اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع)
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) - علی اکبر لطیفیان
سیر و سلوک من شده آواره بودن
بی "چاره" بودن با وجود چاره بودن
هرکس کسی دارد ولیکن من ندارم
کاری به جز زانو بغل کردن ندارم
من دوست دارم کوچه گرد شب شدن را
شب تا سحر دلواپس زینب شدن را
رفتند اما یک نفر دوروبرم بود
آن یک نفر هم سایه ی پشت سرم بود
گشتم ولی این شهر پروانه ندارد
انگار جز طوعه کسی خانه ندارد
چه مردم نامهربانی داشت کوفه
ای کاش ده تا مثل هانی داشت کوفه
در کوفه دیگر حرمت مهمان شکسته
این چند روز آنقدرها دندان شکسته
اینجا وفا دارد ، وفاهای دروغی
بازار هم دارد ، چه بازار شلوغی !!!
بازار ، دنبال وفا رفتم ، جفا داشت
اما خدا را شکر دیدم بوریا داشت
حالا که دستم بسته شد یاد علی ام
معلوم شد امروز داماد علی ام
از بام نه از چشمشان افتادم آخر
دیدی چه کاری دست زینب دادم آخر؟!!
گفتم سرم را طوعه میگیرد به دامان
اما سرم را کوفیان دادند طفلان
میخواستم خون را به پای رب بریزم
گل در مسیر محمل زینب بریزم
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در روز عرفه 96
********************
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) – سید پوریا هاشمی
حاضرم غربت ببینم بیشتر اما تو نه
دربه در باشم دراین کوه و کمر اما تو نه
حاضرم بین صدای طبلهای کوفیان
محتضر باشم من از داغ پسر اما تو نه
حاضرم وقتی سرم خورجین به خورجین میرود
در تنور خانه باشم تا سحر اما تو نه
حاضرم وقتی که دربازار کوفه غلغله ست
داغ ناموسی ببینم بر جگر اما تو نه
حاضرم صد اسب از روی تن من رد شوند
پیکرم درخاک باشد بی سپر اما تو نه
سید پوریا هاشمی
********************
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) – علیرضا وفایی
با قطره قطره خون هوادار تو هستم
تا آخرین لحظه گرفتار تو هستم
این زندگانی را بدهکار تو هستم
در کربلا باشم ، علمدار تو هستم
من نخلم و ترسی ز داسم نیست هرگز
از فتنه کوفه هراسم نیست هرگز
از پا نیفتم ، گرچه غرق دردم آقا
جان سپاهی را به لب آوردم آقا
هر کار از دستم برآمد کردم آقا
بر هم نریزم کوفه را نامردم آقا
سینه سپر ، مرد نبرد هر بلایم
من از برادر زاده های مرتضایم
کوفه بجای عهد و پیمان جنگ دارد
کوفه هزاران خدعه و نیرنگ دارد
ساز و دف و تنبور و ساز و چنگ دارد
قد تمام کاروانت سنگ دارد
خونم به جوش آمد ولی دستم به بند است
دیشب شنیدم قیمت خلخال چند است
تنها بیا بی ماه و خورشید و ستاره
تنها بیا بی اکبر و بی شیرخواره
آقا زبانم لال ... دختر! گوشواره!
ظهر دهم ، چادر! لباس پاره پاره!
از من که گفتن بود ، تیغ تیز دارند
شرمنده ام خیلی نگاه هیز دارند
از خیر اهل کوفه بگذر جان زهرا
یا رحم کن بر حال خواهر جان زهرا
آقا قسم دادم تو را بر جان زهرا
انگشترت را در بیاور جان زهرا
ای وای بر انگشتر و ای وای انگشت
خنجر نبرد از جلو ، ای وای از پشت
علیرضا وفایی
برگرفته از کانال حدیث اشک
********************
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) – محمد قاسمی
همونهایی که خون کردن دلِ ناشاده مولا رو
لب تشنه جدا کردن سره داماده مولا رو
بازم این کوفیا حقّ و بِحق ، نشناختن و رفتن
تنِ مهمون رو از رو بام ، زمین انداختن و رفتن
چجور روشون شد این مردم ، در آرَن اشک زهرارو
ببندن پُشت یک مَرکب ، تَنِ بی جون آقارو
دل زاره یتیماشو ، یه مُشت رجّاله سوزوندن
بمیرم که با چه وضعی اونو تو شهر گردوندن
خجالت می کشه کوفه هنوز از کاره قصّاباش
که شد مهمونشون مُثلِه ، توی بازاره قصّاباش
دلِ ما تو غم مُسلم به جُــز با غم نمی سازه
از اون وقــتی که آویختن سرش رو روی دروازه
جوون مردی که تنهایی زمین زد لشکره شب رو
تموم ترسش از این بود ببندن دست زینب رو
محمّد قاسمی
برگرفته از کانال حدیث اشک
********************
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) – آرش براری
عرض ارادات ما به محضر مسلم
ما همگی می شویم نوکر مسلم
عالم اعلم شده است و مرجع تقلید
هر که نشسته است پای منبر مسلم
درخور شانش همین بس است که گفتند:
دختر حیدر شده است همسر مسلم
یک قدم او بی حسین راه نرفته
بوده همیشه حسین رهبر مسلم
تکیه به دیوار کرد و غرق عرق شد
تا متفرق شدند لشگر مسلم
هیچ شهامت نداشت لشگر کوفه
تا که بیایند در برابر مسلم
مردم کوفه شکستهاند دلش را
سنگ زدند و شکسته شد سر مسلم
کوفه نامرد بسکه سنگ به او زد
خانه یک زن شده است سنگر مسلم
وای از آن لحظهای که روی زمین خورد
از روی دارالاماره پیکر مسلم
نیست اگر چه خودش زمان اسارت
هست کنار رقیه دختر مسلم
آرش براری
********************
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) – آرش براری
سر کردهام چه سخت سحرهای شهر را
طی کردهام تمام گذرهای شهر را
هرجا که رفته ام به در بسته خورده ام
کوبیده ام تمامی درهای شهر را
گفتند با تو اند ولی کیسه های زر
تغییر داده است نظر های شهر را
تمرین رقص و هلهله و جشن میکنند
آماده میکنند هنر های شهر را
آن باغ های سبز که گفتند، سنگ بود
برداشت کرده اند ثمرهای شهر را
آهنگری شلوغ ترین شغل کوفه است
تعمیر میکنند سپرهای شهر را
فطرس کجاست تا برساند به دست تو...
...این آخرین سلام و خبرهای شهر را
آرش براری
********************
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) – حامد خاکی
به تمنا اسیرمان کردند
عاشقی را مسیرمان کردند
زخمی تیغ و تیرمان کردند
در این خانه پیرمان کردند
مست خمخانه غدیر شدیم
سفر عشق را سفیر شدیم
درد دادند ما دوا دیدیم
خاک خوردیم تا شفا دیدیم
در غریبی هم آشنا دیدیم
ناخدا بود ما خدا دیدیم
آسمان آسمان نمی خواهد
کشتی اش بادبان نمی خواهد
ریخت در عشق بال و پرهایم
شب شد از داغ تو سحرهایم
من هم از نسل خونجگرهایم
مُردم از دوری پسرهایم
نگرانم اگر چه محتضرم
از جگرگوشه هام بی خبرم
نیست ممکن بهار برگردد
بی قرارم ، قرار برگردد
ماه شبهای تار برگردد
بنویسید یار برگردد
کاروانش عیال هم دارد
کودک خردسال هم دارد
غمم از تیرِ در کمین ها نیست
غصه ام خاتم نگین ها نیست
یا که افتادن زمین ها نیست
هر چه گفتم فقط همین ها نیست
دردم این است مردم آزارند
به زنان هم نگاه بد دارند
کوفه شبهای سرد هم دارد
مسلم کوچه گرد هم دارد
طوئه تا هست مرد هم دارد
خوردن سنگ درد هم دارد
بنویسید ماه برگردد
از همان راه شاه برگردد
می گذارند شاه را تنها
تیغ کوفی ست تیغ دشمن ها
سنگ دارند بین دامن ها
صحبت خنجر است و گردن ها
تا زمان هست تا که فاصله هست
بازگردید کوفه حرمله هست
ترسم از تیر با مهارت هاست
ترسم از خیمه ها و غارت هاست
ترسم از بند و از اسارت هاست
ترسم از مجلس جسارت هاست
آیه طُهر ، بین بزم شراب
ناله های رباب ، `آی رباب”
عده ای جنگجو اسیر شدند
عده ای هم کمی فقیر شدند
عده ای ظاهرا حقیر شدند
همه گی جایزه بگیر شدند
صحبت نرخ روی هر سر بود
سر تو از همه گران تر بود
حامد خاکی
********************
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) – محمد علی قاسمی
کوفیان در دلشان کینه ی زهراست نیا
مسلمت را بنگر بی کس و تنهاست نیا
کار این بی صفتان سبّ عمویم علی است
بینشان بغض علی واضح و پیداست نیا
خواستم آب بنوشم که لبم مانع شد
تشنگی وجه شباهت به تو مولاست نیا
لب و دندان من از سنگ شکست و خون شد
لب و دندان تو در نقشه ی اعداست نیا
همه ی غصه ام این است که سنگت بزنند
نیزه و سنگ زدن حرفه ی اینجاست نیا
گر بیایی همه ی اهل حرم می بینند
کمرت تاشده از غصه ی سقاست نیا
پسرانم به فدای پسران تو شوند
حیف از زندگی اکبر لیلاست نیا
ترس دارم که بیایی و ببیند زینب
ته گودال سر نعش تو دعواست نیا
گر بیایی همه ی جن و ملک می شنوند
که «بنیّ...» به لب حضرت زهراست نیا
سر من را که بریدند و به میخی بستند
فکر و ذکرم سر و گیسوی تو آقاست نیا
لااقل دختر خود را تو به همراه نیار
کوفه جولانگه خولی و شبث هاست نیا
ترس دارم ز روی نیزه ببینی آخر
حرمله همسفر زینب کبراست نیا
«دخترم را بغلش کن که کنیزی نرود»
نا مسلمانیِ این شهر هویداست نیا
محمدعلی قاسمی
********************
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) – مصطفی گودرزی
خواستم نامه دهم كوفه نيا محشر كبراست
خواستم تا بنويسم كه نيا آخر دنياست
پر حيله ترين شهر همينجاست، همينجاست
دلشوره ي من بهر علي اكبر ليلاست
كاش مي شد بنويسم كه نيا يوسف زهرا
اما نشد آقا ... نشد آقا ... نشد آقا
اينجا سر بازار خريدار زياد است
آقا، نكند فكر كني يار زياد است
تمّار كم است و رٓسٓنِ دار زياد است
در كوفه فقط مرد ریا كار زياد است
اينجا سر هر بام خودش معدن سنگ است
مرد و زن اين شهر، آماده ي جنگ است
اينجا دگر از بيعت و پيمان اثري نيست
بر تيرگي شب، دگر اينجا سحري نيست
ديگر خبر از لشكر چندصد نفري نيست
وقتي كه بيايي دگر از من خبري نيست
آهنگري شهر، شلوغ است، شلوغ است
اين ها كه نوشتند بياييد، دروغ است
اينجا كه منم، حيله و تزوير مهياست
داس و تبر و نيزه و شمشير مهياست
اينجا بخدا حرمله با تير مهياست
بهر حرم تو غل و زنجير مهياست
شرمنده ام از اينكه نوشتم كه بيايي
من دل نگران حرمم، كاش نيايي
دلشوره گرفتم، همه ي شهر پليدند
اين خيره سران بهر شما نقشه كشيدند
خولي و سنان بر سر بازار رسيدند
تيغ و سپر و كعب ني و گُرز خريدند
اينجا بجز از طوعه يكي مرد نديدم
از فتنه ي اين شهر به وللهِ بريدم
آقاي گلم، كوفه نيا، وضع خراب است
آقا، جگرم خون شده از غصه كباب است
دلواپس فرداي عليطفل رباب اس
آقا بخداوند قسم قحطي آب است
آقا، دو سه تا مشك پر از آب بياور
در معركه از سوز عطش تاب بياور
مصطفی گودرزی
********************
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) – علیرضا خاکساری
اینجا دگر از بیعت و یاری خبری نیست
دیگر خبر از لشگر چندصد نفری نیست
وقتی که بیایی ز سفیرت اثری نیست
از او زره و خود و عبا و سپری نیست
کوفه ست و همین عاقبت بیعت شان هست
یک ساعته غارت بکنند عادت شان هست
گفتم بنویسم که حسین گوش به زنگ باش
گفتم که بگویم به تو آماده ی جنگ باشد
در وقت جدل بر حذر از حلقه ی تنگ باش
خوردی به زمین منتظر بارش سنگ باش
اما نشد آقا... نشد آقا... نشد آقا...
شرمنده ام آقای گلم - یوسف زهرا
اینجا همگان شهره به جنگاوری هستند
اینجا همه مست اند پی خیره سری هستند
اینجا همه آماده ی لوده گری هستند
اینجا همه دنبال سر و روسری هستند
سر از تو و از ایل و تبار و پسرانت
و روسری هم روسری دخترکانت
هم ناله ی درد و غم و آه و شررش کن
آماده ی هر سختی راه سفرش کن
مانند حمیده بغلش کن خبرش کن
سخت است برای تو ولی مختصرش کن
از زندگی اش دخترکت سیر شد آقا
در کوفه رقیه ات بخدا پیر شد آقا
ای یابن علی کوفه که نیست محشر کبری ست
دعوا سر این است که نگویم " علی آقاست "
دلشوره ام از این نبود آخر دنیاست
دلشوره ام از نام "علی اکبر" لیلاست
این قاعده ی کوفی بی دردو ملال است
خون ریختن از هرکه "علی" هست حلال است
دلواپسم و این دلم از غصه کباب است
هرکس که به کوفه برسد خانه خراب است
سیراب بیا کوفه حسین قحطی آب است
دلواپسی ام محض علی طفل رباب است
اینجا عطشی هست که ره چاره ندارد
تو تاب عطش داری و شیرخواره ندارد
ترسم بود از این که شوی باز گرفتار
ترسم بود از حیله ی سردسته ی کفار
ترسم بود از حرمله ی تیرو کمان دار
دلواپسم از عاقبت چشم علمدار
هرچند که در معرکه ها راه گریزی ست
یادت نرود حرمله هم آدم تیزی ست
از خیره سری شهرت و آوازه گرفتند
کعب نی و گرز و سپر و نیزه گرفتند
تیر و تبر و دشنه بی اندازه گرفتند
ماندم زچه رو نعل تر و تازه گرفتند
انگار قرار است تورا زیر سم اسب ...
ای وای بمیرم - امان از دل زینب...
با خستگی راه قوای بدنی هست ؟؟
با سوز عطش قدرت شمشیر زنی هست ؟؟
ما بین اثاثیه ات آقا کفنی هست ؟؟
حتی کفنی نه بگو که پیرهنی هست ؟؟
هم پیرهن و هم کفنت می برند اینجا
با تکه حصیری کفنت می کنند اینجا
علیرضا خاکساری
********************
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) – حسن لطفی
وقتی نَفَس از سینه بالاتر نیاید
جز هِقهِق از این مردِ غمگین بر نیاید
خیلی برایِ آبرویم بد شد اینجا
آنقدر بد دیدم که در باور نیاید
در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم
گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید
سوگند خوردم در مدینه بعدِ زهرا
خانومِ خانه پشتِ در دیگر نیاید
دیر است اما کاش میشد تا عقیله
شهرِ تنور و خار و خاکستر نیاید
بر پُشتِ دستم میزنم دیدی چه کردم
هرکس بیاید مادرِ اصغر نیاید
ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست
بی آبروها آبرویم رفت از دست
در کوچهها بر خاکها رویم کشیدند
در را شکستند و به پهلویم کشیدند
در پیشِ زنهاشان غرورم را شکستند
با پا زدنهاشان غرورم را شکستند
از بس که زخمم میزدند از حال رفتم
بینِ جماعت بودم و گودال رفتم
عمامهی من را که غارت کرد نامرد
با نیزهای آمد جسارت کرد نامرد
دو کودکم دیدند بر جانِ من اُفتاد
دو کودکم دیدند دندانِ من اُفتاد
طفلانِ من دیدند طفلانت نبینند
آقا جسارت را به دندانت نبینند
با سنگهای خود سرِ من را شکستند
انگشتِ بی انگشترِ من را شکستند
ای کاش میشد لحظهی آخر نیاید
یا ساربان دنبالِ انگشتر نیاید
وای از دلِ زینب چه میآید سرِ او
وقتی که انگشتر زِ دستت در نیاید
یا لااقل دنبالِ این هشتاد خانوم
نامحرمی با خیزرانِ تَر نیاید
بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است
هرکس بیاید کاشکی مادر نیاید
حسن لطفی