اشعار عید سعید غدیر خم – حسن لطفی

 

آتش گرفت هرکه مِی از این سَبو کشید

دیوانه شد هر آنکه ننوشید و بو کشید

 

مدحِ تو را نمی‌شود آسان سرود و گفت

باید که دست یکسره از آبرو کشید

 

آئینه‌ای گرفته خدا در مقابلش

فرمود یا‌علی و تو را مو به مو کشید

 

خود را که دید عینِ خودش را ظهور داد

یک یا علی و یکصدوده بار هو کشید

 

ما را رها نمی‌کند آن قوسِ اَبروان

باید که تیغِ اَبروی تو بر گلو کشید

 

ای شاه بیتِ عشق وزیری مبارکت

بسم اله ای امیر امیری مبارکت

 

ما باختیم پیش تو دارو ندار باز

ما را نوشته‌اند از اول قُمار باز

 

دستِ حسن حسین و اباالفضل تیغِ توست

 این خانواده‌اند همه ذوالفقار باز

 

وقتی که چرخ میزند این تیغ رحم کن

خورشید را که در نرود از مدار باز

 

پیداست از حرارتِ لا سیف گفتنش

جبریل دیده است کمی تار و مار باز

 

چشم شماست جامع الاضدادِ اهلبیت

وقت سلام رحمت و وقت شکار باز

 

تا پیش چشم فاطمه حیدر بلند شد

روحی لک الفدایِ پیمبر بلند شد

 

نقش تو بود و تیشه‌ی پیکر تراش‌ها

یاد تو بود در سَرِ مرمر تراش‌ها

 

با در تمامِ قلعه زِ جایش بلند شد

دستِ تو بود و حیرتِ خیبر تراش‌ها

 

حجاج در طواف تو حلاج می‌شوند

قربانیان خانه‌ی تو سر تراش‌ها

 

مولا تویی به بیعتِ بیعت شکن چه کار

مولا تویی به رغم...سه سرور تراش‌ها

 

بر چشم اَبرویت چقدر خوش نشسته است

انگار داده‌اند به خنجر  تراش‌ها

 

از هرچه دیده‌ام حرمت آشناتر است

ایوان طلایِ شاه نجف دلرباتر است

 

از ابرِ خشک لطفِ تو باران در آوَرَد

چشمت چقدر جان دهد و جان در آوَرَد

 

تو آمدی به جلوه که پروردگار هم

خود را چنین به قامتِ انسان در آوَرَد

 

دست تو کافی است به خرمای تازه‌ای

از بت پرست حضرتِ سلمان در آوَرَد

 

ما با علی علی همه‌ی عمر زنده‌ایم

ما را به رقص ذکرِ علی جان در آوَرَد

 

عباس مثل کیست که اصلا نیاز نیست

تیغ از غلاف در دل میدان در آوَرَد

 

رحمت به مادرم که به ما گفت یاعلی

یا مظهرالعجائب و یا مرتضا علی

 

ما را بهار ساخته‌ای زَمهَریر نه

ما را بهشت کرده‌ای اما کویر نه

 

ما کعبه را بدونِ علی سنگ دیده‌ایم

این کعبه است قبله ، ولی بی امیر نه

 

روزِ تولد و همه ی عیدهایمان

شاید زِ یادمان رَوَد اما غدیر نه

 

وقتی گدا رسید و به این خانه حلقه زد

برگشت از سرایِ تو اما فقیر نه

 

از آب هم مضایقه کردند در منا‌

سیراب دیو و دَد همه...طفلِ صغیر نه

 

این خانواده بیش و کمش فرق میکند

*اصلا حسین جنس غمش فرق می کند*

 

حسن لطفی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – حسن لطفی

 

هو میکشیم جامِ علی را بیاورید

امشب مِیِ مدامِ علی را بیاورید

 

تَرسم بنایِ میکده زیر و زِبَر شود

ای وای اگر که نامِ علی را بیاورید

 

بینِ مزار هم کفن خویش می‌درم

یک بار اگر سلامِ علی را بیاورید

 

بازارِ شاعران و ادیبان بِهَم زنید

یک واژه از کلامِ علی را بیاورید

 

جبریل هم رسیده گره‌هاش وا شود

آقایِ من غلامِ علی را بیاورید

 

موسی نی ایم قصه اگر لن ترانی است

یک جلوه از تمامِ علی را بیاورید

 

ما را خمارِ باده نوشتند با علی

ما را حلال زاده نوشتند با علی

 

 

گیرم خدا دوباره دو دنیا بیاورد

اما محال باشد علی را بیاورد

 

او اول است از همه باید پیمبرش

این دست را بگیرد و بالا بیاورد

 

عزم جهاد می‌کند و وقت رفتنش

یک کاسه آب حضرتِ زهرا بیاورد

 

یک دَم بس است از دو دَمِ ذوالفقارِ او

تا حالِ صد سپاه کمی جا بیاورد

 

اُفتاده از نَفَس ملک‌الموت می‌رسد

تا ذوالفقار محضرِ مولا بیاورد

 

وقتِ نبردِ اوست و جبریل آمده

تا دستمالِ زردِ علی را بیاورد

 

یکدم سرِ سپاهِ عرب میزند علی

ای نازِ ضربِ شصست عجب میزند علی

 

مست است هرکه نعره‌ی او شورِ یا علیست

مَرد است هرکه قبله‌ی او مرتضی علیست

 

حجش قبول هرکه به ایوان طلا رسید

بختش بلند هرکه گره خورده با علیست

 

معراج رفته بود ببیند خدا کجاست

معراج دید و گفت ببین تا کجا علیست

 

گفت از علی مع الحق و از حق مع العلی

من مانده‌ام علیست خدا یا خدا علیست

 

ظهر غدیر نقشِ عقیقِ رسول شد

مولا علیست تا‌که خدا هست تا علیست

 

ما شاهرگ به پای علی میزنیم شُکر

شرحِ تمام غیرت ما خونِ ما علیست

 

شُکرِ خدا که حُرمت میخانه داشتیم

عمریست با علی سر دیوانه داشتیم

 

بر طاق آسمانِ نجف نام فاطمه است

بالای آستانِ نجف نام فاطمه است

 

حتی اذانِ صحنِ علی چیزِ دیگری است

سر تا سرِ اذانِ نجف نامِ فاطمه است

 

این شهر مِلکِ حضرتِ زهراست مهر اوست

هرجا رَوی میانِ نجف نامِ فاطمه است

 

فهمیده‌ام که روزی این شهر دست کیست

دیدم به هر دُکانِ نجف نامِ فاطمه است

 

جانِ مدینه جانِ جهان نامِ مرتضی است

ای جانِ من که جانِ نجف نامِ فاطمه است

 

ما را علی به فاطمه‌اش هدیه داده است

بر برگه‌ی امانِ نجف نام فاطمه است

 

سوگند بر علی که شرف دستِ فاطمه است

انگشتریِ دُرِّ نجف دستِ فاطمه است

 

حسن لطفی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – محمد حسن بیات لو

 

نشسته ام لب ایوان خانه ام تنها

که یک غزل بنویسم بدون چون و چرا

 

غزل برای کسی که مرا بزرگم کرد

کسی که داده به من خرج آب و نانم را

 

غزل برای همانکس که سفره اش پهن ست

برای هر چه فقیر و برای هر چه گدا

 

همان که اوج فلک هست خاک نعلینش

همان که مرتبه اش میرسد به عرش خدا

 

 

همان که دست دلم از ازل اسیرش بود

اسیر برکه ی سبز "خم  غدیرش"  بود

 

دلم شکسته وخسته ز جنب و جوش شده

دلم چه گوشه نشین و چه بی خروش شده

 

دلم دوباره خمار پیاله ی ساقیست

دلم خراب شرابی ز می فروش شده

 

مرا کسی به گمانم "غلام" میخواند

دلم هوایی این نغمه و سروش شده

 

دلی که از همه دل ها بریده ام حالا

اسیر غمزه ی یک پیر کهنه پوش شده

 

برای اینکه "علی" بشنوم من از"زهرا"

ببین  چگونه  زبانم شبیه گوش شده

 

خدا کند که دگر تا همیشه خواب شوم

فدای  خاک  قدم های بوتراب شوم

 

دوباره باز هوای نجف به سر دارم

از اینکه بال ندارم دو چشم تر دارم

 

به جان مادر پیرم بدان که ممکن نیست

که دست از در این خانه ی تو بردارم

 

به خاطر نظر مهربان حضرت توست

میان این قفس سینه جان اگر دارم

 

همه مرا به خدا بنده ی تو می گویند

به جای کعبه ز بس بر رخت نظر دارم

 

امین مکه محمد ولی امیر تویی

دلیل واقعی خطبه ی غدیر تویی

 

تو شاه هستی و من سائل درت هستم

گدای  روز و شب دست قنبرت هستم

 

کبوترانه به سوی تو بال وپرزده ام

که باورت بشود من کبوترت هستم

 

میان اینهمه اسم و لقب که داری تو

هلاک  نام  خدایی "حیدرت "هستم

 

خداست شاهد حرفم که از طفولیت

همیشه ماهی آن حوض کوثرت هستم

 

امام  اول  من  آخرین  پناه منی

تو نور مطلق حق درشب سیاه منی

 

 محمدحسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – محمد جواد شیرازی

 

به عشق علی مادرم داده شیرم

که باشم همیشه غلام امیرم

 

گرفت اختیار مرا و چه بهتر

که از مدح او تا ابد ناگزیرم

 

کجا قنبرم من؟ کجا بوذرم من؟

به دردش نخوردم، خودم می پذیرم

 

بهایی ندارم، خدایی ندارم

اگر دامن مرتضی را نگیرم

 

بدون ولایت نمی ارزد اصلا

ابوحمزه ها و دعای مجیرم

 

علی زیر و رو می کند هر چه کردم

ثواب قلیلم، گناه کثیرم

 

همیشه میان گذر می نشینم

بزرگی حقیرم، زلیخای پیرم

 

میان قنوتم دعا کردم امشب

شبی سوی ایوان بیافتد مسیرم

 

مرا قطعه ای از نجف می شناسند

چنان پر شده از محبت ضمیرم

 

پی انحراف سقیفه نرفتم

فقط پیرو ماجرای غدیرم

 

غدیر آمد و فکر من با علی شد

صد و ده نفس ذکر من یا علی شد

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – محمد جواد شیرازی

 

خوشم با حب حیدر قد کشیدم

دلم را از همه عالم بریدم

 

به غیر از مرتضی چیزی ندارم

به غیر از مرتضی چیزی ندیدم

 

چه شوری در دلم افکنده عشقش

پر از عشقم، پر از از خوف و امیدم

 

خوشم حلقه به گوش این سرایم

به هر محفل ثنایش را شنیدم

 

حیاتش ساده تر از بندگان بود

عجب شاه و امیری برگزیدم

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

صد و ده بار ذکر هو گرفتم

از این دنیا و اهلش رو گرفتم

 

مگر عقلم کم است از او نخوانم

مگر کم آبرو از او گرفتم

 

دل من زیر و رو شد از شبی که

به دستم در حرم جارو گرفتم

 

خراسان و نجف، این آبرو را

هم از این سو، هم از آن سو گرفتم

 

علی گفتم کمی زهرا بخندد

چه پاداشی از این بانو گرفتم

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

خدا رو کرد با او گوهرش را

تجلی صفات و مظهرش را

 

زمان وحی نور قل هو الله

میان کعبه خوانده مادرش را

 

نبی هم در شب تاریک فتنه

به حیدر می سپارد بسترش را

 

میان اوج پرواز نمازش

به سائل می دهد انگشترش را

 

همه بی تاب بر سجده می افتند

اگر افشا نماید قنبرش را

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

نجاتم داده استغفارهایش

دلم را برده با رفتارهایش

 

شده سرتاسر نهج البلاغه

نَمی از باطن پندارهایش

 

ملائک از شعف هو می کشیدند

همیشه لحظه ی پیکارهایش

 

نبی دلگرم بازوی علی بود

به جای تک تک سردارهایش

 

چنان از قلعه در را مرتضی کند

ترک برداشت تا تالارهایش

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

رها کردن مرامِ پیر من نیست

به دست دیگران زنجیر من نیست

 

مرا دیوانه می خوانند مردم

اگر مجنون شدم تقصیر من نیست

 

اگر از مرتضی کمتر بخوانم

اثر بر ناله ی شبگیر من نیست

 

بدون گوهر حب ولایت

به غیر از معصیت تکبیر من نیست

 

گره خورده دلم با حب حیدر

به جز این عشق در تقدیر من نیست

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

ازل از جام خود بر ما چشانده

همین باده دل ما را کشانده

 

زمان خلقت آب و گل ما

کمی خاک عبایش را تکانده

 

کسی که روی دوش مصطفی رفت

یتیمان را سر دوشش نشانده

 

خدا هم از زبان مرتضایش

پیمبر را شب معراج خوانده

 

به شوق وعده ی " یا حارَ هَمْدان..."

برایم طاقت و صبری نمانده ¹

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

برای مؤمنین یعسوب دین است

خداوند کرم روی زمین است

 

عبای وصله دار کهنه ی او

تجلی همان حِصن حصین است

 

نشستن زیر ایوان طلایش

برایم بهتر از خلد برین است

 

اگرچه منکرانش هم نفهمند

فقط حیدر امیرالمومنین است

 

به یمن شیر پاک مادر خود

تمام عمر، حرفم این چنین است

 

گرفتار نگارم شُکْرُ لِللّٰه

علی را دوست دارم شُکْرُ لِللّٰه

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – محمد جواد شیرازی

 

میان دلش هر که صافی ندارد

مصونیت از انحرافی ندارد

 

تعجب ندارد محب خلیفه

اگر مادرش هم عفافی ندارد

 

نگردید، غیر از علی جا ندارد

دلم حاجت موشکافی ندارد

 

بگو گرد کعبه به حاجی نچرخد

اگر دور حیدر طوافی ندارد

 

خود حق برایش گریبان دریده

مگر کنج کعبه شکافی ندارد؟!

 

سر کوی او گریه آورده تنها

گدایی که حتی کلافی ندارد

 

اگر ذوالفقارش به عاشق حرام است

چه بهتر که ابرو غلافی ندارد

 

به معراج ایوان طلا هر که رفته

از این درد دوری معافی ندارد

 

بیایم... نیایم... سراغم می آید

نیازی غنی بر تلافی ندارد

 

محب علی را به زهرا ببخشند

اگر هم عبادات کافی ندارد

 

به لبخند زهرا علی باورم شد

به عشق علی فاطمه مادرم شد

 

بخواهم نخواهم إلٰهم علی شد

ثوابم علی شد، گناهم علی شد

 

علی کعبه و مسجد و معبد من

کنشتم علی، خانقاهم علی شد

 

وجودم علی شد، سجودم علی شد

خودش شاهد است او، گواهم علی شد

 

شب من لبالب شد از نام حیدر

همین که سحر شد، پگاهم علی شد

 

چه در بین خنده، چه در بین گریه

همین خنده و اشک و آهم علی شد

 

زمین و زمانم، تمام جهانم

میان فلک، شمس و ماهم علی شد

 

چنان جلوه ی ذات حق شد که گویی

علی هم خدا شد، خدا هم علی شد

 

نه تنها زبانم، نه تنها بیانم

که حتی شکوه نگاهم علی شد

 

گدا بودم و همنشین گدا شد

رعیت شدم، پادشاهم علی شد

 

من افتاده بودم بدون پناهی

به دادم رسید و پناهم علی شد

 

پدر بود و با خود مرا آشنا کرد

زمان دعایش مرا هم دعا کرد

 

موحد دو دلبر نمی بیند اصلا

دو قبله... دو منبر... نمی بیند اصلا

 

هر آن کس که مست امیر عرب شد

کم از خیر مادر نمی بیند اصلا

 

کسی که دلش از محبت، حرم شد

دلش را مکدر نمی بیند اصلا

 

مشامی که بوی نجف را چشیده

صفایی به قمصر نمی بیند اصلا

 

دلم در نجف مانده و منزلی را

از این خانه بهتر نمی بیند اصلا

 

کسی که نگاهش به ایوان بیافتد

خودش را که دیگر نمی بیند اصلا

 

به چشم خدابینِ سلمان یقینا

علی را اباذر نمی بیند اصلا

 

زمین احد شاهد است این که احمد

از او با وفاتر نمی بیند اصلا

 

به جز مرتضی فاتح دیگری را

به خود باب خیبر نمی بیند اصلا

 

اگرچه فلان و فلانی گریزند

کسی پشت حیدر نمی بیند اصلا

 

ملائک تماشاگر یک جوان مرد

علی ضربه می زد، خدا کیف می کرد

 

به عشق علی مادرم داده شیرم

که باشم همیشه غلام امیرم

 

گرفت اختیار مرا و چه بهتر

که از مدح او تا ابد ناگزیرم

 

کجا قنبرم من؟ کجا بوذرم من؟

به دردش نخوردم، خودم می پذیرم

 

بهایی ندارم، خدایی ندارم

اگر دامن مرتضی را نگیرم

 

بدون ولایت نمی ارزد اصلا

ابوحمزه ها و دعای مجیرم

 

علی زیر و رو می کند هر چه کردم

ثواب قلیلم، گناه کثیرم

 

همیشه میان گذر می نشینم

بزرگی حقیرم، زلیخای پیرم

 

میان قنوتم دعا کردم امشب

شبی سوی ایوان بیافتد مسیرم

 

مرا قطعه ای از نجف می شناسند

چنان پر شده از محبت ضمیرم

 

پی انحراف سقیفه نرفتم

فقط پیرو ماجرای غدیرم

 

غدیر آمد و فکر من با علی شد

صد و ده نفس ذکر من یا علی شد

 

رسیده به گوشم صدای محرم

سیاهی خریدم برای محرم

 

هوای غریبی دلم را گرفته

هوای حسین و هوای محرم

 

دوباره به پا می شود جنت حق

به پا می شود خیمه های محرم

 

فدای شهیدی که با خون پاکش

بنا کرده دانش سرای محرم

 

من از کودکی نوکر این سرایم

خصوصا میان عزای محرم

 

به سینه زدم، سینه ام را تکاندم

شدم عاشق و مبتلای محرم

 

کمی از کرامات شاه غدیر است

اگر که شدم آشنای محرم

 

سرم را روی زانویم می گذارم

که اشکی بریزم سوای محرم

 

جگر گوشه ی مصطفی و علی بود

عزیزی که شد سرجدای محرم

 

بماند درون دلم روضه هایم

بماند همان ابتدای محرم

 

خدایا مرا تا محرم نگهدار

مرا تا ابد زیر پرچم نگهدار

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار عید سعید غدیر خم – سید حمیدرضا برقعی

 

آه، ای شهر دوست داشتنی

کوچه پس کوچه های عطرآگین

ای مرور تمام خاطره هات

چون دهین ابوعلی شیرین

 

شهر آغشته با حرارت باد

فصل خرماپزان پیوسته

کوشش پنکه های بی تاثیر

فُندق سالخوردهء خسته

 

سرخوشی های بی حدم می زد

پرسه در کوچه های بی هدفی

دعوتم کرد سمت طعم بهشت

ناگهان عطر قیمهء نجفی...

 

_سیدی! گم شدم... حرم... مولا...

از کجا می شود به او برگشت؟

عربی گفت و من نفهمیدم

باید از شارع الرسول گذشت

 

سنگ، دُر می شود در این وادی

صاحبان جواهرند همه

واژه در واژه با امین الله

زائران تو شاعرند همه

 

بین این چارپاره خوابم برد

رفتم از خویش و دفترم جا ماند

یک نفر مثل من درون حرم

داشت شعری برایتان می خواند:

 

زخمی ام التیام می خواهم

التیام از امام می خواهم

السلامُ علیک یا ساقی

من علیک السلام می خواهم

 

سید حمید رضا برقعی