اشعار ضربت خوردن حضرت امیر(ع)
اشعار ضربت خوردن حضرت امیر(ع) – رضا قاسمی
بغض بابا وسط سفره ی افطار شکست
هی فرو خورد و فرو خورد و به هر بار شکست
حفظ ظاهر بخدا سخت تر از هر کاری ست
چهره ی پیر پدر پای همین کار شکست
اشک می ریخت بیاد همه ی خاطره هاش
هق هقش زیر همین بارش رگبار شکست
استخوانی به گلو داشت ، ز داغ زهرا
بین چشمان ترش پیکر یک خار شکست
دخترش مستمع روضه ی مسکوتش شد
روضه خوان پای همین روضه اش انگار شکست
زیر لب گفت که فریاد از آن شهری که
دل من را وسط کوچه و بازار شکست
همسرم یک تنه شد حامی مظلومی من
وای از آن لحظه که بازوی طرفدار شکست
بدترین خلقِ خدا آمد و زد یک سیلی
آه ، از شدت ضربه در و دیوار شکست
داشت همراه خودش فاطمه بار شیشه
سنگ پرتاب شد و آخرش آن بار شکست
روضه ی فاطمه آمد به میان کوه ، خمید
زیر این بار ، قد حیدر کرار شکست
رضا قاسمی
********************
اشعار ضربت خوردن حضرت امیر(ع) – حسن لطفی
ای تیغ مرا لبالب از یارب کُن
ای تیغ بیا و راحتم امشب کُن
بشتاب و سرِ مرا شکاف اما باز
رحمی به دلِ سوخته ی زینب کُن
ای تیغ زمان زمانهی نیرنگ است
بشکاف سَرَم که سینهام خون رنگ است
یکبار نشد که سیر رویَش بینم
بشتاب دلم برایِ محسن تنگ است
ای تیغ پَرِ پر زدنش را بزنند
آن مرغ که قیدِ ماندنش را بزنند
ای تیغ ندیدی که چه حالی دارد
مردی که به پیشِ او زنش را بزنند
امروز نه آن دَم علی از پا اُفتاد
تا خانمِ من زیرِ قدمها اُفتاد
یک شهر برای بُردنم رد میشد
از رویِ دری که رویِ زهرا اُفتاد
ای وای ندیدی که چه دیدم آن روز
او خورد زمین و من بُریدم آن روز
از پهلویِ میخ کوبِ زهرا آن روز
با دستِ خودم میخ کشیدم آن روز
حسن لطفی