اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع)
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – حسن لطفی
پدری خَم شده تا دردِ کمر را بِکِشَد
مادری منتظرش نازِ پسر را بِکِشَد
طرفی خَم شده سر ، جای تَرَکها خونی است
کاش میشُد به لبش دیدهی تَر را بِکِشَد
بُردنِ این تَنِ بی وزن برایش سخت است
نیست عباس که این قرصِ قمر را بِکِشَد؟
از دو سو تیر به بیرون زده باید چه کند
از کدامین طرف این تیرِ سه سر را بِکِشَد
خواست از سمتِ سهشعبه بکشد سر چرخید
بهتر این دید که او قسمتِ پَر را بِکِشَد
تیر از بچه که رَد شد جگرش تیر کشید
نَکُند با سرِ این تیر جگر را بِکِشَد
هرچه میخواست بیاید به حرم باز نشد
یک نفر کاش که تا خیمه پدر را بِکِشَد
باید او قبر کَنَد خاک کُنَد شرح دهد
آه این سینه غَمِ چند نفر را بِکِشَد
زیرِ لب گفت فقط آه رباب آه رباب
وای اگر پیشِ سنان بارِ سفر را بِکِشَد
حرمله گفت پسر را زد و بابا را کُشت
باید او در کمرش کیسهی زَر را بِکِشَد
هم سبک هم که گران است سرش پس دعواست
قسمتِ کیست در این قائله سَر را بِکِشَد
کاش میشُد که نمیدید رُباب این دفعه
نیزهای رد شده از خاک پسر را بِکِشَد
حسن لطفی ۹۶/۰۷/۰۵
*****************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – علیرضا خاکساری
چه خوب شد به غلامی اش انتخاب شدیم
دعای فاطمه بودیم مستجاب شدیم
به هر کتیبه قسم مادرش صدامان زد
اگر که گریه کن محفلش حساب شدیم
به قدر بال مگس چشم هایمان تر شد
و صاحب دو سه تا کوهی از ثواب شدیم
همیشه بیشتر از احتیاج مان دادند
به من بگو در این خانه کی جواب شدیم؟
میان این همه عنوان به لطف حضرت حق
گدای گل پسر فاطمه خطاب شدیم
میان روضه ی سنگین ماتمش هرشب
شبیه شمع همه ذره ذره آب شدیم
همین که از لب خشکیده و عطش خواندند
کنار تک تک اهل حرم کباب شدیم
حسین خواسته که ما دخیل دستان
گره گشای علی اصغر رباب شدیم
کسی چرا ز قنوت امام آب نگفت
ز غیرت و شرف حیدر رباب نگفت
روایت از پسر سر به زیر یعنی چه
خجالت پدر گشته پیر یعنی چه
برای خضر که سر میکشد ز آب بقا
شریعه بستن و قحطی شیر یعنی چه
علی به دست پیمبر دوباره بالا رفت
مگر سپاه بفهمد غدیر یعنی چه
دل و جگر که همیشه به قد و بالا نیست
رسیده است بگوید "دلیر"یعنی چه
بدون خود و زره رفت سوی میدان تا
نشان دهد به همه بچه شیر یعنی چه
مخوان به طفل رضیعش بگو "مسیح حسین"
بلند مرتبه هست و صغیر یعنی چه
به وقت کندن جان خنده اش به ما فهماند
که دست و پا زدن دلپذیر یعنی چه
کسی نگفت که ای حرمله برای علی
سه شعبه بر سر یک چوب تیر یعنی چه
چقدر مرثیه های رباب غم دارد
بریدن سر شش ماهه گریه هم دارد
دوباره غصه ی بال کبوتری دیگر
به روی دست پدر طفل پرپری دیگر
پس از تمام حرم نوبت رباب رسید
چه کرد ناله ی جانسوز مادری دیگر
دوباره حرمله تیر سه شعبه ای انداخت
به گونه ای که نمانده ست حنجری دیگر
برای دفن علی پشت خیمه ها مولا
مدد گرفت ز تیزی خنجری دیگر
دم غروب که شد نیزه دار با لبخند
رسید از آن طرف خیمه با سری دیگر
اگر که از نوک نیزه سرش نمی افتاد
نبود حاجتی انجا به معجری دیگر
سربریده ی شش ماهه روی نی تابید
سر عموی حرم زیر گریه زد تا دید
علیرضا خاکساری
*****************
اشعار شب هفتم محرم – روضه حضرت علی اصغر(ع) – حسن لطفی
گرچه از دور از آن فاصلهها زد بد زد
آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد
چقدر هست مگر بچه سه جایش بِرَود
وایِ من بر سه هدف او به سه جا زد بد زد
اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید
به سهشعبه همهیِ حَنجره را زد بد زد
دست و پا داشت که میزد پدر انداخت عبا
آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بد زد
اولین بار که چشمش به ربابش اُفتاد
اندکی حرف نزد بعد صدا زد بد زد
بُرد در بینِ عبا تا که نبیند چه شده
مادرش گفت بگو تیر کجا زد بد زد؟
گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست
بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بد زد
پشتِ خیمه به سرِ قبر ، حرامی آمد
نیزه برداشت و مانندِ عصا زد بد زد
طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی
بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بد زد
نیزه دارَش زِ سر نیزه سرش را انداخت
سَر که اُفتاد زمین ضربهیِ پا زد بد زد
رهگذرهای دَمِ کوچه به هم میگفتند
حرمله تیر به این بچه چرا زد بد زد
سالها بود همین جمله فقط کارِ رباب
نانجیب آنهمه لبخند به ما زد....بد زد
حسن لطفی