اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – آرش براری
در آفتاب به رویت بزن نقاب رباب
تو سوختی جگر من شده کباب رباب
از آن زمان که شنیدی حسین آب نخورد
در آفتاب نشستی نخوردی آب رباب
نگاه کن چقدر رنگ روت برگشته
بلند شو ننشین زیر آفتاب رباب
رباب گریه نکن قدری استراحت کن
بیا بخاطر زینب کمی بخواب رباب
اگر شهید شد عباس مادرش راضی است
دگر بیا و خودت را نده عذاب رباب
تو از کنار حسینت تکان نمیخوردی
تورا به زور کشیدند با طناب رباب
عروس مادر من! همسر برادر من!
نبود جای تو در مجلس شراب رباب
بگو چه کار کنم نا سکینه دق نکند؟
زبان گرفته برای تو، ای رباب رباب...
آرش براری
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – محمد حسین ملکیان
قبول دارم؛ در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
همه توان خودش را گذاشت حرمله اما
خداگواه؛ به سمت علی شتاب نکردم
به زهر کام مرا تلخ کرد حرمله اما
هوای بوسه بر آن شیشه ی گلاب نکردم
هزار بار مرا سمت مشک آب فرستاد
ولی به حضرت عباس فکر آب نکردم
دو راه داشتم: اصغر... حسین... ساده بگویم
که چشم بستم و از این دو انتخاب نکردم
به تیره بختی من تیر نیست در همه عالم
که هیچ کار برای دل رباب نکردم
محمدحسین ملکیان
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – پوریا باقری
گریه میکرد ، دست و پا میزد
پدرش را فقط صدا میزد
داشت با بی زبانی اش انگار
پشت پایی به ماسوا میزد
مادرش هم کنار گهواره
رو به درگاه کبریا میزد
یک نفر هی غریب تر میشد
دائما دست بر دعا میزد
ریشه ی ظلم و کفر دنیا را
داشت این شاه با وفا میزد
گریه های علی جگر سوز و...
داغ بر جان کربلا میزد
موقع رفتنش شده انگار
وقت پر کندنش شده انگار
روی دست پدر ، علی اصغر
میزند بال و پر ، علی اصغر
بنویسید جای شش ماهه
پسرِ با جگر ، علی اصغر
جگرِ ریش ریش ، ارباب و
جگر شعله ور ، علی اصغر
از غم بی کسی بابایش
واله و در به در ، علی اصغر
آخرین یار حضرت عشق است
آخرین شیرِ نر ، علی اصغر
بین این راه درد سر آور
طالبِ درد سر ، علی اصغر
حرمله تیر کرده آماده
مادرش بین خیمه افتاده
شد گلویش شبیه گل پرپر
آه بیچاره میشود مادر
عمه اش روی خاک افتاد و
خاک میریخت از غمش بر سر
خواهرانش همه پریشان از
غمِ این رفتنِ علی اصغر
ای بمیرم برای اربابم
که چنین شد دوباره تنها تر
چشم هایش به چشم اصغر بود
فکرش اما فقط به یک مادر
غنچه ای با سه شعبه پرپر شد
غنچه ای از تبار پیغمبر
خون او را به آسمان بردند
خبرش را به کهکشان بردند
پوریا باقری
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – حامد عسگری
مگه من مادرِ چندتا پسرم که کشتنت؟
قربون دندونای شیریت برم که کشتنت
هنوزم بعضی شبا خواب میبینم شیر میخوری
هنوزم نمیشینه تو باورم که کشتنت
هی میگفتم به خودم، عصای دستم اصغره
پیر شدم، منو سر مزار جدّش میبره
کاش میشد یهبار دیگه موی تو رو شونه کنم
میمیرم اگه یه شب گونههاتو بو نکنم
مثل یه قرآنِ جیبی بودی تو دست بابات
رفتی من فقط میگفتم که خدا پُشتوپَنات
یه دلم میگفت اینا به پستی عادت دارن
یه دلم میگفت یهذرّه که مروّت دارن
مگه این بچه که رو دست باباش تاب میخوره
بیشتر از یه قاشق چایخوری آب میخوره؟
لبای کوچیکتو بههم نزن، کشتی منو
آخرین سرباز این خانواده، تو هم برو
الهی هیشکی تو آغوش باباش شهید نشه
الهی هیچ مادری تو دنیا ناامید نشه
شما که به برق سکههای کوفه دلخوشین
خودتون بچه ندارین مگه؟ بچه میکشین؟
هی میگن گریه نکن، داره میسوزه جیگرم
هیشکی حالمو نمیفهمه، بابا یه مادرم
هرکی خواست بخونه از من توی روضه یا کتاب
اولش آه بکشه، بعد بگه بیچاره رُباب
حرمله، غذای من یه عمره خون جیگره
من نمیگذرم ازت، خدا هم از تو نگذره
حامد عسگری
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – محسن صرامی
پدر که از رخ ماهت نقاب ميگيرد
ز خاك پاي تو قمصر گلاب ميگيرد
از آب و تاب دگر آفتاب مي افتد
تو را كه روي دو دستش رباب ميگيرد
زمين ز خواب زمستاني اش شود بيدار
همين كه چشم تو را حس خواب ميگيرد
اگر اشاره كني سمت ابر يا دریا
نقاط خشك زمين را هم آب ميگيرد
در آستان تو يوسف سجود خواهد کرد
حسين عكس تو را تا كه قاب ميگيرد
نريخت قطره اي از خون حنجرت به زمين
چرا كه ديد زمين را عذاب ميگيرد
گرفت منصب باب الحوائجي بر دوش
جواب كرده در اينجا جواب ميگيرد
محسن صرامی
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – محسن صرامی
فقط به خاطر طفل رباب با زحمت
رسيده ساقي عطشان به آب با زحمت
رقيه گفت عموجان كه در تب و گرما
علي اصغرم آورده تاب با زحمت
به دست هاي پر از ضعف عمه كلثومم
دقايقي ست كه رفته به خواب با زحمت
چقدر پنجه كشيده به صورت از گرما
به صورتش زده مادر نقاب با زحمت
دم خيام نشسته هنوز زل زده است
به دست هاي قمر آفتاب با زحمت
هدف گرفت سه شعبه عمو و اصغر و بابا
و عرش كرده از اين خون خضاب با زحمت
ز غنچه اي كه سه روز است مانده لب تشنه
گرفت تير سه شعبه گلاب با زحمت
چقدر آمد و برگشت،عاقبت آورد
براي مادر اصغر جواب با زحمت
محسن صرامی
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – سید پوریا هاشمی
تشنه ای با تشنه ای آمد سپاهی رفت عقب
لشگر آماده ی کوفه ز آهی رفت عقب
رو زد اما روی اورا برزمین انداختند
بچه ترسید از صدای طبل شاهی رفت عقب
حرمله زانو گرفت و زانوی آقا خمید
تیر دربین کمان جاشد نگاهی رفت عقب
صید را شش ماهگی راحت شکارش میکنند
پرت شد قلاب تا!لبهای ماهی رفت عقب
حجم تیر و یک گلوی نازک اصلا جور نیست
گردن افتاده اش خواهی نخواهی رفت عقب
یک پدر بود و سری بر پوست آویزان شده
گاه گاهی پیش آمد گاه گاهی رفت عقب
قطعه ای را پشت خیمه وقف اصغر کرد و بعد
کند با خنجر برایش سرپناهی رفت عقب
سید پوریا هاشمی
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – مهدی رحیمی
بعید نیست پدر با پسر یکی شده باشد
عجیب نیست پسر با پدر یکی شده باشد
که تیر نیز نفهمیده بر گلوی که خورده
حسین با علی اش آن قَدَر یکی شده باشد
سه شعبه چیست؟ سه تا تیر ناگزیر و مجزاست
که در گلوی علی از سه سر یکی شده باشد
اصول سوخت و سوز و اصول دوخت و دوز است
که با ملاحظه در این هنر یکی شده باشد
گلوی کوچک تو مانع شهادت آقاست
اگرچه تیر سپر با سپر یکی شده باشد
چگونه زیر گلو را جدا کنند ز لب هات
درون کاسه چو شیر و شکر یکی شده باشد
علی اصغر و محسن به قلب حضرت زهرا
سه تیر حرمله با میخ در یکی شده باشد
مهدی رحیمی
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – قاسم صرافان
تا طفلی می گه آب گریهم میگیره
من از اسم رباب گریهم میگیره
همیشه وقتی «بابا آب داد»و
میخونم تو کتاب گریهم میگیره
تا میبینم که بانویی به بچهش
میگه: مادر بخواب! گریهم میگیره
اگه مردی جلو روی عیالش
بمونه بیجواب گریهم میگیره
حساب تا میکنم آبی که نوزاد
مینوشه، بی حساب گریهم میگیره
گلوی طفل شش ماهه چقدره؟
میپرسم، از جواب گریهم میگیره
همین که مادرم دنبال چیزی
میگرده با شتاب گریهم میگیره
اگه دیدم زنی رد میشه ظهری
به زیر آفتاب گریهم میگیره
جنوب وقتی میبینم خانوما رو
با روبند و نقاب گریهم میگیره
نشون مستیه تو شعر اما
تا مینویسم شراب گریهم میگیره
به سقاخونه حساسه دل من
تو صحن انقلاب گریهم میگیره
تا طفلی گم شده باباشو میخواد
اونم با اضطراب ... از حال میرم
قاسم صرافان
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – حسن لطفی
تو و تاول و گرمی آفتاب
من و فکر دلشوره های رباب
لبت تا به هم تا به هم می خورد
تمامی لشگر به هم می خورد
زبان بسته ای یا ادب کرده ای
بمیرم برایت که تب کرده ای
زدم بوسه بر صورتت جمع شد
چرا اینقدر صورتت جمع شد
به دستان بابا عرق کرده ای
به جای عمو آب آورده ای
نفسهات هر لحظه کم می شود
سرت بر سر شانه خم می شود
به چاک لبت خشک شد خون تو
چرا مانده خون زیر ناخون تو
چرا گردن مادرت زخمی است
و یا گونه ی مادرت زخمی است
به لبهای خشکت زبان میزنی
زبان را به سقف دهان میزنی
تو گفتی و گهواره جنبان شدی
شنیدی که رفتم رجز خوان شدی
تو گفتی:که اهل حرم نیستی
تو شیری کم از اکبرم نیستی
پدر روی دوشت علم می کشم
عمو نیست، بار حرم می کشم
اگر پلکهایم تکان می خورد
زمین بر سر آسمان می خورد
مگر بعد عباس علمدار نیست
برایم به میدان زدن کار نیست
دَمِ دوٌم ذوالفقار علیست
دلت قرص باشد کنار علیست
خیال تو راحت از این کار زار
که من آمدم تا در آرم دمار
کمی صبر کن تا كه من پر كنم
کجا هست خیبر که خیبر کنم
تو گفتی و گهواره جنبان شدی
شنیدی که رفتم رجز خوان شدی
ببین دست غربت به زانو زدم
و خیلی برای لبت رو زدم
چه ها با تو این تیر ولگرد کرد
تمام سرت تا تنت درد کرد
نیاورده همراه خود شیر را
رها کن پر ساقه ی تیر را
تو را روی این سینه خواباند و ماند
تو را گرد خود تیر پیچاند و ماند
علی آرزویم بر آورده ای
سه دندان شیری در آورده ای
چنان ضربه ای روی حلقت نشاند
که یک لحظه گفتم سرت را پراند
شنیدم صدایی،دهانت شکست
گلو پیچ خورد استخوانت شکست
فقط از تو بیرون پَرِ تیر بود
تمام تو قدِ سرِ تیر بود
تو را بعد از این خنجر نی زنند
تو را با لهد بر سرِ نی زنند
حسن لطفی
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – سید پوریا هاشمی
کاش میشد با لالا آرومت کنن
یا که بی سرصدا آرومت کنن
تو همینجا بمون و هی گریه کن
نکنه نیزه ها آرومت کنن
اخلاق تو و باباتو میشناسم
ناله های آشناتو میشناسم
نگو این صدای گریه تو نیست
من صدای گریه هاتو میشناسم
خیمه خیمه با شتاب رفتم علی
هرطرف خونه خراب رفتم علی
هفت دفعه هاجر دوید به آب رسید
صددفعه دنبال آب رفتم علی
راستی خندون شدنت مبارکه
مرد میدون شدنت مبارکه
گریه کردی و همه کل کشیدن
آخ رجز خون شدنت مبارکه
از کسی سه شعبه خودی انگاری
بازه چشمات ولی مردی انگاری
عجله داشتی برا بزرگ شدن
سه تا دندون دراوردی انگاری
ی خبر فقط برام بیاد بسه
خبلی نه! ی خط برام بیاد بسه
حالا که بابات میره پشت خیام
بند قنداقت برام بیاد بسه
کاش بشه تیر و یه گوشه چال کنم
زبون سپاه شام و لال کنم
من اگر هم که ببخشم همه رو
محاله حرمله رو حلال کنم
حال من بی تو دیگه جا نمیاد
سر تو پیشم با دعوا نمیاد
من دلم خوش بود هنوز نفس داری
نفساتم دیگه بالا نمیاد
اومدم پشت حرم خاکت کنم
یه گوشه با قد خم خاکت کنم
بابا میگه دیر شده خاک و بریز
چه کنم نمیتونم خاکت کنم
روی دست دلاوری کردی علی
مث جدت حیدری کردی علی
آبرومو خریدی بین زنا
روت سفید چه محشری کردی علی
سید پوریا هاشمی
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – پوریا باقری
آهی کشید و دست هایش را تکان داد
گهواره ی خالی اصغر را نشان داد
او دائما در قاب چشمش ، اشک دارد
در ذهن خود ، تصویری از یک مشک دارد
آتش زده بر قلب عالم گریه هایش
بیچاره کرده عمه را سوز صدایش
لالایی خسته ، شده ذکر لب او
کابوس تیر حرمله ، خواب شب او
فکر لب خشک علی ، بیچاره اش کرد
راس علی دنبال خود ، آواره اش کرد
با آستین پاره ، اشک از گونه برداشت
نیزه سواری علی هم ، درد سر داشت
مادر به قربانت ، نیفتی از سر نی
منت گذارد راس تو ، بر پیکر نی
یاد غم کرب و بلا ، جانش گرفته
او چادرش را زیر دندانش گرفته
تا گریه هایش جان زینب را نگیرد
تا که رقیه ، از غم اصغر نمیرد
هی با خودش میگفت: بس کن گریه زاری
حالا که طفلی بین گهواره نداری
بس کن رباب ، این حرمله بی خانمان است
دائم به فکر اذیت این کاروان است
بس کن رباب ، آتش به جان زینب افتاد
دیگر ببین ، تاب و توان زینب افتاد
آرام باش ، ای "نو عروس" خوب زهرا
گریه مکن ، بیچاره کردی نوکرت را
پوریا باقری
********************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – سید پوریا هاشمی
همینکه بر رخ تو آفتاب می افتاد
میان خیمه زنها رباب می افتاد
فرات موج زد و از خجالت آب شدم
نگاه تو روی دستم به آب می افتاد
چقدر هلهله میکرد لشگر کوفه
که داشت پلک تو از فرط خواب می افتاد
جواب حرف مرا حرمله سه پهلو داد
گلوی نازکت از این جواب می افتاد
چنان سریع تورا زد که گردنت جا خورد
سرت به سمت عقب با شتاب می افتاد
تمام خون تورا فاطمه به بالا برد
وگرنه بر سر دنیا عذاب می افتاد
ز دستهای تو قنداقه باز شد اما
به دست مادر زارت طناب می افتاد
سید پوریا هاشمی