اشعار مصیبت کوفه – محمد قاسمی

 

كوچه به كوچه پايِ سرت سنگ خورده ام

پاي سرت، به جايِ سرت سنگ خورده ام

 

يحيايِ سر بريده ، شبيه سرِ علي

آخر شكست كوفه سر از دخترِ علي

 

آنان كه بي ملاحظه بر پيكرت زدند

با كعب نيزه بر بدن خواهــرت زدند

 

شرمنده از توأم كه به سينه نمي زنم

بستند هر دو دست مَرا دورِ گَردنم

 

دورم نشانده ام ، حرمي دل شكسته را

اين بچّه هاي گوشه ي زندان نشسته را

 

زندان كوفه بعد تو دارُ العَزاي ماست

شلاّق ، قوت غالب اين روزهاي ماست

 

از گريه هام ، كوفه تلاطم گرفته است

زينب براي تو شب هفتم گرفته است

 

اي تشنه لب ، برايِ تو آتش گرفته ام

در مجلس عزايِ تو آتش گرفته ام

 

پُر كرده كوفه را دَمِ واويلتاي من

گفتم رباب روضه بخواند به جاي من

 

تشديد كرده درد مرا ، حال انزواش

از فرط گريه جوهره رفته ست از صداش

 

جاي صدايِ او همگي ضجّه مي زنيم

از ماجـــرايِ او همگي ضجّه مي زنيم

 

يك جمله گفت و خواهرت از شرم آب شد

با روضه اش دل همه ي ما كباب شد

 

گفت از وداع هاي تو ، من سوختم حسين

بيش از همه براي تو ، من سوختم حسين

 

اندوه تشنه رفتن تو قاتل من است

داغِ گُرسنه رفتن تو قاتل من است

 

محمد قاسمی

 

******************

 

اشعار مصیبت کوفه – حامد خاکی

 

از تو ، سر رو نیزه و بدن زمین

نیزه ها رو تنت اومدن زمین

تا صدای گریه مون بلند میشد

ما رو از رو اسبا می زدن زمین

 

ما رو بی صاحب علم کرده بودن

دست و پامون و قلم کرده بودن

تا که شهر و به تماشا بنشونن

پشت در معطلم کرده بودن

 

پشت دروازه ما رو کاشتن حسین

واسه ما راهی نمیذاشتن حسین

اسباشونم استراحت کردن

سر پا ما رو نگه داشتن حسین

 

ما گرفتار بودیم و می رقصیدن

همه مون زار بودیم و می رقصیدن

نمیذاشتن یه ذره گریه کنیم

ما عزادار بودیم و می رقصیدن

 

به سر رو نیزه ها سنگ می زدن

از سر پشت بوما سنگ می زدن

دستخالی نیومدن دیدن ما

بچه هاشونم به ما سنگ می زدن

 

اونایی که رو تو آب بسته بودن

ما رو مجلس شراب بسته بودن

من می افتادم همه می افتادن

همه رو به یه طناب بسته بودن

 

همه می تاختن و میزدن منو

سنگ مینداختن و میزدن منو

زناشون شاگرد مکتبم بودن

منو میشناختن و میزدن منو

 

وسط پریشونی میزننت

پیش ما توو مهمونی میزننت

باورشون نمی شه مسلمونی

هر چی قرآن میخونی میزننت

 

درد بی امون ولت نمی کنه

لب پر ز خون ولت نمی کنه

تا که نشکنه ههمه دندوناتو

چوب خیزرون ولت نمی کنه

 

غیر کعب نی حوالی شون نبود

جای ما به روی قالی شون نبود

نگاه هاشون آبروی ما رو برد

مست بودن چیزی حالی شون نبود

 

تو بگو که خواهرت چیکار می کرد

با نگاه دخترت چیکار می کرد

روی نیزه بود تحمل کردیم

زیر پای اون سرت چیکار می کرد

 

پا به روی عزتت گذاشته بود

چوبش و رو حرمتت گذاشته بود

روی تخت نشسته بود شراب می خورد

پاشو روی صورتت گذاشته بود

 

 حامد خاکی

برگرفته از کانال حدیث اشک

 

******************

 

اشعار مصیبت کوفه – مهدی نظری

 

دست من و زنجیر، فکرش را نمی کردم

چه زود گشتم پیر، فکرش را نمی کردم

 

بالای تل بودم خودم دیدم که شد خنجر

باحنجرت درگیر، فکرش را نمی کردم

 

من با تو بودم، بی تو از عمرِ بدون تو...

...اینقدر باشم سیر!، فکرش را نمی کردم

 

مسمار و پهلو و غلاف و شعله را دیدم

اما گلو و تیر، فکرش را نمی کردم

 

دیدم برادر اصغرت را پیش چشمانت

تیری گرفت از شیر، فکرش را نمی کردم

 

بی دست شد سقا و پرچم بر زمین افتاد

آن دستِ پرچم‌گیر، فکرش را نمی کردم

 

تا بود عباسم کنارم، شمر می لرزید

حالا که گشته شیر، فکرش را نمی کردم

 

شمشیر بالا رفت و پایین آمد و اکبر...

مُردم از آن تصویر، فکرش را نمی کردم

 

درکوچه های کوفه در پیش کنیزانم

خیلی شدم تحقیر، فکرش را نمی کردم

 

خوابی که دیدم در زمان خردسالی ام

با اینکه شد تعبیر، فکرش را نمی کردم

 

حالا فقط من ماندم و راس تو بر نیزه

ای وای از این تقدیر، فکرش را نمی کردم

 

مهدی نظری

برگرفته از کانال بی پلاک

 

******************

 

اشعار مصیبت کوفه

 

ای صید پر کنده پرت را پس گرفتم

هم‌سنگر من سنگرت را پس گرفتم

 

خیلی برای پرچمت سختی کشیدم

تا بیرق آب‌آورت را پس گرفتم

 

از پنجه غارتگران جسم قاسم

عمامه پیغمبرت را پس گرفتم

 

پیراهنت را پس نمی‌دادند اما

من یادگار مادرت را پس گرفتم

 

با گرگ‌ها جنگیده‌ام ای یوسف من...

تا عضو عضو پیکرت را پس گرفتم

 

رأس تو را «بازیچه» خود کرده بودند

از دست «سربازان» سرت را پس گرفتم

 

ای زینت دوش نبی الله خاتم

از ساربان انگشترت را پس گرفتم

 

قدری رباب آرام شد، وقتی که فهمید...

...مهد علی اصغرت را پس گرفتم

 

دیگر به درد او نخواهد خورد اما

خلخال‌های دخترت را پس گرفتم

 

آه ای برادر جان، برادرزاده‌ام گفت:

«ای عمه جانم معجرت را پس گرفتم»

 

من کوفه را با خطبه‌هایم فتح کردم

حیدر کجایی کشورت را پس گرفتم

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 14 مهر 96