اشعار شب ششم محرم - روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع)
اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – مجتبی خرسندی
کبوتریم و پی دانه ی امام حسن
رسیده ایم در خانه ی امام حسن
تمام مردم این شهر ، شهرت ما را
شناختند به دیوانه ی امام حسن
عجیب نیست اگر می شوند دشمن و دوست
اسیر لطف کریمانه ی امام حسن
اگر تمام جهان میهمان او باشند
هنوز جا دارد خانه ی امام حسن
نمیرویم سراغ کسی به غیر از او
که رزق ماست به پیمانه ی امام حسن
دل شکسته ی ما آنقدر طوافش کرد
لقب گرفت به پروانه ی امام حسن
فقیر بوده ولی پادشاه می گردد
به هرکه می رسد عیدانه ی امام حسن
به نام قاسمیون مفتخر شدیم و شدیم
غلام قاسم دردانه ی امام حسن
مجتبی خرسندی
*******************
اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – آرش براری
سیزده سال است هر جا غصه ام را دیده ای
زودتر از دیگران حال مرا پرسیده ای
مثل خورشیدی به روی ماه من تابیده ای
بیشتر از بچه های خود مرا بوسیده ای
حس نکردم که یتیمم با تو در این سال ها
هم عمو بودی برایم هم پدر اینسال ها
نجمه آورده لباس پاک و خوشبوی مرا
دختر تو شانه کرده ای عمو موی مرا
آبرو دارم زمین ننداز پس روی مرا
راستی! دیدی تو حرز روی بازوی مرا؟
مطمئن هستم که این نامه برایت آشناست؟
دست رد دیگر نزن این دست خط مجتبی است
مست هم هستند در آغوش هم افتاده ها
می خورد بر یکدگر لبهای جام باده ها
کار دشواری است این دل کندن از دلداده ها
درد دل های عمو ها و برادر زاده ها
قلبم از جا کنده شد قبل از سفر گریه نکن
ای عمو از حال رفتی اینقدر گریه نکن
نه فقط مردان ما کشته شدن را دیده اند
بچه هامان جنگهای تن به تن را دیده اند
پیش خود گفتند قبلا خشم من را دیده اند
عده ای که در جمل جنگ حسن را دیده اند
میگذارم بر سر خودتاج شاهنشاه را
نصفه ی عمامه ای پوشانده نصف ماه را
با مژه هایم تمام دشت را جارو زدم
من برای تو به هرچه سنگ میشد رو زدم
یابن زهرا جای تو بر نیزه ها پهلو زدم
ناگهان افتادم روی زمین زانو زدم
راه تو حق است پس باید به راهت جان دهم
اسبها را دور کن شاید که راحت جان دهم
آرش براری
*******************
اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – آرمان صائمی
تنت از بسكه به دور و برِ من پاشيده
مثل موميست جدا گشته..به هم چسبيده
ناله ات زيرِ سم اسب مرا پيرم كرد
چشمم از بعدِ على اكبر خود ترسيده
خوب شد نيمه ى عمامه به چهرت بستم
چه كسى صورت تو از دل من دزديده؟
جاى سالم به تنت نيست عزيزِ دل من
ظاهراً زورِ فرَس بر تن تو چربيده
دنده ات خُرد شده..سينه جدا گشته ز هم
استخوان هاى شكستت پرو بالم چيده
قد كشيدى چِقَدَر..مرد شدى جان عمو
"نفسم حبس شد از آنچه كه چشمم ديده"
خواستم بوسه زنم بر رُخت اما جا نيست
بسكه پاهاى فرس صورت تو بوسيده
آرمان صائمى
*******************
اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – سید پوریا هاشمی
گر مهیا میشوند امروز حیدر زاده ها
دم به دم جان میدهند از ترس خیبر زاده ها
ابتران ماتند از رزم پیمبر زاده ها
عالمی دارند عمو ها با برادر زاده ها
شیر غران بنی هاشم به میدان میزند
یا امام مجتبی!قاسم به میدان میزند
وقت رزمش لرزشی در آسمان انداخته
هیبت او لشگری را از زبان انداخته
هفت ضربه هفت سر از کوفیان انداخته
روی تن ها یک به یک خط و نشان انداخته
میمنه تا میسره آمد حسن تکبیر گفت
نعره ان تنکرونی زد! حسن تکبیر گفت
لا فتی الا علی! آمد مثل را زنده کرد
حال و احوال حسن بین جمل را زنده کرد
آنقدر شمشیر زد خیر العمل را زنده کرد
پیش چشمان همه روح اجل را زنده کرد
هرکسی آمد به جنگش بی مدارا زد زمین
قاسطین و ناکثین و مارقین را زد زمین
دوره اش کردند دوران بلا آغاز شد
دیگر از هر سمت کار سنگها آغاز شد
انتقام از قاسم بن المجتبی آغاز شد
مادرش در خیمه ها افتاد تا آغاز شد
بی زره بودن بلایی بر سرش آورده است
یک نفر با نیزه از مرکب بلندش کرده است
بر زمین افتاده هر اسبی زرویش رد شده
استخواهایش اسیر عده ای مرتد شده
آه با پهلوی قاسم یک قبیله بد شده
قد کشیده قد کشیده قد کشیده مد شده
سینه اش مثل ضریح است و دخیلش نیزه هاست
هرکجای پیکرش را که ببینی چای پاست
زیر پا افتاده حفظ احترامش مشکل است
با لب پاره شده عرض سلامش مشکل است
گر عسل مخلوط با خون شد قوامش مشکل است
پیکر پاشیده بردن تا خیامش مشکل است
پیکر اورا عموی بی عصایش میبرد
سینه بر سینه به سمت خیمه هایش میبرد
سید پوریا هاشمی
*******************
اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع)
پاشو به پای بی رمق من توان بده
دور و برم ز هلهله غوغا شده عمو
ای دست خط کوفی من خط خطی شدی
با چند نیره پای تو امضا شده عمو
انگار باز هم حسن از کوچه آمده
مثل قباله ای کمرت تا شده عمو
دیدم که چند طایفه از روت رد شدند
دیدم که روی جسم تو دعوا شده عمو
چیزی نگو شکاف لبت باز میشود
سنگی بزرگ در دهنت جا شده عمو
سینه به سینه هم ببرم باز مشکل است
قدت برابر قد سقا شده عمو
خونت تمام دور و برم را گرفته است
انگار شیشه عسلت وا شده عمو
اگر شاعر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
*******************
اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – سید پوریا هاشمی
دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده
عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده
همه با چکمه جنگی ز تنت رد شده اند
بس که امروز تنت بین گذر افتاده
پشت لبهای تو دیگر پسرم سبز شده
روی خشکی لبت خون جگر افتاده
چشمهای حسنی تو نه بسته ست نه باز
هرکسی دیده تورا یاد پدر افتاده
آستین پاره ی تو در بغلش خونی شد
حق بده تازه عروس تو اگر افتاده
باز انگار علی رفته احد برگشته
باز انگار روی فاطمه در افتاده
آسمانی شده ای که پر ماه است عمو
برویت سم فرسها چقدر افتاده
مشتری های تو با سنگ خریدند تورا
عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده...
سید پوریا هاشمی
*******************
اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – سید حسن رستگار
کمی آرامتر عزیز عمو
بند نعلینهای تو باز است
اینکه «احلا من العسل » گفتی
تازه آغاز راه پرواز است
تازه داماد بر سرت امروز
جای گل تکه سنگ می ریزند
اگر از اسب خود زمین بخوری
بر سرت بی درنگ می ریزند
یک کلاخود و یک زره بردار
خیل دشمن سواره در راه است
نعل کوب سپاه ابن زیاد
نیتش قربه الی ا.. است
راه را بر تنفست بسته
لخته خونهای در گلو مانده
پای خود بر زمین نکش قاسم
داغ تو بر دل عمو مانده
با چه چیزی کشیده اند اینها
این همه نقش ماه بر بدنت
که نفسهات میکند خس خس
من فدای نفس نفس زدنت
سید حسن رستگار
*******************
اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – محمد حسن بیات لو
تو که اینگونه روی خاک ز هم واشده ای
وای بر من که دچار غم عظما شده ای
دیشب از طعم خوش مرگ و عسل میگفتی
ظهرامروز در این معرکه معناشده ای
بی زره رفتی و از هرطرفی سنگ زدند
که چنین سرخ ترین لاله ی صحراشده ای
هرکسی از تن صدپاره ی تو سهمی برد
در کریمی خودت وارث بابا شده ای
سمّ مرکب همه جای بدنت را له کرد
بی سبب نیست اگردرهم شن ها شده ای
استخوان قفس سینه ی تو خرد شده
تازه حالا نوه ی حضرت زهرا شده ای
بردنت تا دم خیمه چقدر سخت شده!!
باورم نیست چرا هم قدّ سقا شده ای
محمدحسن بیات لو
*******************
اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – حسن لطفی
تو قَد کشیده ای،یا که عمو کمان شده است
و یا دوباره علمدار نوجوان شده است
بخند حضرتِ عباسِ سیزده ساله
که خنده یِ تو برایِ حسین،جان شده است
دلم برای حسن تنگ شد تو را دیدم
کریم زاده کریم است این همان شده است
بگو علی و بگو مجتبی بگو تکبیر
بگو که نامِ تو کابوسِ شامیان شده است
بلند شو که نبینند می خورم به زمین
که این غریبِ جوانمُرده ناتوان شده است
چه آمده به سَرَت که سرِ تو می اُفتد
چه دید مادرم اینجا که نیمه جان شده است
به خیمه نالهی نجمه،نزن نزن شده بود
به گریه هر قسمِ من بمان بمان شده است
سپاه رویِ تو اُفتاد و آسیابت کرد
پُر از تَرک تنت از ضربِ این و آن شده است
تو را برایِ رساندن زِ خاکها کَندم
که نیمی از تو عیان نیمهای نهان شده است
صدای سینه ی تو می رسد به خیمه بگو
مزاحمِ نفست چند استخوان شده است
چقدر رویِ تو را جایِ نعل پُر کرده
چقدر روی دهانت پُر از دهان شده است
حسن لطفی
*******************
اشعار شب ششم محرم – روضه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) – قاسم نعمتی
ای حسن زاده حسن در حسنت می بینم
روح توحید میان سخنت می بینم
روی لب های تو با نیزه نوشتند حسن
خط کوفی به عقیق یمنت می بینم
گفته بودم که بپوشان سر گیسویت را
که به هم ریخته زلف شکنت می بینم
پدری کرده ام و بوسه ز تو حق من است
اثر نعل به روی دهنت می بینم
پسرم! یوسف نجمه چه سرت آوردند؟!
پنجه ی گرگ بر این پیرهنت می بینم
ماندم از اسب چگونه به زمین افتادی
جای نیزه ز دو سو بر بدنت می بینم
قدری آرام بگیری، بغلت می گیرم
این چه وضعی ست که بر حال تنت می بینم
هر چه بالا بکشم سینه ی تو بر سینه
باز بر خاک بیابان بدنت می بینم
قاسم نعمتی