اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – محمد جواد شیرازی

 

بر هم نزن نماز مرا، بی هوا نزن

حالا که می زنی، جلوی آشنا نزن

 

سجاده و عبای مرا می کِشی، بکش

اما لگد به تربت کرب و بلا نزن

 

آتش زدی به زندگی ام بس کن و برو

دیگر نمک به زخم دل من، بیا نزن

 

در خانه بس نبود غرورم شکسته شد؟

حداقل مقابل همسایه ها نزن

 

با تازیانه ات به سر و صورتم بزن

حرفی فقط به حضرت خیرالنساء نزن

 

بالای مرکبی و خجالت نمی کشی

پیچیده پای من... چه کنم؟! بی حیا نزن

 

موی سپید دارم و شیخ الائمه ام

هر طور می زنی بزنم، با عصا نزن

 

وقت گریز من شده "نوحوا علی الحسین"

زینب دوید و گفت: غریب مرا نزن

 

ای شمر بس کن و به روی سینه اش نرو

با چکمه ات قدم روی عرش خدا نزن

 

با دست و پا زدن گره ای وا نمی شود

تشنه لبم... عزیز دلم... دست و پا نزن

 

محمد جواد شیرازی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – محمد جواد پرچمی

 

آقاى بى كسى كه غم ارثيه داشته

اُنسى به داغِ مادرِ اِنسيه داشته

كنج اتاقِ خويش حسينيه داشته

با اهل خانه مجلسِ مرثيه داشته

 

حالا گرفته روضه غريبانه بازهم

 

نشناختند خشكِ مقدس مئآب ها

خورشيدِ علم را پَسِ ابر حجاب ها

مُشتى، رُفوزه در پىِ درس و كتاب ها

شاگردهايشان همه در رختخواب ها

 

آتش زدند بر در يك خانه بازهم

 

حق ميدهيم مرد اگر گريه ميكند

تنها ميانِ چند نفر گريه ميكند

با ترسِ دختران چقدر گريه ميكند

افتاده يادِ مادر و در گريه ميكند

 

تكرار شد مصيبت پروانه بازهم

 

آتش به بيتِ اطهرش افتادُ گفت آه

يادِ صداى مادرش افتادُ گفت آه

عمامه اش كه از سرش افتادُ گفت آه

وقتِ فرار، دخترش افتادُ گفت آه

 

ترسيده است دخترِ دردانه بازهم

 

يك نانجيب خنجرِ آماده مى كشيد

يك بى حيا عمامه و سجاده مى كشيد

بندِ طناب را كه زنازاده مى كشيد

شيخ الائمه را وسط جاده مى كشيد

 

آسيب ديد غيرت مردانه بازهم

 

بي احترام رفت ولى عمّه زينبش

بينِ عوام رفت ولى عمّه زينبش

در ازدحام رفت ولى عمّه زينبش

بزم حرام رفت ولى عمّه زينبش

 

وقت گريز شد دل ديوانه بازهم

 

دستِ عيالِ او به طنابى نرفت نه!

دست كسى به سوى حجابى نرفت نه

از صورتى عفيفه نقابى نرفت نه

ناموسِ او به بزم شرابى نرفت نه

 

رفتيم سمت مجلس بيگانه بازهم

 

بالاى تخت قائله اى بود، واى من

پيش رباب حرمله اى بود، واى من

زينب ميان سلسله اى بود، واى من

چوبِ بدونِ حوصله اى بود، واى من

 

خون شد روان از آن لب جانانه بازهم

 

محمد جواد پرچمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – آرمان صائمی

 

پيرِمردى كه بينِ سجاده

همه دم ذكرِ او خدا می‌بود

كنجِ اين خانه‌ى پُر از ماتم

روحِ او از تنش جدا مى‌بود

 

روضه‌هاى مدينه را مى‌خواند

روضه‌ى كوچه و درو ديوار

در خودش سخت می‌شكست آقا

تا‌كه میگفت از در و مسمار

 

ناله میزد از تَهِ جگرش

گريه‌هايش چه گريه آور بود

نفسش حبس میشد و میگفت

مادرم نوبهارِ حيدر بود

 

شبى اما به ناگهان دشمن

به درِ خانه‌اش شراره كشيد

او كه سرگرمِ ذكرِ يا رب بود

شعله‌ها را به چشم خود مى‌ديد

 

سر سجاده دوره‌اش كردند

در دلش اضطرابِ عالم بود

كودكانش به گريه اُفتادند

 

دورِ دستش طناب را بستند

نه عبايى و نه عصايى داشت

پا برهنه بدونِ نعلينش

به دلش يادِ ماجرايى داشت....

 

كه همه جانِ او به درد آورد

به گمانم خراب مولا شد

اين مدينه چقدر بى رحم است

تازه داغِ طناب مولا شد

 

نانجیبی به نام ابن ربیع...

به سرش نعره زد كه حركت كن

پشتِ مركب دوان دوان با من

تو بيا و اداى غربت كن

 

پشت مركب زمين فتاد آقا

اى حرامزاده ! كمى آرام

پا برهنه كه مى‌بری او را

از چه رو مى‌دهى به او دشنام؟

 

يادِ يك ماجرا دلش سوزاند

ماجرايى كه ماجرا دارد

ماجراى سه ساله و عمه

داغِ شام و خرابه‌ها دارد

 

ياد آن لحظه‌اى كه عمه‌ى او

بين نامحرمان گذر مى‌كرد

هر زمان كه سه ساله مى‌ترسيد

عمه‌اش جسم خود سپر مى‌كرد

 

آرمان صائمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – علیرضا خاکساری

 

دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای

دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای

 

چقدر مردم پست مدینه نامردند

دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند

 

ببین که آخر عمری چه بر سرت آمد

صدای ناله ی جان سوز مادرت آمد

 

مگر نه اینکه شما را دوان دوان بردند؟؟

دوان دوان نه که حتی کشان کشان بردند

 

مگر نه اینکه زدند ریسمان به بازویت ؟

مگر نه اینکه زدند با لگد به پهلویت؟

 

مگر نه اینکه شما بین کوچه افتادی ؟

به یاد مادر پهلو شکسته جان دادی ؟

 

بناست کوچه و بازار بی عبا بروی

بناست دیدن یک قوم بی حیا بروی

 

بناست تا که مدینه ادا کند دین ات !

بناست پای برهنه..کجاست نعلین ات ؟

 

بناست تا که نشیند به مرکبی لجنی

ولی تو پای پیاده نفس نفس بزنی

 

چقدر همسفر بد دهان عذابت داد

چقدر تهمت و زخم زبان عذابت داد

 

چه خوب شد پسِ دَر همسرت نیامده بود

میان کوچه پی ات دخترت نیامده بود

 

چه خوب شد در خانه نداشت مسماری

نبود لکه ی خونی به روی دیواری

 

علیرضا خاکساری

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – پوریا باقری

 

نشسته روی لبم باز نام حضرت صادق

نوشته اند مرا هم ، غلام حضرت صادق

فدای لحن فصیح و پیام حضرت صادق

ستون مذهب ما شد ، کلام حضرت صادق

 

حدیث بی بدلش را بخوانم و بنویسم

بناست مکتب او را بدانم و بنویسم

 

رسید از سر خوانش هزار شاخه ی طوبی

رسید بر همه عالم هزار مطلب والا

کلیم علم پدر بود و از سلاله ی زهرا

غلام درگه او صد هزار یوسف و موسی

 

امام بود و همه شامل نگاه رحیم اش

چقدر رفته به اجداد با سخا و کریم اش

 

غریب بود و کنارش نبود یاور و یاری

برای غربت شیعه نداشت صبر و قراری

نشسته بود به قلب رحیم او چه شراری

همیشه در غم جدش شبیه ابر بهاری

 

همیشه بانی بزم عزای جد غریبش

چه گریه ها که نکرده برای جد غریبش

 

چه پیر گشته خدایا عزیز حضرت زهرا

چه خسته و چه غریب و چقدر بی کس و تنها

بگو به ابن ربیع ، ای حرامزاده ی دنیا

رهاش کن که نحیف است جسم حضرت آقا

 

بکش تو دست کثیف از سر امام غریبم

نزن شراره به بال و پر امام غریبم

 

دوباره آتش و دود و صدای هلهله آمد

به کوچه های مدینه دوباره زلزله آمد

صدای ضربه ی قفلی میان سلسله آمد

بگو به اهل و عیالش دوباره حرمله آمد

 

کمی امان بده عمامه بر سرش بگذارد

ببین برای سپاه شما خطر که ندارد

 

دو دست بسته و مثل علی چه بی کس و تنها

کشان کشان وسط کوچه ، یاد غصه ی زهرا

صدای دخترکان و صدای شیون زن ها

گرفته شعله ی آتش میان معرکه بالا

 

چه بی بهانه کشیدند پیر مکتب ما را

چه بد نشانه گرفتند قلب مذهب ما را

 

خراب شد دل عالم به پای روضه ی کوچه

گریست حضرت صادق برای روضه ی کوچه

گریز روضه ی ما شد ، فضای روضه ی کوچه

دوباره گریه کنیم از عزای روضه ی کوچه

 

گریز روضه همین جاست ، آتش و در و هیزم

گریز روضه همین است ، بی وفایی مردم

 

پوریا باقری

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – مهدی رحیمی

 

تصور کن امامی دور تو مأمور هم باشد

به ضرب و شتم تو مأمور هی معذور هم باشد

 

درون خانه با ناموس خود باشی و جز اینها

به هتک حرمت از بالا بر او دستور هم باشد

 

به غیر از هتک حرمت در میان ناسزاهایش

به جز فریاد و فحاشی کلام زور هم باشد

 

تصور کن که در برخوردٍ با ماهی که در سجده ست

به جز توهین به دستش حکم از منصور هم باشد

 

تصور کن که حالا این تصورهای شرم آور

برای آدمی از جنس خاک و ‌نور هم باشد

 

تصور کن امام صادق از بین شکاف «در»

ببیند لشکری اوضاعشان ناجور هم باشد

 

تصور کن امام صادق است و بر سکوت و صبر

به رغم لشکر شاگردها مجبور هم باشد

 

به جز تصویر میخی داغ در چشم امام ما

در آن تصویر حالا چکمه ای در دور هم باشد

 

چه خواهد شد اگر آتش بگیرد درب و بعد از آن

کسی که هی لگد را می زند مغرور هم باشد

 

به روی ساقه ی زردش دو چندان می شود دردش

اگر آن که لگد را می زند منفور هم باشد

 

برای خود نه٬ می گرید برای مادرش زهرا

بساط گریه پشت «در»اگر که جور هم باشد

 

مهدی رحیمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – سید حمیدرضا برقعی

 

به منبر می رود دریا، به سویش گام بردارید

هلا! اسلام را از چشمهء اسلام بردارید

 

مبادا از قلم ها جابیفتد واژه ای اینک

که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید

 

«سَلونی» را هدر کردند روزی مردمان، امروز

بپرسیدش! از اسرار جهان ابهام بردارید

 

الا ای شاعران! چشمان او آرایه وحی است

برای ما از آن باران کمی الهام بردارید

 

نسیم صبح صادق می وزد از گیسوی صادق

از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید

 

به فرزندان، به اهل خانه جز ایشان که می گوید

غلام خسته ام خفته، قدم آرام بردارید

 

اگر فرمان او باشد، نباید پلک برهم زد

به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید

 

«رُویَّ عَن امامِ جعفر الصّادق لَه الرّحمَه...»

به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید

 

به جای حج به سوی کربلا رفتن خداجویی است

کفن باید به جای جامه احرام بردارید

 

اگر در گوش نوزادی اذان می خواند، می فرمود

که با آب فرات و تربت از او کام بردارید

 

میان شعله ها آیات ابراهیم می سوزد

میان گریه، ختم سوره انعام بردارید

 

سید حمیدرضا برقعی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – قاسم نعمتی

 

گفتم خليل زاده ام آتش عقب کشيد

دستى به روى شانه من با ادب کشيد

 

لعنت بر آنکه آتش از او با حياتر است

از پشت سر لباس مرا با غضب کشيد

 

با آنکه در مقابل خانه مرا زدند

همسايه اى نديد و کتک ها به شب کشيد

 

اينجا ميان روز زمين خورد مادرم

رويش عباى خويش امير عرب کشيد

 

شهر مدينه شهر زمين خوردها شده

سجاده را ز پاى من آن بى نسب کشيد

 

در کربلا زمانه غارت غلام شمر

در خيمه ها رداى تنى غرق تب کشيد

 

شبهاى جمعه مادر ما داد ميزند

گيسو گرفت قاتل و سر را عقب کشيد

 

بازار کوفه گريه کنان عمه جان ما

از دست بچه ها همه نان و رطب کشيد

 

صحبت ز شام و هلهله ها مى کشد مرا

آن لحظه اى که کار به بزم طرب کشيد

 

ميخواست داد عمه ما را در اورد

آتش به قلب سوخته ان بى ادب کشيد

 

اول شراب خورد و به سر يک نگاه کرد

با خنده چوب دستى خود روى لب کشيد

 

يک سرخ مو بلند شد از ما کنيز خواست

ترسيد دخترى و خودش را عقب کشيد

 

قاسم نعمتی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – علی اکبر نازک کار

 

آتش به جان دلبر جانانه می زنند

با شعله ای که بر در این خانه می زنند

 

پیر و جوان که فرق ندارد برایشان

در میزنند و بعد چه جانانه می زنند

 

آتش نکرد افاقه و شمع غریب را

در پیش چشم مضطر پروانه می زنند

 

اینجا به هر روش که شده میزنند خلق

ضربه جدا و طعنه جداگانه می زنند

 

باشد بزن ولی نه سر کوچه بین خلق

یک سرشناس را که به هرجا نمی زنند

 

اینجا مدینه است طبیعی است هر کسی

تا زد برای حق علی چانه می زنند

 

افتاد یاد داغ عمویش که عده ای

دارند غنچه را دم گلخانه می زنند

 

جایی که بار شیشه پناهنده شد به سنگ

از دست مردمی که وقیحانه می زنند

 

مسمار هم حساب علی را نکرد پاک

اینجا فقط به نیت بیعانه می زنند....

 

علی اکبر نازک کار

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – محمد قاسمی

 

دوّمین بار است در شهر نبی ، در سوخته

خانه ی امنی به دست یک ستمگر سوخته

 

کمتر از خون گریه کردن حقّ این مرثیّه نیست

کآستان صادق آل پیمبر سوخته

 

ارث زهرایی این آقاست که کاشانه اش

بین شهر مادری چون بیت مادر سوخته

 

او نمی سوزد میان شعله ها و مانده ام

با جسارت ، عدّه ای گفتند کوثر سوخته

 

آتشی که از در و دیوار بالا رفته است

بی گمان بر غربت اولاد حیدر سوخته

 

هم بلاهایی که مادر دیده پیرش کرده است

هم دلش بهر بنی الزّهرا مکرّر سوخته

 

شک ندارم هر زمانی آب دیده ، ساعتی

گوشه ای رفته به یاد حلق اصغر سوخته

 

بس که می پیچد به خود از سوزش زهر جفا

پیکر شیخ الائمه ، پای تا سر سوخته

 

چشم های اهلبیتش کاسه ی اشک ست وخون

بیشتر از هر کسی موسی بن جعفر سوخته

 

سالیانی پیش تر از قومشان در کربلا

خیمه و پیراهن و دامان و معجر سوخته

 

محمد قاسمی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – حسن لطفی

 

کاش خاموش کُنَد اشک ، مُصلایش را

کاش گیرند کمی زیرِ بغلهایش را

 

به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش

کاش می‌شد بِتِکاننَد سَر و پایَش را

 

به زمین خورد ، زمین خورد ، زمین خورد مُدام

ولی از دست ندادند تماشایش را

 

درِ آتش زده کَم بود بیاُفتد ای کاش

بِبَرد از دَمِ در دخترِ نوپایَش را

 

کوچه سنگی است ، سرش درد گرفته نامرد

بی هوا هول نده ، سنگ است...ببین جایش را

 

او خودش خواسته تا روضه‌ی مادر گیرد

جُراتِ خویش نبینید مُدارایش را

 

او علی هست به کوچه نکشیدش اینبار

زنده کردید دوباره غمِ غمهایش را

 

قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد میزد

میزند تا شکند بازویِ زهرایش را

 

دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده

عمه‌ی کوچک خود دید و نَفَس‌هایش را

 

خیزران بود و سَر و طشتِ طلا و مشروب

کاش می‌شد که نبیند لبِ بابایش را

 

حسن لطفی