اشعار هلال ماه محرم – محمد جواد شیرازی

 

سرتاسر محله ی مان غرق ماتم است

حرف از حسین و زینب و ماه محرم است

 

دیدم میان کوچه جوانی پُر از شعور

حَیّ عَلَی الْعَزا به لبش بود، غرق شور

 

می گفت: نذر خون خدا جان مادرم

دم از حسین می زنم و اشک می خرم

 

با روی خوش رساند به مجلس غریبه ای

با هم زدند سر در هیئت کتیبه ای

 

دیدم کسی عجیب پی کار دلبر است

بی تاب و عاشقانه گرفتار دلبر است

 

هر کارِ سخت بود، خودش گفت: می کند

کفش هر آن که آمده را جفت می کند

 

رندی کنار در به همه چای تازه داد

چایش به قلب سنگی من هم گدازه داد

 

با ذکر یا حسین و وضو طبق عادتش

قاطی چای، ریخت کمی خاک تربتش

 

با گریه فاطمه به تماشا نشسته بود

یک بچه باز قلک خود را شکسته بود

 

می گفت زیر لب: کم من را قبول کن

از من دوباره سینه زدن را قبول کن

 

رحمت به مادری که ارادت می آورد

فرزند خویش را سوی هیئت می آورد

 

از عشق و شور فاطمه جانش لبالب است

با چادرش مدافع فرهنگ زینب است

 

دیدم کنار دیگ نشسته است با ادب

لات محله بود ولی گفت زیر لب:

 

زهرا مرا به پای حسینش مرید کرد

دیگ سیاه روضه مرا رو سپید کرد

 

آمد به سوی من پدری پیر و محترم

می گفت: گوش کن به من و این نصیحتم

 

این جا هر آن چه خرج کنی سود می کنی

خود را عزیز خانه ی معبود می کنی

 

جانم فدای نوکر و دربان هیئتش

جانم فدای پیرغلامان هیئتش

 

هر کس به قدر معرفتش کار می کند

با اشتیاق صحبتِ از یار می کند

 

در اوج کار که پُر از اخلاص می شدند

گریان برای حضرت عباس می شدند

 

مجلس شروع شد، همه با آه و زمزمه

هر یک گرفته اند اجازه ز فاطمه

 

خدام درگهش همه بی ادعا شدند

با این که خسته اند ولی یک صدا شدند

 

دیدم دم از رفاقت دیرینه می زنند

محکم تر از همه به سر و سینه می زنند

 

چون شیرِ پاک خورده همه گریه می کنند

مانند بچه مرده همه گریه می کنند

 

گفتند: بی پناه به یک نیزه تکیه داد

در بند یک سپاه به یک نیزه تکیه داد

 

گفتند: عاقبت به لبش هم نخورد آب

گفتند: مانده بود تنش زیر آفتاب

 

گفتند: تشنه کام سرش را بریده اند

گفتند: روی سینه ی آقا دویده اند

 

گفتند: این غریب، میان وطن نبود

جز یک حصیر پاره برایش کفن نبود

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار هلال محرم – مهدی رحیمی

 

بوی اسپند کرده مدهوشم

دارم آقا سیاه می پوشم

 

اشک ریز غروب گودالم

از همین ابتدای چاووشم

 

آه ارباب اذن گریه بده

نکند کرده ای فراموشم؟

 

سینه با نیتت زدم،یک عمر

بوی گل می پرد از آغوشم

 

اشک هایم جوابگویت نیست

پس برایت فرات می جوشم

 

دارد آقا سپید می گردد

با غم کربلا بناگوشم

 

عهد کردم فروختم هرچه

به کسی گوشواره نفروشم

 

به فدای اسیری زینب 

هرچه زنجیر خورده بر دوشم

 **

دل مهیای پیشواز شده

ناز ارباب را نیاز شده

 

آسمان ها به سینه می کوبند

باد در کوچه نوحه ساز شده

 

تکیه ی ما به نام ثارالله

قد علم کرده سرفراز شده

 

دست٬ تا رزق اشک را بدهد

سوی آقای خود دراز شده

 

پس برای تمام هیئت ها

نام ارباب امتیاز شده

 

ذاکر و چای ریز در هیئت؛

جای هر نوکری لحاظ شده

 

آه آقا برای قاسم تو

اشک در چشم ما جهاز شده

 

تا علی را به تیر بسپارد

دستهای حسین باز شده

 **

گل به وقت گلاب نزدیک است

لحظه ی اضطراب نزدیک است

 

لحظه ای که عمو به خود می گفت

مشک بردار٬آب نزدیک است

 

بی گمان بین آب و شش ماهه

لحظه ی انتخاب نزدیک است

 

لحظه ی رو گرفتن ارباب 

از نگاه رباب نزدیک است

 

آی خفاش های بی مقدار

کشتن آفتاب نزدیک است

 

لحظه‌های ی کشیدن دست و

روسری و نقاب نزدیک است

 

لحظه ی رقص خیزران پلید

با شراب و کباب نزدیک است

 

مهدی رحیمی

 

*******************

 

اشعار هلال محرم – محمد حسن بیات لو

 

میخرم برجان خود درد و بلای روضه را

میکشم برصورتم دست شفای روضه را

 

پیش تو آخر سیاهی روسپیدم میکند 

دوست دارم پرچم بزم عزای روضه را

 

کربلا قسمت نشد عیبی ندارد لاأقل

ای خدا از ما نگیری کربلای روضه را

 

نام تو آمد میان پس میشود احساس کرد

بوی سیب سرخ جاری درفضای روضه را

 

مادرت با هر”حسین” ما به سینه میزند

می نشیند ابتدا تا انتهای روضه را

 

ازبلا و ازمریضی جسم وجانش بیمه ست

مطمئناً هر کسی خورده غذای روضه را

 

مزه اش زیر زبانش هست تا پایان عمر

نوش جان کرده کسیکه قندوچای روضه را

 

در قیامت میشود محشور هرکس با کسی

با خودت محشورکن مابچه های روضه را

 

محمدحسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار هلال محرم – یاسر حوتی

 

دوباره بوی محرّم، دوباره بوی خدا

دوباره روضه ی ارباب، روضه ی سقّا

 

دوباره هیئت و زنجیر و سینه و لطمه

دوباره بیرق سرخ حسین و بزم عزا

 

کتیبه ها و سیاهیّ و محتشم خوانی

دوباره ناله و آه و بساط اشک و بکا

 

دوباره روضه ی تیر و کمان و طفل رباب

که تشنه پر زده جوجه ز ساحل دریا

 

دوباره صیحه ی ارباب و ناله ی ولدی

کنار پیکر صد چاک اکبر لیلا

 

دوباره گریه ی طفل سه ساله ی مضطر

که بوسه زد به گلوی بریده ی بابا

 

دوباره شام غریبان و آتش و دود و

صدای سیلی و اشک یتیم در صحرا

 

تمام دشت ز طیر و وحوش سیرابند

عزیز فاطمه تشنه است اف به تو دنیا

 

دوباره بانوی پهلو شکسته ای خواند

کنار گودی مقتل" غریب مادر "را

 

دوباره شیهه ی اسبی که واژگون زین است

که دید زینب و آهی کشید وا أُمّا

 

کسی که زینت دوش حبیب داور بود

تنش سه نقطه و رأس بریده اش امّا

 

یاسر حوتی

 

*******************

 

اشعار هلال محرم – آرش براری

 

غصه و غم خلق شد هر دو جهان را غم گرفت

از غم تو قلب مخلوقات در عالم گرفت

 

قبل خلقت روضه خواند و در گل آدم دمید

پس خدا اول برای روضه تو دم گرفت

 

چیست در اسم غم انگیزت که از روز ازل...

تا شنید اسم تو را آدم دل آدم گرفت؟

 

"کاف و هاء و یاء و عین و صاد" یعنی داغ تو

قلب زینب ابتدای سوره مریم گرفت

 

روضه هایت دستگیری میکند از انبیاء

روضه هایت را نباید هیچ دست کم گرفت

 

هر چه منسوب به تو باشد گره وا می کند

می شود حاجات را از بیرق و پرچم گرفت

 

هرکه دامان تو را از دست داد از دست رفت

تا ابد باید که دامان تو را محکم گرفت

 

مصطفی از غصه تو حرف زد با مرتضی

فاطمه وقتی شنید این قصه را ماتم گرفت

 

زنده باشم در رکاب آن امام منتقم

انتقامت را حسین از قاتلت خواهم گرفت

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار هلال محرم – محمد جواد شیرازی

 

روزگاری می شود با گریه و غم زنده ام

من همین که مجلس روضه بیایم زنده ام

 

چند ماهی می شود چشم انتظارش بوده ام

با امید نوکریِ در محرم زنده ام

 

کام من را مادرم با خاک تربت باز کرد

سال ها با تربت شاه دو عالم زنده ام

 

چای روضه باطنا آب بقایم می شود

تا که می نوشم از این کوثر دمادم زنده ام

 

جامه های زینتی اصلا نمی خواهم، فقط

در لباس مشکی و شال عزایم زنده ام

 

در تعارض بین مرگ و زنده بودن مانده ام

در خیابان مرده ام، در زیر پرچم زنده ام

 

آمده ماه محرم محتشم می خوانم و

باز هم با مقتل ابن مقرم زنده ام

 

با لب تشنه میان قتلگاه افتاده بود

تا ابد با گریه بر این داغ اعظم زنده ام

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار هلال محرم – سید پوریا هاشمی

 

روز اول با همان خاکی که قنبر ساختند

از من و تو سمت باب القبله نوکر ساختند

 

پرچمی بر عرش کوبیدند اینجا روضه است

دسته سینه زنی پشت پیمبر ساختند

 

شیشه شیشه گریه ی مارا ملائک برده اند

قطره قطره ریختند و حوض کوثر ساختند

 

چشم هرکس خیس باشد جای پای فاطمه ست

چشم مارا با حسینیه برابر ساختند

 

میشود بابا حسین و میشود مادر رباب

سینه زنهارا به این صورت برادر ساختند

 

هرکسی بهتر برایش سوخت مزدش را گرفت

سوخت فطرس از همان خاکسترش پر ساختند

 

باوضو باید دراین ده روز از هرجا گذشت

هرمحله بچه ها صحنی مطهر ساختند

 

شاهراه آسمان در کوچه های کربلاست

تا خدا از مرقد شش گوشه یک در ساختند

 

کربلا تاریک شد پیکر ته گودال ماند

آفتاب نیزه را با یک سر آخر ساختند

 

سید پوریا هاشمی

 

*******************

 

اشعار هلال محرم – رضا قربانی

 

باید به محله رنگ ماتم بزنم

بر سر در خانه چوب پرچم بزنم

 

ایام غم و سیاه‌پوشان شماست

بگذار سیاهی محرم بزنم

 

با چادر مادرم سر کوچه‌ی عشق

رخصت بده تا تکیه‌ای از غم بزنم

 

من را برسانی به شب تاسوعا

من قول دهم که سینه محکم بزنم

 

آقا نگهم دار که در عاشورا

من دیگ خورشت قیمه را هم بزنم

 

اینگونه که تو جیب مرا پر کردی

باید که به روی دست ِ حاتم بزنم

 

حالا که دوای زخم تو اشک من است

اشکی بده تا چشمه‌ی مرهم بزنم

 

خاموش شود آتش دوزخ به خدا

با گریه اگر سر به جهنم بزنم

 

عالم به فدات یا قتیل‌العبرات

کشتی نجات یا قتیل‌العبرات

 

رضا قربانی

 

*******************

 

اشعار هلال محرم – وحید محمدی

 

دارم امشب از گناهانم خجالت می کشم

از گناهان فراوانم خجالت می کشم

 

سر به زیر انداختم، از روی تو شرمنده ام

بازهم سر در گریبانم، خجالت می کشم

 

اشک را از من گرفته این گناه لعنتی

دارم از خشکی چشمانم خجالت می کشم

 

من زمین خوردم دوباره، باز دستم را بگیر

من از اینکه سست ایمانم خجالت می کشم

 

پر نمی گیرم به سوی آسمانت چون شده

این هوای نفس زندانم، خجالت می کشم

 

لطف های بی حسابت زود یادم می رود

من که قَدرت را نمی دانم خجالت می کشم

 

باز آوردی مرا که چوب کاری ام کنی

من از اینکه باز مهمانم خجالت می کشم

 

دارم از این حسرت کرببلا دق می کنم

من که از دوری جانانم خجالت می کشم

 

از همان روزی که بین روضه می گفتم حسین

مادرت می گفت: ای جانم ... خجالت می کشم

 

جان زهرا آبرویم را بخر فردای حشر

فاش گردد روی پنهانم خجالت می کشم

 

آمدم با سر به زیری تا مرا حُرّم کنی

من از این حال پریشانم خجالت می کشم

 

وحید محمدی

 

*******************

 

اشعار هلال محرم – وحید محمدی

 

دوباره آمده‌ام، پس کسی صدا کرده

میان این همه مردم مرا سوا کرده

 

دعای خیر کسی پشت سینه‌زن‌ها هست

چقدر فاطمه در حق ما دعا کرده

 

همیشه حب تو جاری است در دل شیعه

خدا اراده‌ی خیری برای ما کرده

 

به حق گریه‌ی زینب خدا بیامرزد

هر آنکسی که مرا با تو آشنا کرده

 

به این حرارت در سینه‌ها قسم آقا

غم تو در دل ما کربلا به پا کرده

 

تمام خلق به فردای حشر گریانند

به جز هر آنکه برای تو گریه‌ها کرده

 

دو ماه گریه نوشتیم پا به پای لهوف

دو ماه با غم تو شیعه‌ات صفا کرده

 

کم است گریه‌ی ماها که گریه بر غم تو

به آب ماهی و مرغان در سما کرده

 

رضا نموده خدا را برای محشر خود

هر آنکسی که تو را از خودش رضا کرده

 

قسم به چادر زهرا تو حاجتم هستی

همیشه اشک غمت حاجتم روا کرده

 

شنیده‌ایم سرت را گذاشت کنج تنور

تنور با سر از تن جدا چه‌ها کرده

 

وحید محمدی