اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع)
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – آرمان صائمی
پيكرت دور و برم افتاده....حرمله مى خندد
تنت از بال و پرم افتاده....حرمله مى خندد
واى از اين قوم كه آتش زده بر زخم دلم
بارالها!پسرم افتاده....حرمله مى خندد
مرهمى نيست كه بر زخم دلم بگذارم
اشك از چشم ترم افتاده...حرمله مى خندد
نه فقط داغ تو آتش به دل من زد...نه
پا به پايم قمرم افتاده...حرمله مى خندد
بدنت مثل معما شده پيش نظرم
تنت از بال و پرم افتاده...حرمله مى خندد
آرمان صائمی
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – آرمان صائمی
سپردمت به خدا اى عزيز جان پدر
ترحمى پسرم بر قد كمان پدر
به باد گفتم اگر شد مرتبت بكند
كه بردن تن تو نيست در توان پدر
همينكه خوودِ تو افتاد...زانويم شُل شد
رسيد آتش داغت بر استخوان پدر
تمام دشت عزيزم پر از على شده است
بگو چه آمده آخر سرت جوان پدر؟
بيا و فرصت يك بؤسه را مهيأ كن
زبان گذار دوباره تو بر دهان پدر
آرمان صائمی
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – آرمان صائمی
شكسته بال و پرم اى شكسته بال و پرم
حريرِ پيكر تو جنس مخملى شده است
سپاه و لشكر دشمن به حال من خنديد
كه بردن تنِ ياس تو معضلى شده است
بميرد آنكه تو را اينچنين ز هم پاشيد
جوان مثل گلم با تنت چه شد آخر؟
خداى من!چه شده با سر و لب و دهنت؟
علىِ اكبر رعنا شده على اصغر....
عصاى دست پدر سينه ام پر از درد است
بيا به خاطر بابا دوباره لب وا كن
دوباره مثل گذشته به پيش من برخيز
كمى براى پدر خنده را مهيا كن...
نفس بكش كه دوباره نفس بگيرم من
نفس بكش تو عزيزم..نفس بكش بابا
نفس بكش كه دوباره رها شوم از غم
نفس بكش كه نبينم شكست زينب را....
آرمان صائمی
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع)
مى روى پشت سرت راه ميفتم پسرم
گاه مى آيم و ناگاه مى افتم پسرم
مى روى دلهره دارم كه زمينت بزنند
سنگ دارند مبادا به جبينت بزنند
سنگ خوردى نكند سمت فلاخن بروى
زخم خوردى نكند جانب دشمن بروى
همه ى عمر برايم چو پيمبر بودى
رفتى و ديدم از اينجا كه چو حيدر بودى
رفتى و ديدمت آنگونه كه مى جنگيدى
زخم خوردى ولى انگار كه مى خنديدى
زخم خوردى به روى بال عقاب افتادى
وسط لشكر دشمن به ركاب افتادى
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – هانی امیر فرجی
به پيش چشم پدر ناگهان پسر افتاد
همينكه خورد پسر بر زمين پدر افتاد
رسيد هلهله و خنده ها به گوش حسين
ميان معركه آقا به درد سر افتاد
مگر كه قول ندادي عصايِ من باشي؟
بلند شو پدر ِ پيرت از كمر افتاد
نگاه كن علي اكبر دمي به سمتِ حرم
ببين به عمه چه چشمانِ خيره سر افتاد
تو نخل بودي و دستي به پيكرت كه زدم
ز شاخه هاي تمام تنت ثمر افتاد
الا شبابِ بني هاشم از حرم آئيد
كه زانوانِ حسين از توان دگر افتاد
خبر رسيد به خيمه كه ارباً اربا شد
خبر رسيد كه ليلا از اين خبر افتاد
هانی امیر فرجی
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع)
در سراپای تو پیدا می شود عرفان من
می رسد تا عرش اعلا با تو یا سبحان من
از حرایِ چشم تو پیداست ایوانِ نجف
مصطفای خیمه هایم، حیدرِ میدان من
هرچه را می شد فقط با چنگ و دندان برده اند
گرگ های واقعی، ای یوسف کنعان من
دستْ سمتت می برم بدجور می پاشی ز هم
حزبْ حزبت کرده اند اینجا چرا قرآن من ؟
پا نکشْ پا میکشی من دست و پا گم می کنم
دست بردار ای علی با رفتنت از جان من
لخته خون ها بر دهانت خشک شد حرفی بزن
بوسه ای از تو طلب دارد لب عطشان من
اشهدم را خوانده ام پهلوی تو با این شکاف
من شدم حیران تو، زهرا شده حیران من
هم شهیدی، هم که مفقود الاثر، یک در میان
این عبا سنگین شده بر شانه لرزان من
یک اذان مهمان بکن اینجا مرا بعداً برو
تا نخندد لشکری بر آهِ سرگردان من
عمه ات از خیمه آمد آبرویم را بخر
وایْ ناموسِ مرا از بین نامحرم ببر
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – قاسم صرافان
آرام کن اهل حرم را با قدمهایت
با آیهی چشمان خود پیغمبری کن باز
لب باز کن حرفی بزن با من علی اکبر!
با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز
از شوق تو در عاشقی دارم خبر اما
آرامِ جان! آرامتر رو سوی میدان کن
مویت نمانَد از پَرِ عمامهات بیرون
کمتر پدر را این دمِ آخر پریشان کن
خیلی ندیدم صورتت را خوب در خیمه
وقتی که خود را ماه من! آماده میکردی
رو میگرفتی از من اما خوب میدانم
دل کندن من از خودت را ساده میکردی
دیدی خدا ! در عشقت از اکبر گذشتم من
دل کندن از این نور حق، الحق که مشکل بود
میدانی از حس پدر بودن نمیگویم
عشق است در پرده، تمامش قصهی دل بود
اکبر شبِ سجادهاش روشن تر از روز است
تو خوب میدانی که مست نور ذات است او
خُلق محمد دارد و انوار زهرایی
مثل علی تصویر اسما و صفات است او
قاسم صرافان
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – محمد بختیاری
عطر پیغمبر چنین در کربلا پیچیده است
یا نسیم موی اکبر در هوا پیچیده است
چرخش شمشیر او سر می دواند مرگ را
بین دشمن ذوالفقار مرتضی پیچیده است
بر زمین انگار ثارالله را پاشیده اند
بس که در هر گوشه ای بوی خدا پیچیده است
از تنش هر نیزه مقداری تبرک برده است
یا که بر هر نیزه قرآنی جدا پیچیده است
اسب او از بین دشمن سر درآورد و تنش
در قنوت نیزه ها چون ربنا پیچیده است
قد یک صحرا قد او قد کشیده ست و پدر
قسمتی از پیکرش را در عبا پیچیده است
هر که از خیمه رسیده سخت سردرگم شده
بس که ابعاد غم این ماجرا پیچیده است
محمد بختیاری
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – سید پوریا هاشمی
باز ای یوسف جوان برخیز
وسط گرگها نمان برخیز
رحم بر حال من کنو پاشو
تو دوباره امید بابا شو
سیب سرخ هزار لک شده ای
قطعه قطعه شدی فدک شده ای
ذات مستغرق خدایی تو
بند بندی جدا جدایی تو
دست و پای تو دست و پا گیر است
اثر سی هزار شمشیر است
تو چگونه به هر طرف هستی
کربلایی ولی نجف هستی
بین خس خس سرو صدا داری
پا نداری و رد پا داری
بند آمد اگر زبان پدر
هم کمی هم زیاد! جان پدر
کمرم را چقدر خم کردند
پیکرت را به نی علم کردند
پخش در کربلا شدی اکبر
چندتا چندتا شدی اکبر
تیرها آمد و شکستت داد
تیغ جراحه کار دستت داد
عمه ات آمدست من چه کنم
حرف معجر زدست من چه کنم
سعی دارد مرا بلند کند
نیمه جان را ز جا بلند کند
ای حدیث کسای روی کسا
فاطمیه میان عاشورا
بردنت کی توان یک پدر است
کار من نیست کار صدنفر است
سید پوریا هاشمی
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – سید پوریا هاشمی
معراج رفتی زخم شد بال و پر تو
پیغمبرم غوغا شده دورو بر تو
من از تو شرمنده تویی شرمنده از من
چشم تر من مانده و چشم تر تو
از قاب قوسین خدا افتادی انگار
بدجور پاشیده تمام پیکر تو
آتش گلستان روی ابراهیم من نیست
کل بیابان ریخته خاکستر تو
هم اربا اربا هستی و هم جابه جایی
پیدا شده نزدیک پاهایت سر تو
سرنیزه ها با خون تو حیدر نوشتند
خیلی قلم رفته فرو در جوهر تو
تکبیر گفتی لخته خونها زحمتت شد
الله را گفتی چه شد پس اکبر تو
یک خطبه با خس خس بخوان شاید اثر کرد
حالا که روی نیزه ها شد منبر تو
از اولت دانه به دانه چیدم اما
ماندم که من کی میرسم به آخر تو
روی عبا دارم خودم را میبرم من
برپا شده ختم پدر در محضر تو
سید پوریا هاشمی
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – امیر اکبر زاده
گرچه هر لحظه تماشای تو شادم کرده است
دیدنت اینبار دل را خانهی غم کرده است
ای جوان! گفتم عصای دست پیریام شوی
داغ تو پشت مرا مثل عصا خم کرده است
پای خود را میکشی بر خاک اسماعیل من
تیغ امّا در تن تو کشف زمزم کرده است
عدهای شمشیر. بعضی تیر. نیزه. دشنه. سنگ.
هرکسی از کینه هرچه شد فراهم کرده است
آنقَدَر بر پیکرت پیچیده ردّ زخمها
راه را گم، چاره در این جمع درهم کرده است
زخمهایت یک طرف، زخم سر تو یک طرف
بغض نامت لشگری را «ابن ملجم» کرده است
تاب آوردم که بیتاب از عطش رفتی ولی
طاقتم را خندهی بیجان تو کم کرده است
امیر اکبر زاده
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – قاسم نعمتی
شکر خدا زره زتنت در نیامده
با چنگ گرگ پیرهنت درنیامده
میخواستم که باز ببوسم لبت ولی
دیدم که تیر از دهنت در نیامده
یک دشت اکبر و پدری پیر و یک عبا
حتی ز عهده کفنت در نیامده
دارم ز روی خاک جگرجمع میکنم
این چند نیزه از بدنت در نیامده
با یک فزع محاسن بابا خضاب شد
حرفی ز دست و پا زدنت در نیامده
برخیز جانم آمده از گریه برلبم
مدیون گیسوی پریشان زینبم
قاسم نعمتی
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – هادی ملک پور
برو ولی به تو ای گل سفر نمی آید
که این دل از پس داغ تو بر نمی آید
به خون نشسته دلم اشک من گواه من است
که غیر خون دل از چشم تر نمی آید
تو راه می روی و من به خویش می گویم
به چون تو سرو رشیدی تبر نمی آید
رقیه پشت سرت زار می زند برگرد
چنین که می روی از تو خبر نمی آید
کسی به پای تو در جنگ تن به تن نرسید
ز ترس توست حریفی اگر نمی آید
تمام دشت به تو خیره بود نعره زدی
خودم بیایم اگر یک نفر نمی آید
ز ناتوانی شان دوره می کنند تو را
به جنگ با تو کسی بی سپر نمی آید
غزال من که تو را گرگ ها نظر زده اند
ز چشم زخم به جز دردسر نمی آید
دلم کنار تو اما رمق به زانو نیست
کنار با دل تنگم کمر نمی آید
رسید عمه به دادم که هیچ بابایی
به پای خود سر نعش پسر نمی آید
کجای دشت به خون خفته ای بگو اکبر؟
صدای تو که از این دور و بر نمی آید
دهان مگو که پر از لخته لخته ی خون است
نفس مگو نفس از سینه در نمی آید
به پیکر تو مگر جای سالمی مانده
چطور حوصله ی نیزه سر نمی آید
هادی ملک پور
*******************
اشعار شب هشتم محرم – روضه حضرت علی اکبر(ع) – وحید قاسمی
آفتاب غرور ایلت را
با نگاهت به جنگ شب بردی
زخم های جمل دهان وا کرد
تا که نام «علی» به لب بردی
تا که حرف علی وسط آمد
تازه شد داغ نهروانی ها
دشنه در دست، در کمین بودند
فتنه ها، کینه ها، تبانی ها
مکر صفین نقشه ای رو کرد
تا دوباره سقیفه بُرد کند
لشگر کوفه کوچه ای وا کرد
تا علی را دوباره خُرد کند
کوفه ازخشکی لبت دانست
مست صهبای کوثری هستی
نیزه ازعمد زد به پهلویت!
چون که فهمید مادری هستی
پیش چشمان باغبان؛ پاییز
تبرش را به جان تاکِ انداخت
قد و بالای دیدنی ات را
چشم شور عرب به خاک انداخت
وحید قاسمی