السلام ای زاده ی آزاده ام البنین

ای مسیح سفره های ساده ی ام البنین

 

چشم وا کردی به دنیا عاقبت شد مستجاب

آن دعاهای سر سجاده های ام البنین

 

روز میلادت علی آن قدر از تو گفت که

شد زمین و آسمان دلداه ام البنین

 

عالمی را مست کردی ساقی مشکل گشا

بس که گشتی مست مست از باده ام البنین

 

مستجاب الدعوه بودن روزی ما نیز شد

تا به تو گفتیم ، آقازاده ام البنین

 

دشمنت هم دست خالی برنگشته از درت

هر چه خوبی می رسد لطف تو هست و مادرت

 

تو که هستی ؟ که علی زد بوسه بر دستان تو

تا ابد هم اولیا هم انبیا حیران تو

 

ما چه باید وقت ابراز ارادت رو کنیم

گفته وقتی که امامت ، 《جان من قربان تو》

 

تو چه کردی مرزها را عالم عشقت شکست

تو چه کردی ارمنی شد بی سر و سامان تو

 

می زند تا روز محشر هر فرشته بوسه بر

دست هر کس که گره خورده است بر دامان تو

 

بین عالم هر کسی را بهر کاری ساختند

تو بلاگردان زینب من بلا گردان تو

 

ای ابالغوث ، ای ابالقربه ، امیر علقمه

من تو را دارم فقط ، پس بی نیازم از همه

 

ای ستون کربلا ، ای قرص مهتاب حسین

حضرت صاحب علم ، ای یار نایاب حسین

 

آن قدَر نزد امامت تو ادب کردی شدی

از همه محبوب تر در بین اصحاب حسین

 

ای کسی که کاشف الکرب امامت می شوی

نام زیبای تو گشته نقش محراب حسین

 

با نگاهی هر که را خواهی حسینی می کنی

بعد زینب نیست کس مثل تو بی تاب حسین

 

ای خداوند کرم با تو رفاقت کرده است

هر که نوشیده در عالم از می ناب حسین

 

اعتقادم این بُوَد فردا که روز محشر است

غم ندارد در دلش هر کس ابالفضلی تر است

 

ای که لب تشنه ترین سقای این دنیا شدی

با همه نیروت حامی بنی الزهرا شدی

 

تا قیامت داده ای درس ادب بر شیعیان

تو سپهسالار لشکر بودی و سقا شدی

 

ای حلالت شیر مادر ! پهلوان با وفا

آخرین ساعات هم گریه کن آقا شدی

 

بشکند دستی که پاره پاره کرده مشک را

از همه شرمنده تر در روز عاشورا شدی

 

فکر فرداهای زینب عاقبت جانت گرفت

تو همانی که کفیل زینب کبری شدی

 

تا خبر پیچید افتاده عموی خیمه ها

حرمله با لشکرش آمد به سوی خیمه ها

 

محمد حسین رحیمیان

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت اباالفضل العباس(ع) – محمد جواد شیرازی

 

آغاز می کنم سخنم را به نام ماه

دم می زنم دوباره ز لطف مدام ماه

 

سر می زنم به دور سرایش تمام سال

شعبان که می شود به خدا در تمام ماه...

 

...خیره به دست رازق باب الحوائجم

چون دست گیری است فقط در مرام ماه

 

فردا که می رسد همگی غبطه می خورند

هم اولیاء و هم شهدا بر مقام ماه

 

در سجده خواستم که در این شام با شکوه

کلب سرای دوست شوم یا غلام ماه

 

دار و ندار خود همه را بذل می کنم

هر بنده را مرید ابالفضل می کنم

 

تا که صدای شیر دلاور شنیده شد

لبخند بر لب اسدالله دیده شد

 

تبریک را به حضرت ام البنین بگو

کوه ادب ز کوه ادب آفریده شد

 

با صد امید ارمنی آمد به مجلسش

عباس مشتری است، یقین کن خریده شد

 

این چشم کال ما به نوایی نمی رسید

با آب مشک حضرت ساقی رسیده شد

 

کف می زنیم و باز کمی گریه می کنیم

دیوانگی ما به کجاها کشیده شد

 

دینم کنار ماه فقط کامل است و بس

صحن دلم به نام ابوفاضل است و بس

 

عمری دخیل و سائل کاشانه ات شدیم

مست از سبوی کوثر میخانه ات شدیم

 

از بس به ما بزرگی و شوکت رسانده ای

معتاد بر مواهب پیمانه ات شدیم

 

ما پست ها کجا... تو کجا... پس خودت بگو

اصلا چه شد که ما همه دیوانه ات شدیم؟!

 

حاشا به تو اگر که مریض از درت رویم

امشب که جمع، بین شفاخانه ات شدیم

 

آتش بزن تو این همه پَر را کنار خود

حالا که شمعی و همه پروانه ات شدیم

 

بالای کعبه خطبه بخوان بنده ات شویم

ما آمدیم تا که پناهنده ات شویم

 

در کاروان عشق سپاه عقیله ای

این روزها محافظ راه عقیله ای

 

در لفظ عام اگر چه که ماه قبیله ای

اما علی الخصوص تو ماه عقیله ای

 

در این مسیر قوت قلب رقیه ای

در این مسیر ضربِ سلاح عقیله ای

 

فکر کسی به هتک حریمش نمی رسد

تا علت شکوه نگاه عقیله ای

 

گیرم که روی نیزه رَوی باز حیدری

در مجلس یزید، پناه عقیله ای

 

ای تو رکاب زینت بیت ابوتراب

آبی بریز، تشنه شده کودک رباب

 

محمد جواد شیرازی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت اباالفضل العباس(ع) – مهدی رحیمی

 

دو تا بازو به دنیا آمده نامش اباالفضل است

دوتا ابرو که وقت رزم پیغامش اباالفضل است

 

به وقت رزم قاسم از رجزهای علی اکبر

اگر وامی گرفته ضامن وامش اباالفضل است

 

همان که خَلقَن و خُلقَن شده مانند پیغمبر

علیِ اکبری که نسخه ی خامش اباالفضل است

 

علی در ضربه های مستقیمش چون حسین است و

علی در ضربه های نا به هنگامش اباالفضل است

 

حسین بن علی خاصیت خاصش علی اصغر

حسین بن علی خاصیت عامش اباالفضل است

 

اباالفضل است معنای ابوالقِربَه به وقت صلح

و عباس است شیر آن شیر که رامش اباالفضل است

 

فرات این فالگیر کهنه چون بر عکس شد در خود

خودش هم دیده که عکس تَه جامش اباالفضل است

 

شبیه تو شبیه او میان مردمان من هم

کسی را می شناسم کُل اسلامش اباالفضل است

 

اگر کوهی به دریا تکیه دارد در دل شیعه است

که زینب نیز اقیانوس آرامش اباالفضل است

 

مهدی رحیمی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت اباالفضل العباس(ع) – حسن لطفی

 

جمعمان جمع كه تا نقشِ خیالی بزنیم

كوچه باغی برویم و پَر و بالی بزنیم

پایِ حافظ قَدح از شعر زلالی بزنیم

جمعمان جمع بیایید كه فالی بزنیم

 

"شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان"

 

بگذارید از این فاصله بویی بكشیم

درِ خُم را بگشاییم و سبویی بكشیم

تیغ اَبروی كجش را به گلویی بكشیم

صد و سی و سه نفس نعره‌ی هویی بكشیم

 

از دلِ ما چه به جا مانده؟ كه غارت كرده

پسرِ سوم زهراست قیامت كرده

 

ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند

سال‌ها دل سرِ این طایفه می‌گردانند

بال در بالِ فرشته غزلی می‌خوانند

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

 

آمده تا زِ علی تیغِ دودَم را گیرد

قد برافرازد و بر دوش عَلم را گیرد

 

 

جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را

در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را

محشری كن كه ببینند دل آرایی را

بُرده‌ای ارث از این سلسله آقایی را

 

حق بده مات شود چشم ، تماشا داری

هر‌چه خوبان همه دارند تو یك جا داری

 

آسمان پیشِ قدم هات به حیرت اُفتاد

كهكشان وقتِ تماشات به زحمت اُفتاد

موج برخاست و از آن همه هیبت اُفتاد

كوه تا نامِ تو را بُرد به لكنت اُفتاد

 

این علی هست خودش هست جنابش آمد

خوش به حال دلِ زینب كه ركابش آمد

 

تشنه خاكیم و ترك خورده ولی دریا تو

شوره زاری همه با ماست و باران با تو

وَ نوشتیم كه یا هیچ پناهی یا تو

دلمان قُرص بُوَد ، قُرص چرا؟ زیرا تو

 

بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم

من كفن پاره کنم زندگی از سر گیرم

 

رگِ پیشانی تو تا كه تَوَرم می‌كرد

لشگر انگار كه با مرگ تكلم می‌كرد

دست و پا را نه فقط راهِ نفس گُم می‌كرد

بیرقت در وسطِ دشت تلاطم می‌كرد

 

چقدر سر زِ سرِ تیغِ تو سرگردان است

تو سلیمانی و تختت وسطِ میدان است

 

میكِشی تا وسطِ معركه‌ها طوفان را

بند آورده نگاهت نَفَسِ میدان را

تا كه ارباب بگیرد به سرت قرآن را

میدرد نعره‌ی تو زَهره‌ی سرداران را

 

شورِ آن قُله كه آتش فوران كرد تویی

آن كماندار كه اَبروش كمان كرد تویی

 

سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست

حاجتی گرچه نگفتیم فراهم با توست

ماهِ شب‌هایِ محرم تویی و دَم با توست

ای علمدارِ ادب شورِ مُحرم با توست

 

دستِ ما نیست كه در پای غمت می‌گِرییم

لطف زهراست كه زیر عَلمت می‌گِرییم

 

بی تو از چشمِ حرم خونِ جگر می‌ریزد

خون از ساقه‌ی صد تیر و تبر می‌ریزد

وَ رُباب اشك به لب‌های پسر می‌ریزد

خیز از خاك و ببین خاك به سر می‌ریزد

 

اَبرویت بندِ دلش بود كه از هم وا شد

وای بر حال سكینه كه سرت دعوا شد

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت اباالفضل العباس(ع) – حسن لطفی

 

دِلی دارم و خانه‌یِ بوتُراب است

سَری دارم و خاکِ عالیجناب است

 

عوض کرده روز و شَبَم جایِ خود را

که ماهی دمیده پُر از آفتاب است

 

مرا قبله بابُ الحُسینِ حسین است

مرا نامِ عباس فَصلُ الخِطاب است

 

حساب و کتابی ندارد دلِ ما

که دیوانه‌اش بی حساب و کتاب است

 

نوشته به ایوانِ میخانه‌ی او

که در بزمِ ساقی دعا مستجاب است

 

من از تاکِ انگورهایِ ضریحش

چنان مست کردم که حالم خراب است

 

چنان بی خودم کرده بویِ سَبویَش

که پایم هوا و سرم در شراب است

 

از امشب بهشت آفرین است زهرا

که مهمانِ ام البنین است زهرا

 

خدا گِرد گِردَت مداری کشیده

به هر یک صفِ بی شماری کشیده

 

و در طاقِ عرشش به تصویر سبزی

عَلَم را به دوشِ سواری کشیده

 

که نصرُمِن الله بر بیرقِ اوست

و در قبضه‌اش ذوالفقاری کشیده

 

شَبیهِ علی رویِ دُل دُل نشسته

و در زیرِ پا تار و ماری کشیده

 

نه اَبرو بگو ذوالفقاری دو پیکر

نه گیسو بگو آبشاری کشیده

 

اگر حالتِ چشمِمان التماس است

برای حریمش خُماری کشیده

 

نیازی ندارد به غیر از ضریحت

کسی که به چشمش غباری کشیده

-

رسیدم مرا زیرِ بالَت بگیری

امیری حسین وَنِعمَ الامیری

-

نگاه تو جُز شورِ دریا ندارد

طَنینَت به جز لحنِ مولا ندارد

 

تو مثلِ حسن کوچه هایت شلوغ است

که بی تو مدینه تماشا ندارد

 

برای تماشات یوسف رسیده

مدینه ولی بیش از این جا ندارد

 

من از ارمنی‌های شهرم شنیدم

که پیش تو رنگی مسیحا ندارد

 

پسرهای او جایِ خود ، می‌شود گفت

که مانندِ عباس زهرا ندارد

 

گره‌های کورِ همه ، صَف کشیدند

که کارَت اگر ، شاید ، اما ندارد

-

اگر کار داری تو هَم با ابالفضل

بگو یا حسین و بگو یا ابالفضل

-

تو مهتابِ نوری برایِ سحرها

تو خورشیدی اما میانِ قَمرها

 

تو را روزِ اول برایِ حسینش

سوا کرده زهرا برایِ پسرها

 

مرا منصبِ تو به شاهی رساند

اگر جا دَهی در صفِ رُفتگرها

 

نقابی بزن وقتِ رزمت به صفین

که ذُوخرالحسینی ...امان از نظرها

 

از آن دور لشگر تو را خیره دیدند

نیازی ندارد بِپیچَد خبرها

 

به میدان بیا تا به پایت بریزند

عرق‌ها جگرها و سرها و پرها

 

جوابِ رَجزخوانیِ تو سکوت است

فقط می‌رسد صوتِ این المَفَرها

-

عَلَم را بِزن وقتِ طوفانی توست

علی عاشقِ این رجز خوانی توست

-

کسی چون تو بر قلب لشگر نمیزد

کسی چون تو فریادِ حیدر نمیزد

 

تو در سیزده سالگی‌ات به دشمن

چنان می‌زدی مالک اشتر نمیزد

 

چنان گِرد بادی به پا می‌شُد از تو

که جبریل در پیش تو پَر نمیزد

 

فقط زانویَت جایِ پایِ عقیله است

که خواهر قدم جایِ دیگر نمیزد

 

اگر دستهایت نباشد که زهرا

قدم بر شفاعت به محشر نمیزد

 

فقط خاطرِ فاطمه بود وَر نه

به آقا خطابِ برادر نمیزد

 

به مدح علی زَر شود دفتر شعر

سه بیت از فؤاد آورم آخر شعر

 

*نبودی حَصینِ حِصنِ دین گَر زِ مردی

قدم بَر درِ حِصن خیبر نمی زد

 

چنان کَند در را از آن حِصن سنگین

که گَر حِلمِ او حلقه بر در نمی زد

 

زمین را هم از جا بِکَند و فِکَندی

به جایی که مرغِ نظر پر نمی زد

 

حسن لطفی