اشعار وفات حضرت ام البنین(س)
اشعار وفات حضرت ام البنین(س)
امّ البنین شدم که شوم یاور حسین
تاگل بیاورم بشود پرپر حسین
قصدم نبود اینکه شوم مادر حسین
هستند دختران علی در بر حسین
هستند مثل مادرشان مضطر حسین
شد شاملم دعای سحرهای فاطمه
روشن شدم به نور قمرهای فاطمه
تاج سر منند گهرهای فاطمه
اولاد من کجا و پسر های فاطمه
هستند هر چهار پسر نوکر حسین
شرمنده ام نشد سپر مجتبی شوند
قسمت نبود زودتر از این فدا شوند
حالا بناست راهی دشت بلا شوند
حتی اگر که تک تک شان سرجدا شوند
جای گلایه نیست، فدای سر حسین
جریان گرفته اند کنار ابوتراب
از آل هاشم اند نه قوم بنی کلاب
اصلا نیاز نیست به ترس و به اضطراب
عباس من شده به علمداری انتصاب
او هست یک تنه همه ی لشکر حسین
عهدی است بین ام بنین و خدای خود
غیر از رضای دوست نخواهم برای خود
من دل نبسته ام به دل بچه های خود
اصلا حسین و زینب و کلثوم جای خود
عباس من فدای علی اصغر حسین
هرچند او دگر پسر خویش را ندید
اما غمین نبود که عباس شد شهید
دق کرد بعد از آنکه به او این خبر رسید:
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب، لب انور حسین
کارش دگر نشستن در آفتاب شد
آب زلال در نظر او مذاب شد
شرمنده ی نگاه غریب رباب شد
از اینکه هم قبیله ی شمراست، آب شد
رو میگرفت نزد دو تا خواهر حسین
دیگر مدینه خنده به لب های او ندید
او نیز مثل زینب کبری قدش خمید
گرچه صبوربود، کم آورد تا شنید
یک مرد بی حیا وسط مجلس یزید
با دست اشاره کرد سوی دختر حسین
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در 8 اسفند 96
*******************
اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – آرش براری
با عروساش بین گذر نشسته
رو چادرش خاک چقدر نشسته
چند ماهه که بچههاشو ندیده
چند ماهه اینجا بیخبر نشسته
خبر دادن بهش بشیر اومده
اومده اما سر به زیر اومده
منتظر یه کاروان امیر بود
ولی یه کاروان اسیر اومده
همه امیدش دیگه ناامید شد
خبر دادن که عباسش شهید شد
نمیدونم که از بشیر چی شنید
روزگارش سیاه، موهاش سفید شد
تلخی راهو واسشون عسل کرد
مشکل بیمادریشونو حل کرد
ام بنین اومد توی کاروان
دخترای فاطمه رو بغل کرد
روزای خوب تموم شدوشب رسید
کاسه صبر همه برلب رسید
چیزی نمونده بود بمیره زینب
ام بنین به داد زینب رسید
نوحه میخونه واسه دردونههاش
مرهم داغ زینبه شونههاش
عمهء سادات میزنه رو سرش
ام بنین میزنه رو گونههاش
رقیه برنگشته به مدینه
سراغشو میگیره از سکینه
میگن که زجر رقیه رو کتک زد
الهی زجر ببینه خیر نبینه
مشک رباب از علقمه برنگشت
امید آخر همه برنگشت
با گریه گفت عروس امالبنین...
چرا عروس فاطمه برنگشت؟
بچهها تشنه بودن آب ندادن
به خواهش هیشکی جواب ندادن
نامردا بعد غارت خیمهها
گهواره رو دست رباب ندادن
ماه تو آسمونشو گرفتن
جونِ عزیزِ جونشو گرفتن
بیخودی نیست ام بنین پیر شده
یه روزه چهار جوونشو گرفتن
چارتا مزار کشیده روی زمین
تنها نشسته بدون همنشین
به هرکی میرسه با گریه میگه...
لا تدعونی ویک امالبنین
آرش براری
*******************
اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – حسن کردی
مادر روز های دلتنگی
بانوی گریه های طولانی
می شد از موج اشک هر روزت
اسمان مدینه طوفانی
بسکه با سوز روضه می خواندی
پا به پایت مدینه می نالید
چشم های غسی مروان هم
گاهی از گریه ی تو می بارید
اسمان را به گریه وا می داشت
چشم ابری و اه هر روزت
چشم خاکی و غصه دار بقیع
می نشسته به راه هر روزت
کربلا بود و روسفیدی تو
لحظه امتحان سخت خدا
پسرانت یکی یکی رفتند
شیر مردان درس های شما
گرچه با چشم خود ندیدی که
کربلا را چه ماجرایی بود
زندگی تو بعد عاشورا
گریه در گریه کربلایی بود
حسن کردی
*******************
اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – آرش براری
خودم کنیز توام بچههام نوکر تو
عروسهای من آقا کنیز دختر تو
من آمدم که به پایت فقط بلند شوم
نیامدم بنشینم بجای همسر تو
اگر سپاه نداری نمرده امبنین
چهارتا پسرم میشوند لشگر تو
چهار تا پسرم عالمانغیب شدند
برای اینکه نشستند پای منبر تو
علی نگو که غریبی فقط تو لب تر کن
چهار دستهگلم میشوند پر پر تو
پسر بزرگ نکردم کنار من باشند
بگو فدات شوند افتخار من باشند
نمیروند اگر هیچجا بدون حسین
نبودهاند چون از ابتدا بدون حسین
خودم به یک یکشان یاد دادهام حتی
بهشت نیز ندارد صفا بدون حسین
کنار سفره آقایشان بزرگ شدند
نخوردهاند دو لقمه غذا بدون حسین
سپرده ام به ابالفضل موقع رفتن
که بر نگرد ز کربوبلا بدون حسین
خدا کند پسرانم همه شهید شوند
ولی خدا نگذارد مرا بدون حسین
برای روز مبادا بزرگشان کردم
برای زینب کبری بزرگشان کردم
چهارتا پسرم جلوه های من هستند
چهار امبنین در چهار تن هستند
علی اگر چه مرا «مادرپسرها» خواند
ولی همه پسران ابوالحسن هستند
یل جمل به پسرهای من نبرد آموخت
ز کودکی همه پرورده حسن هستند
قرار نیست که صحبت کنند پیش حسین
وگرنه که همه استاد در سخن هستند
بشیر گفت حسینم کفن نداشته است
عجیب نیست پسرهام بی کفن هستند
شنیده ام که بشیر از همه خبر داری
بگو که از پسر فاطمه خبر داری؟
قرار شد نگذارند ساده جان بدهد
قرار شد نگذارند سر تکان بدهد
قرار شد که تنش روی خاکها باشد
و نیزه دار سرش را به آسمان بدهد
قرار شد که سرش را سریعتر ببَرد
به مردم همه شهرها نشان بدهد
سنان چقدر پریشان رسیده در گودال
مباد تا که به دستش کسی سنان بدهد
چه حرفهای نگفته که در دهن دارد
اگر که چکمه سربازها امان بدهد
به این بریدن انگشت هم نیاز نبود
قرار بود عقیقی به ساربان بدهد
قرار شد همه باهم دوباره حمله کنند
قرار شد نگذارند ساده جان بدهد
حسین عمه سادات را صدا میزد
عزیز فاطمه لب تشنه دست و پا میزد
آرش براری
*******************
اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – محمد جواد شیرازی
کوه اعتلا ز رفعت ام البنین گرفت
دریا سخا ز رحمت ام البنین گرفت
خورشید اگر که واسطه ی نور عالم است
نور از جمال و طلعت ام البنین گرفت
روح الامین برای تقرب، به طور عرش
چله برای خدمت ام البنین گرفت
افتادم از نفس سرِ نفسم ولی خدا
دست مرا به حرمت ام البنین گرفت
دست نیاز ما به خدا از همان ازل
پیوند با کرامت ام البنین گرفت
معصومه است بی شک و مانند فاطمه
عصمت بها ز عصمت ام البنین گرفت
عباس را به قله ی طاعت رسانده است
درسی که از بصیرت ام البنین گرفت
دستش شفیع خلق شود چون که بوسه از
دستان با سخاوت ام البنین گرفت
فردا علم به دوش حسین است یاورش
هر کس به دوش، رایت ام البنین گرفت
باید برات صحن ابالفضل را فقط
از دست های حضرت ام البنین گرفت
از بس بقیع رفت و ز عباس روضه خواند
یثرب هوای غربت ام البنین گرفت
داغش به جای خود، سپر خونی اش چنان
صبر و قرار و طاقت ام البنین گرفت...
مقتل نوشته است که از هوش رفته است
جان مرا مصیبت ام البنین گرفت
محمد جواد شیرازی
*******************
اشعار وفات حضرت ام البنین(س) – محمد جواد شیرازی
کریمان همه مات ام البنین اند
فقیر کرامات ام البنین اند
نه تنها دل ما که داوود و موسیٰ
اسیر مناجات ام البنین اند
همه ساقیانی که صاحب سبویند
دخیل خرابات ام البنین اند
مریدان عباسِ او در دو عالم
به دنبال خیرات ام البنین اند
پسرهای او یار خون خدایند
دلیل مباهات ام البنین اند
پسرهای نور و تجلی نورند
تجلی آیات ام البنین اند
به خورشید تابان قمرها می آید
به ام البنین این پسرها می آید
گرفتند ماهش... همه تکیه گاهش
گرفتند ابالفضل... پشت و پناهش
عصایی ندارد دم پیری حالا
نشانده زمانه به خاک سیاهش
امان از صبوری... کشیده قبوری
روی خاک و غم مانده در بین آهش
خدای ادب شد، بصیر عرب شد
ولی بوده هر جا به زینب نگاهش
ندیده دو عالم، کسی جز یل او
که دامان زهرا شود قتلگاهش
بشیر از پسرهای او دم نزن تو
بگو از حسینش... چه شد قبله گاهش؟!
پسرهای او نذر راه حسین اند
قمرهای او نذر راه حسین اند
غرورش شکسته ولی بازویش نه
دلش گرچه خون شد ولی پهلویش نه
کسی دیده در بین خانه بیافتد
شراره به جان سر گیسویش... نه
کسی دیده در بین کوچه بیافتد
رد پنجه ی لاله چین بر رویش... نه
شده شوهرش را ببیند که از غم
گذارد سرش بر روی زانویش... نه
شنیده کسی که زن پا به ماهی
در سوخته بیاید سویش... نه
شده زیر در مادری باشد و بعد
کسی با لگد رد شود از رویش... نه
بهار دل آل حیدر خزان شد
قد فاطمه در جوانی کمان شد
محمد جواد شیرازی