اشعار مناجات محرمی – کوفه – علی اکبر لطیفیان

 

سودش فراوان ست و خیرش نیز بسیار است

آنکه تو را با قیمت جانش خریدار است

 

یاد من و دربدری های دلم باشید

پروانه ای دیدید اگر تا صبح بیدار است

 

معشوق زیر منت عاشق نخواهد بود

صدبار قربانش شوم بازم طلبکار است

 

عاشق شدن هم سوختن هم ساختن دارد

بیخود نفرمودند راه عشق دشوار است

 

 از شش جهت گیسوی تو راه مرا بسته ست

هرکس که عاشق میشود ذاتاً گرفتار است

 

بی تو همین که زنده می مانم گنه کارم

بین خلایق بیشتر عاشق گنه کار است

 

فکر من جامانده ی وامانده هم باشید

ای کاروان آهسته تر؛ در پای من خار است

 

با گریه کار طفل بهتر راه میافتد

گر کار ما زاری نباشد کارمان زار است

 

امروز باید یار را با گریه راضی کرد

فردا که اعلامیه ی ما روی دیوار است

 

چشمی که گریان نیست نابینا شود بهتر

در مجلس تو دیده یا تر هست یا تار است

 

جز گریه از ما فاطمه چیزی نمیخواهد

نوکر که گریان نیست نوکر نیست ؛ سربار است

 

گریه کن تو زینب است و مادرت زهرا

این گریه های ما فقط گرمی بازار است

 

دخت علی مرتضی اینجا چه میخواهد؟!!

زینب کجا اینجا کجا؟ اینجا که بازار است

 

 علی اکبر لطیفیان

 

******************

 

اشعار مناجات محرمی – کوفه – مهدی خیامیان

 

ما آب از دو دیده ی گریان گرفته ایم

از سفره ی شماست اگر نان گرفته ایم

 

روزی ما به دست شما میخورد رقم

پس رزق را ز دست کریمان گرفته ایم

 

از عشق های بی سر و سامان گذشته ایم

با عشق روضه هاست که سامان گرفته ایم

 

عالِم زیاد هست که کافر کند مرا

از دست روضه خوان تو ایمان گرفته ایم

 

ما مرده ی گناه و گناهی نداشتیم

تو آمدی و از نفست جان گرفته ایم

 

دردی به جز تو نیست دوایی به جز تو نیست

با درد آمدیم که درمان گرفته ایم

 

شرمنده ایم از غمتان جان نداده ایم

مشکل چه بود اینقدر آسان گرفته ایم

 

دل سنگ بوده ایم و کویری دوچشممان

همراه زخمهای تو باران گرفته ایم

*

با سایه ی سرت سر ما گرم شد أخا...

تا کوفه روی سر، مه تابان گرفته ایم

 

إحیا گرفته ایم همه با سرت حسین

بر روی سر ببین همه قرآن گرفته ایم

 

مهدی خیامیان

 

******************

 

اشعار مناجات محرمی – کوفه – آرش براری

 

مهر حسین آمد خزان رفت و بهار آمد

در قلب های بی قرار ما قرار آمد

 

وقت کهنسالی خود قطعا ثمر دارد

از نونهالی هرکه در روضه به بار آمد

 

ماندم چه سری در بساط نوکری اوست

که هر بزرگ و کوچکی با افتخار آمد

 

در جمع نوکر های خوب خود حسابم کرد

صد شکر این بیچاره یک جا در شمار آمد

 

آقای ما ای اهل عالم خوب آقایی است

بد بودم اما با بدی هایم کنار آمد

 

چشمان عاشق بر روی معشوق حساس است

حرف تو شد اشکم بدون اختیار آمد

 

گرچه به کار تو نیامد نوکری ما

اما برای نوکرت خیلی به کار آمد

 

***

 

رفتی برای اهل بیتت سخت شد ایام

بعد از خوشی ها ناخوشی روزگار آمد

 

ای وای از آن لحظه ای که خواهرت میدید

در قتلگاه افتاده بودی نیزه‌دار آمد

 

گودال هم از نیزه ها پر بود و هم کوچک

در قتلگاه تو چگونه ده سوار آمد ؟!

 

آرش براری