اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

پر خرد نرسد تا معانی نامش

شکسته بال خیال از تصور بامش

 

چگونه وصف کنم جایگاه زهرا را

کسی که جنت ما هست تحت اقدامش

 

چه دختری ست که در مدحتش بود بابش

چه دختری ست که در خدمتش بود مامش

 

چه دختری که بر او جبرئیل نازل شد

برای عرضه ی وحی اش برای الهامش

 

مقام لیله قدر است ، لیله ی قدری..

... كه مانده ايم هنوز اول همان " لام " ش

 

گزاف نیست، تعجب مکن اگر گفتند

که هر پیامبری فاطمه ست پیغامش

 

علی که بودنش آرامش دو عالم بود

حضور دخت نبی مینمود آرامش

 

نماز بود و دعا بود ، شام تا صبحش

نجات خلق خدا بود ، صبح تا شامش

 

چگونه رزق خلائق بدست زهرا نیست

کسی که سوره رسیده برای اطعامش

 

به وقت میل انارش انار میل نکرد

خدای عزوجل هم نمود اکرامش

 

درخت دین پیمبر بلند قامت شد

خمید فاطمه تا قد کشید اسلامش

 

بدون فاطمه هر کس اگر طواف کند

لباس ذلت و خواری اوست احرامش

 

گدای فاطمه مسکین وقت و بی وقت است

فدای لطف بهنگام و نابهنگامش

 

زمان جنگ شهيدان به ما نشان دادند

که او چگونه گره باز میکند نامش

 

زمان ، زمان تجلی خطبه زهراست

خلیفه بازی و اینها گذشت ایامش

 

" عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد "

به شرط آنکه نیفتی به پنجه دامش

 

برای ذلت ما نقشه داشت دشمن ما

ولی درایت رهبر گذاشت ناکامش

 

زمام کار اگر دست زاده ی زهراست

بدون شک به فرج میرسد سرانجامش

 

علی اکبر لطیفیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

وا نشد جبریل اگر سمت نجف بال و پرش

بهتر آنکه بر زمین جاری شود خاکسترش

 

خوش به حال آن کبوتر بچه ای که تا سحر

میپرد از صحن ایوانش به صحن دیگرش

 

داستان سنگ و زر یعنى که ما و فضه اش

قصه شاه و گدا یعنى که ما و قنبرش

 

در مقام آخریت بود ، دیدند اولش

در مقام اولیت بود ، دیدند آخرش

 

خاک را گل میکند گل را خلائق میکند

نیست هرکه خلق مولا خاک عالم برسرش

 

اینهم از ظرفیت دنیاى بى ظرفیت است

هرکه اورا میپرستد مینویسد کافرش

 

با على یکتاپرستم, ورنه میخواهم چکار

آن خدایى را که این آقا نباشد مظهرش

 

آرزوى مرگ کردن چاره ى کارش بود

سائلی که دست خالى میرود از محضرش

 

چهارده قرن است دارد رزق ما را میدهد

با همان یک مرتبه بخشیدن انگشترش

 

آه...ظلمت آه...ظلمت آه..ظلمت میشود

واى اگر خورشید را روزى براند از درش

 

مرتضى یعنى قسیم النار والجنه , ولى

هست معیارش در این تقسیم حب همسرش

 

تازه کعبه آبرویی یافت و قیمت گرفت

همچنانی که صدف قیمت گرفت از گوهرش

 

از در کعبه نرفت و بر در کعبه نرفت

چونکه باید بعد ازین کعبه بیاید بر درش

 

خاک یا خاکسترش کن مصحفی را که درآن

آیه ی”الیوم اکملت”نباشد محورش

 

*مبعث ختم رسل ترویج حب حیدر است

تا دهد نشر ولایت حق کند پیغمبرش*

 

به خودش که جای خود ، حتی به خاک پاش هم

هر کسی شک میکند شک میکنم به مادرش

 

کور دلها احمقند ، احمق چه میفهمد علی

جان احمد بود که خوابید بین بسترش

 

جز علی و فاطمه دیگر ندیده روزگار 

اینقدر شرمنده باشد همسری از همسرش

 

علی اکبر لطیفیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

تا قیامت بنویسم اگر از پروانه

ندهم جز خبرى مختصر از پروانه

 

زندگى کردن عشاق تماما درس است

میشود یاد گرفت آنقدر از پروانه

 

آبرو را همه از برکت چیزى دارند

عارفان از سحر, اما سحر از پروانه

 

عالمى را نفس سوخته اى زنده کند

معجزه هیچ ندیدم مگر از پروانه

 

سوز معشوق به سوز دل عاشق نرسد

شمع هم سوخته, نه بیشتر از پروانه

 

عاشق آن است که معشوق فروشى نکند

هیچگه دل نبرد سیم و زر از پروانه

 

آنقدر وصل تو سوزنده تر از هجران است

که نمانده است نه بال و نه پر از پروانه

 

تا سحر سوختنش را به تماشا بنشین

تو فقط اول شب دل ببر از پروانه

 

جگر سوخته من خبرش پیچیده

چه بگیرى چه نگیرى خبر از پروانه

 

تا نفس هست مرا دور سرت میگردم

بیش ازین برنمی آید دگر از پروانه 

 

پروبالى که نمانده ست برایم, اما

آنقدر هست بسازى سپر از پروانه

 

دل به آتش زدم و سعى خودم را کردم

دست تو باز نشد...درگذر از پروانه

 

نوبت شستن پروانه رسید و حالا

تازه فهمید چه میخواست در از پروانه

 

در همان مرحله ى سوختنش می مانم

تا قیامت بنویسم اگر از پروانه 

 

علی اکبر لطیفیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

بار ما را نخریدن به اصرار کشید

لطف او جنس مرا سوی خریدار کشید

 

جگرم آب شد و ریخت که خاموش شدیم

چقدر سوختنت از جگرم کار کشید

 

روی دیوار تو اعلامیه اش را بزند

آن که بین من و تو این همه دیوار کشید

 

وقت برگشت ز کوی تو دلم جا می ماند

چقدر این دلم از دست من آزار کشید

 

کاش میشد بنویسند به پرونده ی من

خجلتی را که زلیخا سر بازار کشید

 

مال جامانده همان شان حرم را دارد

دست آنکه ز کف پای کسی خار کشید ....

 

به خدا بیشتر از داشته ها می ارزد

احتیاجی که مرا تا دم دربار کشید

 

باید از خیر مداواش گذشت و جان داد

به طبیبی که خودش را سوی بیمار کشید

 

عالمی را ببرد زیر پر منت خویش

آن که یکبار فقط منت دلدار کشید ....

 

ما گنه کار ولی مال رضاییم هنوز ...

چون که بیش از دگران ناز گنه کار کشید

 

اشتباهات من افتاد همه گردن او

زحمت آبروی ریخته را یار کشید .....

 

تیر از هر طرفی خورد ولی آه نگفت

مرتضی هرچه کشید از نوک مسمار کشید

 

علی اکبر لطیفیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – علی اکبر لطیفیان

 

عوض آنکه لب تشنه به آبش برسد

 قسمت ما بود این که به سرابش برسد

 

طی این فاصله با مرکب شب کوتاه است

 یک سحر کاش که پایم به رکابش برسد

 

دست ما در طلب هرکس و هر ناکس رفت

 پس محال است به دامان جنابش برسد

 

اخم یوسف به زلیخا برکت داشت نداشت

 بگذراید به ما نیز عتابش برسد

 

به زلیخا بنویسید که یوسف بلد است

 کی به فریاد دل خانه خرابش برسد

 

مگو از عشق که بیگانه میان من و توست

 منتظر باش فقط موقع خوابش برسد

 

ای دل من به دلت اینهمه بد راه نده

 شاید آن نامه همین هفته جوابش برسد

 

انتقام جگرم را بخدا میگیرم

 وای از آن روز که دستم به نقابش برسد

 

با دلم هجر تو تا کرد ولی بد تا کرد

 وصل تو کو که بیاید به حسابش برسد

 

ترسم آن است که شش ماهه خجالت بکشد

 گر به شش گوشه ی تو دست ربابش برسد

 

 علی اکبر  لطیفیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – رضا قاسمی

 

اُمّ الْحَسَنِیْنی و گدای حسنین ایم

از لطف تو دائم به هوای حسنین ایم

 

شد چادر تو سایه ی امن حسنین و ...

ما معتکفِ زیر عبای حسنین ایم

 

تو تاج سرِ این حَضَراتی و به والله ...

خاکیم و غباریم ، به پای حسنین ایم

 

از لطف شما بود ، که ما "نان خورشانیم"

مهمان تو در بین سرای حسنین ایم

 

ما نیز ، شبیه فدکت ، مال تو هستیم

چون مال تو هستیم ، برای حسنین ایم

 

در مُصحف تو ثبت شده نام غلامان

ما نوکرِ بی چون و چرای حسنین ایم

 

از فیض دعاهای شما بود ، چنین شد ...

"ما سینه زن بزم عزای حسنین ایم"

 

مائیم فداییِ "حسن جان" و "حسین جان"

قربانی عشقت ، به منای حسنین ایم

 

رضا قاسمی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – رضا قاسمی

 

بِشِنو ناله ی "یاحیدرِ" ما نوکرها

نذر نام تو شده حنجر ما نوکرها

 

رَحْمَةُ الله عَلیٰ هر که مرا نوکر کرد

رحمت حق به پدر مادر ما نوکرها

 

نکند فرق ، حسینیه و مسجدهامان

وقف مدح تو شده منبر ما نوکرها

 

همه ی برگ درختان بشود کاغذ هم ...

باز ، پُر ، از تو شود دفتر ما نوکرها

 

کاش می شد که پس از مرگ ، برای شعرت

بتراشی قلم از پیکر ما نوکرها

 

یک نجف هم بشود قسمت ماها خوب است

که ندیدیم ، حرم ، اکثر ما نوکرها

 

ذره ای خاک نجف را بده سوغات به ما

که زیاد است همین از سر ما نوکرها

 

لحظه ی مرگ ، به عشق تو اذان می گوییم

که بود ذکر تو "بالابرِ" ما نوکرها

 

"اَشهَدُ اَنَّ عَلیًّا وَلیُ الله" ، فقط

این هم از ذکر دم آخر ما نوکرها

 

چه صفایی بکنم روز قیامت با تو

فرق دارد به خدا محشر ما نوکرها

 

رضا قاسمی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – محمد جواد پرچمی

 

فقير بانويي ام كه غني بذات است

همان زنى كه كرم از كرامتش مات است

 

فقط نه ما كه براى پيمبران ، محشر

مدال فاطميون مايه مباهات است

 

ببين ولايت اورا به سيزده معصوم

بگو كه حضرت زهرا بزرگ سادات است

 

علي ست حق و مع الحق همان مع الزهراست

براى فاطمه او لايق مواسات است

 

سه جمله خطبه او افتخار آل الله

سه آيه كوثر او آبروى آيات است

 

عيار خطبه زهرا فراتر از انجيل

دو خط فضيلت زهرا وراى تورات است

 

دخيل حرمت تسبيح فاطمه است، نماز

كه واجبات گهى گير مستحبات است

 

نصيب دوست او بهترين تحيات و

نصيب دشمن او بدترين مجازات است

 

چه بانويى ، حسنين اش گرسنه خوابيدند

ولى براى فقيران به فكر خيرات است

 

نوشته اند كه بعد از وفات صد موقف

نگاه مادرى اش دستگير اموات است

 

نوشته اند ائمه فقط دو قطره ى اشك

براى مادر ما افضل العبادات است

 

شنيده ايم مدينه به او سرى نزدند

امان ز حال مريضي كه بى ملاقات است

 

محمد جواد پرچمی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح –علیرضا خاکساری

 

زهرا که تنها علت ایجاد عالم بود

نورش نبود ارکان هستی نامنظم بود

 

حتی پیمبر هم به زهرایش توسل کرد

یعنی که تنها اسم زهرا اسم اعظم بود

 

نه سال در حق علی هم مادری کرده

اُمِّ اَبیهایی که اُمِّ بَعلُها هم بود

 

شد کاشف الکرب امیرالمومنین خود

بر زخم های حیدر کرار مرهم بود

 

تیغ دو دم را با دم زهرا جلا دادند

شیر خدا در معرکه مدیون این دم بود

 

جز چادر زهرا ندارد پرچمی اسلام

از اولین اهداف زهرا حفظ پرچم بود

 

تکلیف ما را فاطمه دیروز روشن کرد

زهرا نبود امروز ما تاریک و مبهم بود

 

در جبهه ی حق بر علیه باطل دوران

با پهلوی آزرده در خط مقدم بود

 

با عزم جزمش طعنه برآتش پرستان زد

در زیر تازیانه مثل کوه محکم بود

 

آن آتشی که در بهشت فاطمه افتاد

از کینه ی دیرینه ی اهل جهنم بود

 

درهم شکست و درد پهلو هم اضافه شد

درد غریبی امیرالمومنین کم بود

 

بیش از در و مسمار آن ، گویا غلاف تیغ

بر کشتن زهرای مرضیه مصمم بود

 

فرصت نشد دستی سپر سازد بدینگونه

با سر زمین افتاد بسکه ضربه محکم بود

 

محو کبودی های چشم خسته ی مادر

مهمان چشمان حسن باران نم نم بود

 

آن بانویی که دیگر از چشم همه افتاد

او قُرَّهُ العین رسول الله خاتم بود

 

رو میزد اما در به رویش وا نمیکردند

انگار در شهر نبی قحطی آدم بود

 

در درد بازویش مرتب عشق جریان داشت

جانم به این مهر و فداکاری که توام بود

 

خانم چرا در خانه اش چادر به سر میکرد؟؟

آقا م علی بن ابیطالب که محرم بود

 

عصر همان روز دوشنبه روضه برپا شد

مرثیه خوان محسنش عیسی بن مریم بود

 

عصر دوشنبه ای که آتش در حرم افتاد

تصویری از عصر ده ماه محرم بود

 

مسمار را تیری سه شعبه در کمان میدید

گودال هم پشت در خانه مجسم بود

 

از جنس ابراهیمم و از مردم دنیا

تنها به زهرا و علی وابسته خواهم بود

 

علیرضا خاکساری

 

********************

 

اشعار فاطمیه – مدح – روح الله قناعتیان

 

زنی که از جلواتِ بهشت طلعت داشت

زنی که با نفسی حق سرشت وصلت داشت

 

زنی که خون  نبوت به رگ رگش جاری ...

همان زنی که اگر زن نبود امامت داشت

 

زنی که طبق روایت ولیة الله است

زنی که جز به علی بر همه ولایت داشت

 

پدر به بردن نامش بدون عطر وضو

همیشه در همه جا روی لب کراهت داشت

 

همان که فیض وجودش دلیل خلقت بود

همان که قدِّ بلندای عرش قدمت داشت

 

زنی که سدره و طوبی از اول خلقت

میان باغچه ی خانه اش اقامت داشت

 

زنی که بر سر سجاده عطر باران بود

زنی که مخملیِ چادرش طراوت داشت

 

دو آبگینه و یک کوزه ی سفالی و مَشک

زنی که از گل احساس و عشق خلعت داشت

 

به جمله های بفرما ... ، به لفظ خوب بگیر ...

به بنده پروری او فقیر عادت داشت

 

چه عاشقانه غزل های زندگی می خواند

چه عاشقانه بر این زندگی محبت داشت

 

به لای لاییِ (اشبه اباکِ) او سوگند

به شوهرش چه قدر، فاطمه ارادت داشت

 

برای ماندن آئینِ عشق و خوشبختی

 چقدر ماندن او در زمین ضرورت داشت

 

فدای او که در این زندگی کوتاهش

همیشه دغدغه ی لحظه ی شفاعت داشت

 

روح الله قناعتیان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – محمد جواد شیرازی

 

این اشک که خود گوشه ای از رحمت زهراست

عرض ادب کوچک ما ساحت زهراست

 

آن کس که پیمبر به دو دستش زده بوسه

او اُم ابیهای نبی حضرت زهراست

 

فضه که خودش محرم اسرار الهی است

فخرش شده این رتبه که در خدمت زهراست

 

پاهای ورم کرده و چشمان پر از اشک

در وقت عبادات و دعا خصلت زهراست

 

نان پختن زهرا دل ما را علوی کرد

بنده شدن ما اثر برکت زهراست

 

فردا که خلایق همه در حال فرارند

امید دل ما، نظر رحمت زهراست

 

نگذاشت علی بی کس و بی یار بماند

آرامش حیدر، نفس راحت زهراست

 

بستند درِ خانه به رویش همه ی شهر

این گوشه ای از درد و غم غربت زهراست

 

خورشید پُر از نور علی از چه گرفته؟!

این سایه دگر چیست که بر صورت زهراست؟!

 

محمد جواد شیرازی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – محمد جواد شیرازی

 

ظاهرا زهرا به احمد، جان به جانان می رود

پشت پرده باطنا قرآن به قرآن می رود

 

دختر خیرُ البشر اُم ابیها می شود

رحمت موصوله ی باران به باران می رود

 

بین محرابش که مشغول عبادت می شود

نور زهرایی او تا عرش رحمن می رود

 

جود و ایثار و کرم یک گوشه از اوصاف اوست

شرح این اوصاف تا آیات انسان می رود

 

خادمان خانه اش خیل ملائک می شوند

این کرامت ها مگر از یاد سلمان می رود؟!

 

گرچه شأن فاطمه همواره معراج است و بس

در کنار مرتضی بالاتر از آن می رود

 

حرف حیدر که وسط باشد هزینه می دهد

با تمام هستی اش زهرا به میدان می رود

 

ننگ بر دنیا و بر اهلش که ناموس خدا

وقت گریه کردنش تا بیت الاحزان می رود

 

نهی از منکر اگر که ترک شد در مردمی

ذره ذره از دل آن مردم ایمان می رود

 

مردمی که رو به طاغوت زمانه می زنند

عزت این قوم همچون برکت از نان می رود

 

آبرویش را وسط آورد زهرا ای دریغ

حرف حق اصلا مگر در گوش اینان می رود؟!

 

دست در دست پسرهایش به سختی فاطمه

بر مزار همزه با چشمان گریان می رود

 

بانویی که قامتش مثل رسول الله بود

در میان چادرش حالا چه پنهان می رود

 

از فضای خانه مولا مشخص می شود

دارد عمر یاس حیدر رو به پایان می رود

 

محمد جواد شیرازی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – قاسم صرافان

 

سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی

از ازل چرخانده دل ها را خدا ، سوی علی

 

او مع الحق گفت و از آن روز ما را می‌کُشند

دار ما خرما فروشان حلقه ی موی علی

 

مانده‌ ام احمد پیمبر بود یا عطار عشق

بس که سلمان ها ، مسلمان کرد با بوی علی

 

گر می‌ اندیشی نماز و روزه‌ ات را می‌ خرند

ای برادر ! این تو و این هم ترازوی علی

 

بیشتر از برق دَم‌ های دو سوی ذوالفقار

دوستان را کشته خَم‌ های دو ابروی علی

 

هر که دل خوش کرده در عالم به نام دیگری

یا علی نشنیده است از سوی بانوی علی

 

آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی

ما و خاک کوی قنبر ، قنبر و روی علی

 

قاسم صرافان

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – محسن صرامی

 

سپاه عشق تو اصلأ نفر نميخواهد

براي عشق تو مردن جگر نميخواهد

 

هميشه و همه جا حاضري شبيه خدا

به سمت عشق تو رفتن سفر نميخواهد

 

فرا گرفته تمام كرات را نورت

رسيدن تو به دنيا خبر نميخواهد

 

كمي ز نور تو روشن نموده عالم را

پس آسمان مدينه قمر نميخواهد

 

تو آمدي كه بگوئي به اهل اين عالم

كه با وجود تو احمد پسر نميخواهد

 

تو آمدي كه زند بر تو مرتضي تكيه

علي كنار تو باشد سپر نميخواهد

 

از اين به بعد رجز خواني علي زهراست

و ذوالفقار علي را ببر نميخواهد

 

هميشه سرور ما بوده اي و خواهي بود

غلام غير غلامي دگر نميخواهد

 

توئي تو خير كثير و به ما رسيد از تو

گداي كوي محبت كه زر نميخواهد

 

محسن صرامی

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح

 

حق ملاک عشق را با عشق تو سنجیده است

شاهکار دست خود در خلقت تو دیده است

 

ذکر لا اُحصی ثنائک گوشه ای از وصف توست

پای مدحت دست هر صاحب قلم لرزیده است

 

با نفس های تو ای آرامش جان علی

بوی سیب از عرش تا فرش خدا پیچیده است

 

مانده روی صورت تو جای لبهای نبی

بس که ای حوریه با گریه تو را بوسیده است

 

محور آل کَسا و علت خلقت تویی

دست بر سینه علی هم دور تو گردیده است

 

هاتفی از خلقت جنات پرسید و شنید

فاطمه یه گوشه لب وا کرده و خندیده است

 

خم به ابرویت نیاور چون قیامت میشود

حق اگر آگاه گردد فاطمه رنجیده است

 

شانه بردار و به داد ناز دخترها برس

چند وقتیست گیسوی زینب بهم تابیده است

 

از شکاف پهلویت پیداست بدخوردی زمین

در به سوی پهلوی تو بی هوا چرخیده است

 

خوب شد فضه رسید و پیکرت را جمع کرد

بر در و دیوار، خونِ سینه ات پاچیده است

 

پیش زینب بی حیاها دست جمعی میزدند

دخترت حق دارد ای بی بی اگر ترسیده است

 

هر کجایی با علی تا شد مغیره رو به رو

بر قلاف خود کشید دستی و خندیده است

 

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 7 بهمن 96

 

******************

 

اشعار فاطمیه – مدح – یاسر نوروزی

 

دل ما تا حرمت میل رسیدن دارد

بوسه از خوشه انگور تو چیدن دارد

 

حرمت خانه آبایی و اجدادی ماست

از دو دنیا دل من میل بریدن دارد

 

نوکری رفته حرم موقع برگشتن خود

از همانجا به سما میل پریدن دارد

 

هر کجا نام تو آمد عطری از سوی نجف

طرف مجمع ما میل وزیدن دارد

 

ذکرتان عِطر بهمراه خودش آورده

این طرف های دلم میل وزیدن دارد

 

چون که ایوان شما قبله عشاق شده

ناز ایوان طلای تو کشیدن دارد

 

مرغ دل جَلد حریم حرمت گشته علی

غیر تو از همه کس میل رمیدن دارد

 

عالمی کُشته رندانه چشمان شماست

باده از چشمه چَشمِ تو مکیدن دارد

 

کشته  ما را غم هجران شما مولا جانم

اشک از هجر شما میل چکیدن دارد

 

تا به کی عرض سلامم به صبا بسپارم

نوکرت تا حرمت میل رسیدن دارد

 

دست زهرا به کمر بند علی بود ولی

مادری روی زمین نای کشیدن دارد

 

بعد از آن ضربه شمشیر دگر نای نداشت

مادر حامله ای تاب دویدن دارد

 

یاسر نوروزی