من از این مردم بی عار بدم می‌آید

از مکافات، از آزار بدم می‌آید

 

ذبح را آب نداده جلویم سر نبرید

تا قیامت من از این کار بدم می‌آید

 

سنگ‌ها از در و دیوار به ما میخوردند

تا ابد از در و دیوار بدم می‌آید

 

پای من بسته نبود اسب زمینم میزد

من ز افتادن بر خار بدم می آید

 

محمل عمه ی ما را چقدر هل دادند

بخدا از سر بازار بدم می آید

 

دست من بسته که شد برده فروشی رفتیم

من از این دست گرفتار بدم می آید

 

مردم و زنده شدم بسکه نگاهم غم دید

عمه ی من چقدر مجلس نامحرم دید

 

علی اکبر لطیفیان