اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع)

 

بنام نون و قلم دست من قلم دادی

دم تو گرم که براین شکسته دم دادی

زیاد از سر من بود هرچه کم دادی

هر آنچه بود!به تو تاکه رو زدم دادی

 

به یمن منبر تو شیعه ام مسلمانم

اگر رییس تویی جزو زیر دستانم

 

کبوترم!شده ام باز هم هوایی تو

رسیده ام بخدا من ز آشنایی تو

حسینی ام ز روایات کربلایی تو

به سینه سنگ تو دارم منم فدایی تو

 

دلم خوش است که تا مرز نور می بری ام

خوشم که شیعه ای از شیعیان جعفری ام

 

برو به منبر و تصویری از غدیر بساز

برای نشر ولای علی سفیر بساز

هزار مجتهد از مردم فقیر بساز

زُراره یا که مفضل ابوبصیر بساز

 

مقام مرجعیت بین عالِمان داری

تو نور جلد به جلد بحارالانواری

 

 ز یارب تو رسیده است فیض یا رب ما

علی علیِ لب تو رسیده برلب ما

گره به نام تو خورده ست کل مذهب ما

به حکم تو شده گریه عیار مکتب ما

 

شب است و برسر خاکت نشان نداری تو

غریب مانده ای و روضه خوان نداری تو

 

خبررسید که دَرسَت دوباره خلوت شد

دوباره روزی آقای شهر غربت شد

خدا کند که بمیرم به تو جسارت شد

به پیش چشم همه با تو تند صحبت شد

 

عصای دست تو را پا زدند و خندیدند

تو زیر گریه زدی آمدند و خندیدند

 

نبینم از در این خانه شعله دم بزند

غریبه ای وسط خانه ات قدم بزند

نماز نیمه شبت را کسی به هم بزند

به ناسزا به غرور تو رنگ غم بزند

 

تو دست بسته ای و کوچه کوچه تنهایی

بفکر شرم علی پیش روی زهرایی

 

بزرگ طایفه را بی هوا زمین نزنید

امام مفترض الطاعه را زمین نزنید

کشان کشان جلوی بچه ها زمین نزدید

مقابل همگان هرکجا زمین نزنید

 

به هر طرف نکشیدش که دردسر دارد

که داغ عمه خودرا براین جگر دارد

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 28 تیر 96

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – علی اکبر لطیفیان

 

مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی

که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی

 

جواب هر چه که باشد نوازش است مرا

خدا کند بنوازد مرا ولو به " لن " ی

 

بساط حوزه کرم میکند ، چه ذوالکرمی

بساط روضه عطا میکند ، چه ذوالمننی

 

به دست شیخ الائمه غدیر جان بگرفت

بله ؛غدیر جوان شد ز باده ی کهنی

 

ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث

چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی

 

به جعفر بن محمد بگو بسوز و بساز

مباش فکر حرم گر نواده ی حسنی

 

سیاه تر ز همه روزگار پروانه ست

اگر که شمع بسوزد میان انجمنی

 

نخست آنچه صدا میکند سر زانوست

اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی

 

ببین چه بر سر زن یا که مرد میاید

طناب را بکشی ، تازیانه هم بزنی

 

عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد

 پناه برد به یک آستین پیرهنی

 

چه سخت میگذرد مرد آبروداری

طی طریق کند با غلام بددهنی

 

اگر چه سوخته در ، جای شکر آن باقی ست

که میخ در نگرفته به گوشه بدنی

 

اگر چه از نفس افتاده باز هم راضی ست

که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی

 

چه حرفها  نشنید و چه چیزها که ندید

شکسته دل شد و آمد ولی چه آمدنی

 

غریب نیز از اینجا نمیرود عریان

برای تو کفن آورده اند ، عجب کفنی

 

علی اکبر لطیفیان

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – حسن لطفی

 

از مسیر در نه ، از دیوارِ خانه ریختند

روز نَه این قومِ نامحرم شبانه ریختند

حتم دارم با قلاف و تازیانه ریختند

 

یک نفر آمد به محراب و نمازش را شکست

بی حیایی بی هوا راز و نیازش را شکست

 

نیمه شب هست آه فکر سن و سالش نیستند

ریسمان‌ها می‌کشند و فکر بالش نیستند

بینِ این خانه مگر اهل و عیالش نیستند

 

او خدای غیرت است از درد میریزد بِهَم

پیش طفلانش مَکِش نامرد می‌ریزد بِهَم

 

باز هم صد شُکر آتش بر سر و رویش نخورد

این درِ سوزان حیا کرد و به پهلویش نخورد

سنگ بی احساسِ دیواری به اَبرویش نخورد

 

باز هم صد شُکر در ، آئینه‌اش را خط نزد

در میانِ شعله میخی سینه‌اش را خط نزد

 

در میانِ کوچه‌ها با زور او را می‌کِشند

بر زمین می‌اُفتد و بدجور او را می‌کِشند

روی مرکب میروند از دور او را می‌کِشند

 

پیرمرد شهر با هر زحمتی پا می‌شود

آه می‌گوید فقط " یا عَمَّتی" پا می‌شود

 

دخترک میگفت با نِی حنجرش را پس بده

من یتیمم طشتِ زر یک شب سرش را پس بده

جان بابا ، ساربان انگشترش را پس بده

 

حرمله وقتی که می‌آید پریشان می‌شوم

پشتِ عمه ، زجر وقتی هست پنهان می‌شوم

 

کوچه کوچه تکه تکه پیشِ ما نان ریختند

شامیان نان خشک‌ها را پیش مهمان ریختند

دختران تَه ماند‌ه‌ها را پای طفلان ریختند

 

عمه جان حس می‌کنم مژگانِ بابا کم شده

خیزران ای وای یک دندانِ بابا کم شده

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) – محمد حسین رحیمیان

 

هیاهویی به پا گشت و  ، میان شهر طوفان شد

مناجاتت به هم خورد و ،  بساط غم فراوان شد

 

شده تکرار تاریخ و ، نصیب کعبه آتش شد

امان از این مدینه ، باز هم همدست شیطان شد

 

تو را ترساند از آتش ، فراموشش شده انگار

به عشق خادم ِ درگاه تو آتش گلستان شد**

 

ندارد شهر زهرایی ، که یار رهبرش باشد

دوباره دست بستن شیوه ی دنیا پرستان شد

 

پیاده ، پا برهنه ، پیر مردی در پی مرکب

تمام عالم بالا ، ازین غصه پریشان شد

 

نوایت گاه وا اماه بود و ، گاه وا جداه

بگو یاد چه افتادی چرا چشم تو گریان شد

 

تو را بردند از آن کوچه ای که مادرت افتاد

دلیل روشنی دارد اگر زانوت لرزان شد

 

چه آورده سرت این روزگار بی مروت ها

چه دردی داشتی آقا ، چرا با زهر درمان شد

 

میان خانه ای که سوخته تا آخر عمرت

به پا هر روز و هر شب روضه شام غریبان شد

 

تو گریه می کنی جور دگر این آخر عمری

بر آن جسمی که بی سر شد ، بر آن جسمی که عریان شد

 

چه می شد گر نبود آن شب میان کربلا زینب

همین که سر جدا شد بی حیایی ها دو چندان شد

 

محمد حسین رحیمیان