اشعار گودال قتلگاه – قاسم نعمتی

 

جگر خواهر او ریخت بهم بس کن شمر

گیسوان سر او ریخت بهم بس کن شمر

 

آمدی سر ببری تیز کن این خنجر را

از قفا حنجر او ریخت بهم بس کن شمر

 

بی حیا دست که داری به نوک چکمه چرا

گیسوی مادر او ریخت بهم بس کن شمر

 

این چه رسمی ست عرب نیزه خود میشکند

همه پیکر او ریخت بهم بس کن شمر

 

قاسم نعمتی

 

*******************

 

اشعار گودال قتلگاه – علی اکبر لطفیان

 

ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر

زینب بیا ، این شمر با پا رفته منبر را ببر

 

چون مادر خود بر کمر چادر ببند ای شیر زن

از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر

 

این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست

دامن کشان، دام‍ن بیاور با خودت سر را ببر

 

ناله بزن ، فریاد کن ؛ اما همه ش بی فایده است

 این شمر- از اینجا نخواهد رفت ؛ مادر را ببر

 

ای لشگر بی آبرو اینگونه عریانش مکن

پیراهنش را بر زمین بگذار ، معجر را ببر

 

انگشتری که ضربه خورده درنمیاید ز دست

جایش النگوی من و این چند دختر را ببر

 

من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده ام

از بین نامحرم بیا عباس خواهر را ببر

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار گودال قتلگاه – رضا قربانی

 

کشمکش بهر پیروهن نکنید

سر غارت بزن بزن نکنید

نیزه را داخل دهن نکنید

جسم او را اگر کفن نکنید

 

آه و نفرین میکنم همه را

میکشانم علی و فاطمه را

 

نیزه را از روی پرش بردار

چکمه ات را ز پیکرش بردار

خنجرت را ز حنجرش بردار

لعنتی دست از سرش بردار

 

تشنه هست و رمق ندارد او

سر او را عقب نکش از مو

 

شمر بس کن تو قتلگاه نرو

بی وضو سمت و سوی شاه نرو

دخترش میکند نگاه نرو

روی این جسم پاره راه نرو

 

این که افتاده نور عین من است

خواهرش هستم و حسین من است

 

رضا قربانی

 

********************

 

اشعار وداع حضرت سیدالشهدا(ع) – قاسم نعمتی

 

قدم قدم زحرم میشوی جدا برگرد

بدون خواهر خود میروی کجا برگرد

 

به پای تو همه گیسوی من سفید شده

نزن به سینه من دست رد اخا برگرد

 

به گردنت به خدا حق مادری دارم

به حرمتی که بُوَد بین ما دو تا برگرد

 

ز کودکی روش دلبری ز تو بلدم

قسم به مادرمان فاطمه بیا برگرد

 

تمام ترس من اینست گیسوان سرت

گره گره بشود ، بین پنجه ها برگرد

 

ز قبل آنکه به پیشم تن تو در گودال

جدا جدا بشود زیر دست و پا برگرد

 

بیاو پیش از اینکه به تیزی نیزه

کسی به هم بزند پیکر تو را برگرد

 

به ذوالجناح سپردم به هر کجا دیدی

حسین خُورَد زمین زود سوی ما برگرد

 

قاسم نعمتی

 

********************

 

اشعار وداع حضرت سیدالشهدا(ع) – آرمان صائمی

 

تو كه رفتى همه ى خيمه بهم ريخت حسين

ديدم از دور پرت ريخت...پرم ريخت حسين

 

تو نگاهت به حرم بود و سنان خيره به تو

از نگاهش به تو بدجور دلم ريخت حسين

 

شمر هم آمد و ديدم به دو چشمِ تر خود

كار تو گشت تمام و اثرم ريخت حسين

 

نفسم حبس شد و بين حرم سرگردان

دشمن از راه رسيد و به سرم ريخت حسين

 

آرمان صائمى

 

********************

 

اشعار شب عاشورا – حسن لطفی

 

خیمه‌ها را یکی‌یکی گشتم

تا که امشب تو را نگاه کنم

تا دل سیر گریه‌ای بکنیم

تا دَمِ صبح آه آه کنم

 

پشتِ این خیمه‌ها،چرا بر خاک؟

فکرِ این تشنه‌ی صدایت باش

خارها را که حال می‌چینی

جان من فکر دستهایت باش

 

تازه خوابیده‌اند طفلانت

سایه‌یِ میرِ خیمه کم نشود

دلِ من می‌تپد دعای کن

بی علمدار این حرم نشود

 

هرچه خواستم رباب بس بکند

آنهمه آه و ناله را که نشد

هرچه می‌خواستم ببافم باز

 گیسوانِ سه ساله را که نشد

 

اصغر امشب که خواب رفته ولی

حال و احوال مادرش پیداست

با خودش تا به صبح می‌گوید

که سفیدیِ حنجرش پیداست

 

خواب دیده که شیرخواره یِ او

لبش از آفتاب خشک شده

کاش می‌شد بگیرد از شیرش

حیف شیر رباب خشک شده

 

جان مادر بیا و از پیش

من نه طفلان بی پناه نرو

هرکجا می روی برو اما

سمت گودال قتلگاه نرو

 

حسن لطفی