اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) – حامد عسگری

 

با دستای زخمی و تاول زده

خودم مشك سوراخ رو برداشتم

رقیه تو گوشاش گوشواره بود

یه شمشیر چوبی اگه داشتم

 

چقدر سعی کردم که بابابزرگ

سرش از جلو عمه مون نگذره

توی آتیش خیمه ها سوختم

که دودش تو چشم رقیه نره

 

همینا که نامه نوشتن بیا

همینا که از معرفت دم زدن

عمو کاش بودی و می دیدی که

چقد سیلیاشونو محکم زدن

 

یه چیزایی دیدم توی کربلا

که حرفام همش نقطه چین می خوره

مث روضه خونا کنایه بگم

که مَردم یه روزی زمین می خوره

 

بمونه که ما بچه ی فاطمه

بمونه که ما زاده ی حیدریم

ما مهمون که بودیم، چرا توی شام

شراب و لب و خیزران... بگذریم

 

حامد عسگری

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) – محمد جواد شیرازی

 

از سن کودکی شده غم آشنای من

باد خزان وزیده به دولت سرای من

بغض و شرر گرفته مسیر صدای من

 

بالا گرفته کار دل و گریه های من

 

خاک مزار من ز جفا بی نصیب نیست

زائر نمانده دور حریمم، عجیب نیست

مانند من امام غریبی، غریب نیست

 

گریه کنید اهل منا در عزای من

 

اهل زمانه غصه به قلبم رسانده اند

بر روح و جان من غم و غربت چشانده اند

من را به روی مرکب سمی نشانده اند

 

از زهرِ زینِ اسب ورم کرده پای من

 

از کودکی رسیده به من چهره ای کبود

در کربلا و کوفه و جولانگه یهود

از بس که زخم های تنم در فشار بود

 

مانده نشان سلسله بر جای جای من

 

بر روی خار سخت مغیلان دویده ام

از ابن سعد و حرمله طعنه شنیده ام

هفتاد و دو ستاره سر نیزه دیده ام

 

این روضه هاست گوشه ای از ماجرای من

 

بازار و ازدحام نرفته ز خاطرم

آتش ز پشت بام نرفته ز خاطرم

بزم حرام شام نرفته ز خاطرم

 

مانده ز شام کرب و بلایی برای من

 

یادم نرفته چشم ترِ عمه زینبم

آتش گرفته بود، پر عمه زینبم

یاد لباس شعله ور عمه زینبم

 

فریاد می کشد جگر مبتلای من

 

من روضه خوان غربت عمه رقیه ام

مردم شکست، حرمت عمه رقیه ام

آه... از شب شهادت عمه رقیه ام

 

تغییر کرده صحبت و حال و هوای من

 

یاد غروب کرب و بلا زار و مضطرم

آن خاطرات می گذرد از برابرم

یک عمر یاد تشنگی جد اطهرم

 

ذکر حسین گشته دعا و نوای من

 

داغش برای اهل ولا سینه سوز ماند

بی حال، زیر خنجر آن کینه توز ماند

در زیر آفتاب بیابان سه روز ماند

 

اعضای جدِ تشنه لب و سر جدای من

 

محمد جواد شیرازی

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) – مرضیه عاطفی

 

آن روزهایِ شعله ور یادم نرفته

دستان تبدارِ پدر یادم نرفته

 

دریا همان نزدیکی اما تشنه بودیم

بیتابی و چشمانِ تر یادم نرفته

 

شش ماهه را تیر سه شعبه بُرد با خود

داغِ عجیب ِ این خبر یادم نرفته

 

گهواره را بردند بعدِ گوشواره

هول و وَلایِ دور و بر یادم نرفته

 

افتاد خیمه دستِ یک عدّه حرامی

آن لحظهٔ پر دردسر یادم نرفته

 

بعد از جسارت ها اسارت ها کشیدیم

یک تکه نانِ مختصر یادم نرفته

 

یکریز در آغوش عمه بغض کردیم

زخم زبانِ رهگذر یادم نرفته

 

یک گوشه خوابید و صدایش درنیامد

اشک رقیه تا سحر یادم نرفته

 

دیدم به عینه روضه ها را پیشِ چشمم

لحظاتِ تلخِ آن سفر یادم نرفته!

 

مرضیه عاطفی

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) – علیرضا خاکساری

 

خوشا به حال دلی که به دلبری برسد

به سفره ی کرم ذره پروری برسد

 

همه رعیت ارباب میشویم اما 

غلام باادب اینجا به برتری برسد

 

کسی که بر در این خانه سر بلند نکرد

به یک اشاره ی اقا به سروری برسد

 

اگرچه سائل او بی نیاز از دنیاست

در اخرت به مقامات بهتری برسد

 

به نیم قطره ی اشک محبتش ندهد 

 اگر خوشی دو عالم به نوکری برسد

 

شبیه فطرس درمانده غصه ای دارم 

نشسته ام که مگر پر...نه...شهپری برسد 

 

ز "قال باقر علیه السلام " مست شود

اگر کسی به فیوضات منبری برسد

 

کسی که بر کرمش افتخار میکردند

اگر نبود خلائق چه کار میکردند!؟

 

قلم به دست گرفته رساله بنویسد

به نام حضرت جل جلاله بنویسد

 

مقید است به تحلیل کربلای حسین

کنار این همه مقتل ، مقاله بنویسد

 

مقید است که تاریخ را ورق بزند

دوباره از غم تلخ قباله بنویسد

 

روایت سفرش سوی کربلا کم نیست

تمام روز و شب اش را به ناله بنویسد

 

میان روضه ی بازار شام میطلبد

که از نجابت طفل سه ساله بنویسد

 

تمام مرثیه هایش میان لفافه ست

به اشک چشم تر از "باغ لاله " بنویسد

 

برای اینکه محرم به کربلا برسم

نشسته ام که برایم حواله بنویسد

 

کنار این همه ابر بهار گریه کنم

میان روضه ی او زار زار گریه کنم

 

دلی شکسته و بغضی شکسته تر دارد 

دوباره یاد چه کرده که چشم تر دارد

 

همیشه مجلس روضه ش پر تلاطم بود

حسین گفتن او مزّه ای دگر دارد

 

مرور خاطره ها کار هر شب آقاست

چقدر زخم روی زخم بر جگر دارد

 

چقدر پیر شده ، خم شده ، شکسته شده

به خاطر غم و غصه است ، خب اثر دارد

 

 چقدر این شب اخر به مادرش رفته

میان نافله اش دست بر کمر دارد

 

 لهوف از غم یک صبح تا شبش،گفته

کجا کسی ز غم و غصه اش خبر دارد!

 

میان این همه ارثی که از پدر برده

اگر غلط نکنم گریه بیشتر دارد

 

 همیشه بالش زیر سرش پر از اشک است

چرا که روضه ی گودال زیر سر دارد

 

غروب روز دهم را نمی برد از یاد

شبیه خیمه شده ، آه شعله ور دارد

 

به یاد کودکی اش از رقیه می خواند

چه خاطرات عجیبی ز همسفر دارد ... 

 

همین که خار نشسته به پای او کافی ست 

خدا کند که دگر زجر دست بردارد

 

 میان دفتر عمرش چه خاطرات بدی

ز چوب و باده و دندان و تشت زر دارد

 

در آن شبی که سنان بین راه اسیرش کرد

گرسنه بود ولی تازیانه سیرش کرد

 

علیرضاخاکساری

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) – حسن لطفی

 

چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند

که دل سوخته را ناله مداوا نکند

 

چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد

کاش می‌شد خودش اینقدر تقلا نکند

 

زهر اینبار چه دارد متورم شده است

زهر با این تنِ بیمار مدارا نکند

 

این جوانی که کنار پدر اُفتاده زمین

چه کند گریه اگر بر سر بابا نکند

 

اینهمه جای جراحات برای شام است

زهر هرچند که سخت است چنین تا نکند

 

نفس آخر و با روضه‌ی ویرانه گریست

نشد او یادِ غمِ عمه‌ی خود را نکند

 

یادش اُفتاد که هم بازی او می‌اُفتاد

سنگ رحمی به سر دختر نوپا نکند

 

گفت دستم...سر زنجیر به دستش بستند

کاشکی صحبتی از آبله‌ی پا نکند

 

کاش می‌شد که سرِ بام کسی ننشیند

کاش می‌شد که کسی سنگ مهیا نکند

 

چادر عمه پناهش شد و نالید : سرم....

چه کنم تا که مرا زجر تماشا نکند

....

زن غساله چه فهمید که می‌گفت به خود

بهتر این است که این مقنعه را وا نکند

 

حسن لطفی

 

*******************

 

اشعار مناجات با امام زمان(عج) -  شهادت امام باقر(ع) – وحید محمدی

 

شبی میان همین روضه ها قبولم کن

به حرمت غم آل عبا قبولم کن

 

درون سینه ی من حبّ مرتضی جاریست

به حق فاطمه و مرتضی قبولم کن

 

برای اینکه به وصل تو دلربا برسم

گذاشتم همه را زیر پا، قبولم کن

 

ز لطف بی حدت آقا که کم نمی آید

بیا کرم کن و این دفعه را قبولم کن

 

گناه کرده ام آقا، ببخش، شرمنده

قبول، من بدم امّا شما قبولم کن

 

سلام منتقم کشته های دشت منا

به غربت شهدای منا، قبولم کن

 

به حق آن شهدایی که تشنه جان دادند

شبیه تشنه لب کربلا، قبولم کن

 

به ناله های جگر سوز حضرت باقر

به روضه خوان غم نینوا قبولم کن

 

به لحظه های پر از ماجرای کوفه و شام

به رأس رفته روی نیزه ها قبولم کن

 

وحید محمدی

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) – محمد حسن بیات لو

 

آه یادم نمی رود هرگز

غم جانسوز غارت خلخال

حمله ی نابرابر لشکر

به زنان و به خیمه و اطفال

 

صحنه اش بین صحن چشمانم

میدهد زجر هر شب و روزم

ذوالجناح آمد از دل میدان

با دو صد زخم بر سر و کوپال

 

چه بگویم از آن غروب غریب

در هیاهوی نیزه و شمشیر

تنی از روی شیب قربانگاه

غلت می خورد تا ته گودال

 

چه بگویم که تیزی خنجر

به روی حنجری فشار آورد

یک نفر بین قاتلانش شد

بر سر سر بریدنش جنجال

 

هم غرورم شکست هم قلبم

آن زمانی که دختری خسته

از روی ناقه بر زمین افتاد

دشت تاریک بود و رفت از حال

 

محمدحسن بیات لو

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) – سید پوریا هاشمی

 

چشمهای ترم از کودکیم تر شده است

زندگی نامه من داغ مکرر شده است

 

بدن لاغر و این قامت خم شاهد که

روزها با چه غم دل شکنی سرشده است

 

گاه میسوزم و گهگاه به خود میپیچم

سوختن ارث من از روضه مادر شده است

 

رد زنجیر و طناب است به دستم یعنی

خاطرم از سر بازار مکدر شده است

 

دم آخر همه اهل و عیالم هستند

شهر از ماتم این فاجعه محشر شده است

 

زهر امروز مرا از نفس انداخت ولی

قاتلم زهر نه یک علت دیگر شده است

 

بین بستر چقدر زار زدم وای حسین

روضه ها در نظرم خوب مصور شده است

 

باز انگار که با چشم خودم میبینم

زینت دوش نبی طعمه لشگر شده است

 

باز انگار که با چشم خودم میبینم

ته گودال گل فاطمه پرپر شده است

 

باز انگار که با چشم خودم میبینم

قسمت گردن او کندی خنجر شده است

 

باز انگار که با چشم خودم میبینم

نوک هر نیزه ای آماده ی یک سر شده است

 

باز انگار که با چشم خودم میبینم

غارت چادر و پوشیه ی خواهر شده است

 

باز انگار که با چشم خودم میبینم

درخیام نبوی قحطی معجر شده است

 

سوختم  پای غم آن شه افتاده نفس

همدم هرسحرم خونه جگر بوده و بس

 

سید پوریا هاشمی

 

******************

 

اشعار شهادت حضرت امام محمد باقر(ع) – رضا باقریان

 

پا به پای پدر سفر کردم 

در میان خرابه سر کردم

 

پدرم بینِ ریسمان بود و 

با رقیه پدر پدر کردم

 

عمه ام تا به رویِ خاک افتاد

دیده ام را ز اشک، تر کردم

 

از همان روزِ تلخ، تا امروز

گریه هر روز تا سحر کردم

 

دست در دست عمه ام آن روز

از دلِ نیزه ها گذر کردم

 

سُمِ مرکب بوی گلاب گرفت

از تنی که به آن نظر کردم

 

تا سه ساله میان راه افتاد

پدرم را خودم خبر کردم

 

آنقدَر داغ دارم از آن دم

که از این زهر، خون، جگر کردم

 

رضا باقریان