اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – محمد حسن بیات لو

 

چه جوری خاطره هام یادم بره

سنگای به روی بام یادم بره

سی سالِ دیگم اگر گریه کنم

محاله  بازارِ  شام  یادم بره

 

خرابه برامون آشیونه بود

ماجرای غربتِ زمونه بود

حرفی از گرسنگی نمیزنم

توی "شام" شامِ ما تازیونه بود

 

آتیشِ  قلبِ  کباب حرمله بود

باعث رنج و عذاب حرمله بود

توی راه رباب به آب لب نمیزد

مأمورِ تقسیمِ آب حرمله بود

 

کسی میشه ببینه و جون نده؟

آه و ناله شُ به آسمون  نده؟

میدیدم رباب ُ گِریه م میگرفت

دستاشو بسته بودن تکون نده

 

سنگِ غم شکسته بال و پرمو

تا دیدم  آتیش   اهلِ حرمو

روزی صدبارمیمیرم زنده میشم

که گذاشتم توی خاک خواهرمو

 

محمد حسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – محمد جواد شیرازی

 

تا اشک هست در بصرم گریه می کنم

با این توان مختصرم گریه می کنم

تنها نه با دو چشم ترم گریه می کنم

 

با خون مانده بر جگرم گریه می کنم

 

رنگم زمان دیدن مذبوح می پرد

یا لحظه ای که طفل گلوبند می خرد

یا مادری که کودک شش ماهه می برد

 

با هر چه هست دور و برم گریه می کنم

 

روح صحیفه پر شده از گریه کردنم

خمس عشر، بهانه شده بهر شیونم

گاهی گریز بین ابوحمزه می زنم

 

بین نوافل سحرم گریه می کنم

 

از خنده های حرمله زجری کشیده ام

من که عقیله را سر بازار دیده ام

بر دردهای عمه ی قامت خمیده ام

 

بر غربت بزرگ حرم گریه می کنم

 

ناموس خود به ناقه ی عریان که دیده است؟

آتش میان زلف پریشان که دیده است؟

افتادن قطار اسیران که دیده است؟

 

عمری است با غم سفرم گریه می کنم

 

باید چه کرد بین گلو آه و ناله را

زخم عمیق پهلو و بازوی لاله را

خیلی زدند خواهر من را، سه ساله را

 

یاد رقیه با پسرم گریه می کنم

 

وقتی عقیله وارد بزم شراب شد

وقتی که خواهرم به کنیزی خطاب شد

روی سرم تمام زمانه خراب شد

 

بر خاک ریخته به سرم گریه می کنم

 

یادم نمی رود پدرم را پیاده بود

هر طور بود روی دو پا ایستاده بود

بر نیزه ی غریبی خود تکیه داده بود

 

بر حال غربت پدرم گریه می کنم

 

عمامه اش به خاک لگد مال مانده بود

خیلی غریب در ته گودال مانده بود

با کام تشنه، زخمی و بی حال مانده بود

 

از اوج روضه با خبرم، گریه می کنم

 

بالم زمان پا شدنم تیر می کشد

از داغ زهر کل تنم تیر می کشد

حالا که تشنه ام... بدنم تیر می کشد...

 

... یاد عموی تشنه ترم گریه می کنم

 

محمد جواد شیرازی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – علیرضا خاکساری

 

گریه کرد و آه سردی از دل مضطر کشید

آن که با انگشت زخمی لاله ای پرپر کشید

 

کوچه کوچه شهر پیغمبر سراسر ناله شد

تا شهید زنده ی زینب عبا بر سر کشید

 

روضه یعنی بعد روز واقعه با دست خود

نیزه ها را یک به یک از پهلوی اکبر کشید

 

روضه یعنی که عموی خوش قد و بالاش را

 تکه تکه مثل طفل کوچکی در بر کشید

 

از خجالت آب شد در پیش چشمان رباب

هر زمانی که گریزش به لب اصغر کشید

 

روضه یعنی اینکه این آقا به چشمش دیده است

بی حیا دشداشه اش را تا زد و خنجر کشید

 

بعد از این در روضه اش قافیه کم می آورد

او پدر را از دل گودال خون بیرون کشید

 

روضه ام امشب اگر مکشوفه شد شرمنده ام

او خودش مرثیه هایم را به خاک و خون کشید

 

روضه یعنی دست های ناتوانش بین راه

خارها از دست و پای زخمی خواهر کشید

 

 روضه یعنی هرقدم در پیش چشمان ترش

دست شومی از سر آیینه ای معجر کشید

 

روضه یعنی روضه های ناتمام محفلش

باز هم مرثیه هایش به شبی دیگر کشید

 

رشته کوه درد و  غم را مثل زخم کهنه ای

روی دوش خسته اش تا لحظه ی آخر کشید

 

مو کنان , مویه کنان بر سینه و سر میزنیم

یک علی دیگر از این خانواده پر کشید

 

علیرضا خاکساری

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

 

چهل سال هرشب روضه گردان تو بودم

با عمه ها، پاره گریبان تو بودم

 

چهل سال شد حرف از تنت، چل سال مُردَم

رفتم سر سفره ولی چیزی نخوردم

 

چهل سال تقدیر دل من درد و غم بود

هر چیز می دیدم گریز روضه ام بود

 

نعلین پا کردم بیابان یادم آمد

رفتنْ روی خار مغیلان یادم آمد

 

چشمم به زیر انداز حجره خورد تر شد

داغ حصیری بر دل من شعله ور شد

 

هرجور می شد روضه را مکشوفه کردم

هرکس سلامم داد یاد کوفه کردم

 

وقتی عبا دوشم کشیدم گفتم ای وای

تا اشک دختر بچه دیدم گفتم ای وای

 

در کوچه ها رد طناب آمد به چشمم

نوزاد تا دیدم رباب آمد به چشمم

 

رفتم به تشییع جوانها گریه کردم

با خنده هایِ ساربانها گریه کردم

 

عمامه ام افتاد و بی حد روضه خواندم

انگشتر از دستم درآمد روضه خواندم

 

هر جا شلوغی بود ماتم سهم من شد

شرمندگی از خواهرانم سهم من شد

 

حق می دهی از تشنگی قلبم کباب است

در ظرف آبم روضه جام شراب است

 

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – قاسم نعمتی

 

روضه در یک کلام وای از شام

دردِ بی التیام وای از شام

 

کاش مادر مرا نمی زائید

ناله های مدام وای از شام

 

ناسزاهای بد به ما گفتند

همه جایِ سلام وای از شام

 

آن دیاریِ که کرده بازی با

آبروی امام وای از شام

 

قافله تا غروب گیر افتاد

کوچه ها ناتمام وای از شام

 

دخترِ فاطمه اذیت شد

از نگاهِ حرام وای از شام

 

گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود

آتشِ رویِ بام وای از شام

 

جایِ حیدر زگیسویِ دختر

می گرفت انتقام وای از شام

 

در میان ِ چهار هزار رقاص

گریه در ازدحام وای از شام

 

سر و تشت و پیاله های شراب

چوبِ بی احترام وای از شام

 

لعنتی در کنارِ سر میریخت

میِ باقیِ جام وای از شام

 

سرخ موئی اشاره کرد و یزید

گفت : گفتی کدام؟؟وای از شام

 

من چهل سال گریه میکردم

با همین یک کلام وای از شام

 

قاسم نعمتی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – محمد علی بیابانی

 

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت

آخری نیست بر این گریه بی پایانت

 

آب می بینی و طفل و گل و سقا و جوان

بیشتر می شود انگار غم پنهانت

 

زهر هرچند که یک روز به دادت آمد

تو چهل سال به لب آمده هر شب جانت

 

غیر زینب چه کسی درد تو را می داند

که چه آورده خرابه به دل ویرانت

 

سخت سوراند دلت را غم آن جسم کبود

خواهرت بود که جان داد روی دامانت

 

زخمی بزم شراب است دلت بیخود نیست

که چهل سال نکرد اشک دوا درمانت

 

خیزران تا که به دستان کسی می بینی

درد می گیرد ناگاه لب  و دندانت

 

محمد علی بیابانی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – محمد حسن بیات لو

 

غرق اشکی و گریه می باری

شده دریا ز چشم تو جاری

 

راوی روضه های کرب و بلا

روضه ی ناشنیده ای داری؟

 

اینهمه گریه کرده ای بس نیست؟

تا به کی نوحه و عزاداری ؟

 

بعد از آن غربت و اسیری ها

خنده روی لبت نمی آری

 

از تن نیمه جان و مجروحت

میچکد خون و لاله می کاری

 

رنگ و رویت چه زرد و گلگون است

به گمانم هنوز بیماری

 

حال تو خوب می شود آقا

عمّه ات می کند پرستاری

 

ردّ اشکی که روی گونه ی توست

یعنی این که ز گریه سرشاری

 

شام و کوفه چه بر سرت آمد؟

که تو از زندگانی بیزاری

 

محمد حسن بیات لو

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – قاسم نعمتی

 

سید الباکینم و در عشق غوغا می کنم

زنده در شهر مدینه یاد زهرا می کنم

 

من چهل سال است هر لحظه به یاد کربلا

از غم هر روضه ای گریه مجزّا می کنم

 

پای هر برگ صحیفه نه ، که روضه نامه ام

با سر انگشتی ز خونِ دیده امضا می کنم

 

رازق الطفل الصغیر و راحم الشیخ الکبیر

با مناجات سحر این روضه افشا می کنم

 

آب رنگ خون بگیرد تا که هنگام وضو

یادی از زخم لبانِ خشک بابا می کنم

 

می سپارم بر همه تا نشود ام البنین

صحبت از ضرب عمود و فرق سقا می کنم

 

تا ببینم بین باغی لاله پرپر می کنند

بی مهابا یاد جسم اربا رابا می کنم

 

با سئوالی پر کنایه وقت ذبح گوسفند

در دلِ درد آشنا طرح معما می کنم

 

چون که بابای  مرا لب تشنه ذبحش کرده اند

بر سر این قصه با قصاب دعوا می کنم

 

گر ببینم دختری مویش گره افتاده است

خیلی آهسته گره از گیسویش وا می کنم

 

وای زان دم که بینم دختری خورده زمین

گریه ها بر غربت اولاد زهرا می کنم

 

تا که دیدم برآوردند در بازار شهر

یاد شام و ماجرای خواهرم را می کنم

 

سرخ موئی گفت دنبال کنیزم، بعد از آن

یاد آن مجلس دو چشم خویش دریا می کنم

 

قاسم نعمتی

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – پوریا باقری

 

بعد عمری ، که گرفتار غم بابا بود

بازهم گوشه ی یک حجره ، تک و تنها بود

 

پسر سوم زهراست ، مراعات کنید

بخدا همسفر عمه ی عاشورا بود

 

باغ گل دید ، ولی غم ز دلش باز نشد

او فقط ، فکر گلوی پسر آقا بود

 

ذبح میدید ، پر از شور و تلاطم میشد

آه ، انگار به فکر عطش مولا بود

 

دائما اشک برای غم عاشورا ریخت

فکر سقا و تن گل پسر لیلا بود

 

زهر ، ناچیز ترین قاتل آقا بوده

قاتلش ، داغ پریشانی دخترها بود

 

جگرش سوخت ، به یاد غم آن روزی که

بزم نامردی اولاد "زنا" برپا بود

 

دو سه تا مهره ی شطرنج و شراب و نامرد...

اصلا انگار نه انگار ، رباب آنجا بود

 

چوب را بر لب و دندان پدر میکوبید

بزم بیچارگی ذریه ی زهرا بود

 

عمه ی بی کس و تنها ، وسط بزم شراب

او که پر دردترین ، خواهر این دنیا بود

 

پوریا باقری

 

*******************

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) – نرگس غریبی

 

در شعله های سرکش عالم امام شد

یک عمر خنده بر لب خونش حرام شد

 

فریاد میکشید "علیکن" بالفرار

مظلوم بی مثال در آن ازدحام شد

 

مشکل ترین سکوت به بازار و کوچه بود

وقتی مسافر سر بازار شام شد

 

سیلی که عمه خورد ، قدش را خمیده کرد

با ریش خند شامیان کارش تمام شد

 

از کربلا به شانه اش زنجیر میکشید

زخم به روی گردن او تیر میکشید

 

با روضه های آب آبش گریه میکند

با یاد روضه ی ربابش گریه میکند

 

یاد اسارت ست که از خاطر نمیرود

یاد عزا و اضطرابش گریه میکند

 

با هر نفس که عمه از سیلی بریده بود

با اینکه میدهد عزابش گریه میکند

 

یاد گلى که با لگد از خواب میپرید

گاهی میان هرم خوابش گریه میکند

 

یاد تنی که رنگ پریده شد از جفا

میگوید السلام علی المنحور فی الورا

 

گاهى کنار سفره اش ، از حال میرود

گویا بسمت روضه ی گودال میرود

 

یاد لبی که منت باران کشیده بود

تا خاطرات آن تن ، پا مال میرود

 

تا آب میبیند ، ز ماتم آب میشود

جانش به یاد خیمه و جنجال ، میرود

 

عمریست مروه تا صفا، از تل به قتله گاه

مثل کبوتران بی اقبال میرود

 

در گریه هایش ماتم عظمی خلاصه شد

اصلا حسين گفتن از اینجا خلاصه شد

 

دارد زبانه میکشد  جانش ز شعله ها

دارد تمامش میکند این بغض بی صدا

 

گاهی میان گریه ها از هوش میرود

شاید تصور میکند ، غوغای خیمه را

 

افرغ علی صبر ، را تسبیح میکند

هر صبح و شب گاهی میان سوز ربنا

 

آرام تر حصیر برایش بیاورید

دارد مرور میشود آن ، داغ بوریا

 

لازم نبود زهر برایش بیاورند

یا بهر سوختن کمی آتش بیاورند

 

این داغ بی امان ، امانش را بریده است

این شعله از جگر، گمانم سر کشیده است

 

این دود و آتشست که فواره میزند

عالم غریب،مثل "علی ها" ندیده است

 

گستاخ شعله میکشد آتش ز حنجرش

یاد کنایه ها که از مردم شنیده است

 

آوای وصل میدهد زهری که خورده است

گویا زمان پرکشیدن ، رسیده است

 

طعمش عجیب بوی عطر وصال داشت

زهری که در خودش هزاران سوال داشت

 

این پاره ی جگر در اینجا چه میکند؟

این آه پر شرر در اینجا چه میکند؟

 

از شعله ها که از لهیبش سوختم بگو

این بغض در به در در اینجا چه میکند؟

 

بغضی شبیه مرگ که او سر کشیده است

این قلب شعله ور در اینجا چه میکند؟

 

جامانده ی کجاست که اینگونه درتبست

این داغ بی پدر در اینجا چه میکند؟

 

امشب که حرف از روضه ی گودال میشود

زهر جفا ، محول الاحوال میشود

 

جای غل و زنجیر روی گردنش مانده

خاکستر آن دشت ، بر پیراهنش مانده

 

آثار شعله است و جای تازیانه ها

عمریست زخم خارها روی تنش مانده

 

از اضطراب خیمه و غوغای قتلگاه

شوری میان سوز نوحه کردنش مانده

 

حرف از سر بازار تا ویرانه کم گفتیم

بادست بسته در میان آوردنش مانده

 

اصلا برای خمیده شدن، قد کشیده است

مثل کویر ، رویی از باران ندیده است

 

نرگس غریبی