اشعار مسیر کوفه تا شام – آرش براری

 

سهم من از زندگی چیزی به غیر از غم نشد

هیچکس غیر از برادرهام غمخوارم نشد

 

بعد تو عباس، زینب ماند و این نامحرمان

بعد تو دیگر برایم هیچکس محرم نشد

 

زود رفتی ماه من از آسمان خواهرت

فرصت حتی وداع ما دوتا باهم نشد

 

ای برادر هیچ در فکر امان‌نامه نباش

ذره ای از اعتبارت نزد زینب کم نشد

 

داشتم می آمدم در علقمه بالا سرت

در میان اینهمه نامرد نامحرم نشد

 

غصه سنگین تو پشت حسینم را شکست

هیچ داغی پس به سنگینی این ماتم نشد

 

کاشف الکرب الحسینی و پس از تو هیچکس...

بر دل خون حسین بن علی مرهم نشد

 

شمر موهای برادرزاده‌هایت را کشید

معجر اطفال بعد از تو دگر محکم نشد

 

تیرها اینگونه‌ات کردند ای خوش روی من

ورنه هرگز صورت زیبای تو درهم نشد

 

با چه دشواری سوار ناقه عریان شدم

زانوان هیچکس در پیش پایم خم نشد

 

آرش براری

 

*******************

 

اشعار مسیر کوفه تا شام – مهدی رحیمی

 

در گیر و دار غائله زینب اگر نبود

شلاق بود و سلسله زینب اگر نبود

 

میداد زجر٬ زجر دو چندان رقیه را

آن شب میان قافله زینب اگر نبود

 

ما بین کربلا و همین روضه های ما

تا حشر بود فاصله زینب اگر نبود

 

بین صبور های جهان در کتاب ها

یک واژه بود حوصله٬ زینب اگر نبود

 

ذُخرالحسین بود برای مسیر شام

در قصه ی مباهله زینب اگر نبود

 

از شام تا به کوفه از این بیشتر یقین

پا می گرفت آبله زینب اگر نبود

 

قطعا پیام کرببلا جاودان نبود

یک پای این معادله زینب اگر نبود

 

صبر سکینه نیز به سر می رسید زود

در کوچه ها محصل زینب اگر نبود

 

کشتی شکست خورده ی طوفان طعنه بود

در شام و کوفه ساحل زینب اگر نبود

 

مهدی رحیمی

 

*******************

 

اشعار مسیر کوفه تا شام – حسن کردی

 

هی از این نیزه به آن نیزه مکانت دادند

کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند

 

پیش چشمان من از نی که زمین افتادی

از روی خاک به سر نیزه تکانت دادند

 

هدف سنگ پرانی کنیزان شده ای

خوب ای قاری من مزد بیانت دادند

 

نیزه داغ اگر جان تو را سوزانده

داغ مسمار در خانه نشانت دادند

 

حرمله بیشتر از هر کس دیگر شاد است

با نشان دادن او زخم زبانت دادند

 

با دف و هلهله تا قافله بازاری شد

چه عذابی به علمدار جوانت دادند

 

حسن کردی

 

*******************

 

اشعار مسیر کوفه تا شام – حسن کردی

 

تا نسیم از سر نیزه خبرت می آورد

چشم ها را به تماشای سرت می آورد

 

قافله، کوچه و بازار، نگاه مردم

سنگ هاشان چه بلایی به سرت می آورد

 

شانه به شانه تو نیزه ی لعنت شده ای

پسرت را همه جا هم سفرت می آورد

 

بارها موقع بزم طربش می دیدم

شمر،خون سرد،بد از نیزه درت می آورد

 

سنگ ها،قاری من،صوت حجازی ات را

از یکی لحن به لحن دگرت می آورد

 

دیدن رنج اسیری من از منبر نی

اشک و خون بود که از چشم ترت می آورد

 

حسن کردی