اشعار ولادت حضرت امیرالمومنین(ع) – حسن لطفی

 

از روزگار قسمت اگر این خرابی است

شُکرِ خدا که تُربتِ ما بوترابی است

 

از بس علی علی زِ لبم چکه می‌کند

یکسر تمام پیرهنِ من شرابی است

 

خورشید نَه جمالِ علی نقشِ سینه است

روزم که هیچ هر شبِ من آفتابی است

 

یک ذره از محبتِ مولا قیامت است

آری حسابِ عاشقِ او بی حسابی است

 

جُز رو به مرتضی دلِ ما رو نمی‌زند

تا مرتضی ست مَرد که زانو نمی‌زند

 

بر قُدسیان به جلوه‌ی قِدیس می‌شود

قدوسیان به سجده که تقدیس می‌شود

 

معراج رفت و دید پیمبر که قبله کیست

تنها جمالِ اوست که تندیس می‌شود

 

با هر پیمبری به جمالی ظهور کرد

نوح و شعیب و موسی و جِرجیس می‌شود

 

میدان نیامده همه‌ی عَمروعاص ها

در می‌روند و دامنشان خیس می‌شود

 

شوریده‌ایم و شیعه‌ی آن شیر پروریم

ما کعبه ایم پایِ علی سینه می‌دریم

 

نقشِ تو را زدند در آن خانه بیشتر

تا کعبه شد شبیه به بُت‌خانه بیشتر

 

بارِ خماریِ نفسِ ما از این به بعد

اُفتاده است گردن پیمانه بیشتر

 

حق میدهی که کافر زنجیری‌ات شویم

جمع است گِردِ زلفِ تو دیوانه بیشتر

 

زهرا اگر نگاه کند بر دو دستِ ما

پُر می‌شود زِ هدیه‌یِ شاهانه بیشتر

 

خُم را شکسته‌ایم به سر ، غرقِ باده‌ایم

تا هست عُمر رو به علی ایستاده‌ایم

 

با تو شروع می‌کنم امشب طواف را

افطار می‌کنم به مِی‌ات اعتکاف را

 

از بس شکافِ کعبه مرا مستِ خویش کرد

هفتاد بار چرخ دَهَم آن مطاف را

 

دارد خدا جلوسِ تو را نقش میزند

بگذار رویِ دامنِ سبزت غلاف را

 

پایین بیا زِ پیشِ خدا تا که بنگری

جبریل گُم نموده سرِ این کلاف را

 

ایوانِ توست تا به ابد آرزوی چشم

جانم بخواه نعره زنم اِی به روی چشم

 

تکیه بزن به هیبت پروردگاری‌ات

هو می‌کشم زِ طَنطنه‌یِ ذوالفقاری‌ات

 

تو ایستاده و ملک‌الموت می‌شود

در گیر و دارِ معرکه ، بازِ شکاری‌ات

 

حتیٰ خدا سروده برایت قصیده‌ای

مدحی برای لحظه‌ی دُل دُل سواری‌ات

 

عباس هم به پشت سرت مشق می‌کند

تقلیدِ ضربه‌های زمین کوبِ کاری‌ات

 

زینب چه داشت؟جز نفس مرتضی علی

زینب که بود؟سایه‌ی شیر خدا علی

 

ما را برای خانه‌ی خود پادری ببین

تکه مذاب کوره‌ی آن زرگری ببین

 

ما را که در غبار مدینه نشسته‌ایم

مانند یازده پسرت مادری ببین

 

دارند صحن فاطمه را کار می‌کنند

جایی برای رفتگری نوکری ببین

 

وقت رکوع گِرد شما بال می‌زنیم

ما را برایِ بردن انگشتری ببین

 

شُکرش که زیرِ دِینِ علی پیر می‌شویم

عمریست با حسینِ علی پیر می‌شویم

 

حسن لطفی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امیرالمومنین(ع) – شعر مشترک جمعی از شاعران

 

مگر نه اینکه نجف شاد می کند ما را

بریز باده که مشتاق ساغرم یارا

 

به ساحل آمدگانیم و تشنه ، این ساقی

شراب می کند از لطف آب دریا را

 

طرب کنید و به یک کوزه اکتفا نکنید

به کوزه ای نتوان طی نمود صحرا را

 

تویی علی که همه سنگریزه ها دُر شد

به عشق فاطمه هر جا گذاشتی پا را

 

تویی علی که نیاورده وحی را جبریل

جز آنکه فاش نموده است نقطه ی با را

 

تویی علی که خدا گر به خاطر تو نبود

کنار نیل رها کرده بود موسی را

 

خدا نبوده ای اما خدا پس از خلقت

چرا گذاشت پس از لا اله ، الا را؟

 

به ذوالفقار تو اسلام زنده شد ، قرآن

چرا قسم نخورد عادیاتِ ضبحا را

 

نرفته ام به هوای غزال رعنایی

که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را

 

به یمن آمدنت ای معلم خلقت

خدای داده به افلاک حکم برپا را

 

دم مسیح اگر زنده میکند ، مرده

دم تو زنده نگه داشته ست عیسی را

 

ضریح نیست لبالب شراب انگور است

به حق فاطمه تر کن علی لب ما را

 

بیا و رزق زیارت برایمان بنویس

زیارت نجف و کربلای زیبا را

 

- عجوزه ای که لباس عروس میپوشد -

چقدر خوب تو دادی جواب دنیا را

 

علی کجا به پیمبر مثال هارون است!!؟؟

که جز علی نشناسم ، خدای سینا را

 

به عشق روی علی پیری ام جوانی شد

نخوانده اید مگر قصه ی زلیخا را

 

به کهف راه ندارم به حضرتش گویید

سگی نهاده بر این در ، سر تمنا را

 

شعر مشترک از :

محمد حسین ملکیان

سید حسن رستگار

سید مهدی حجازی

محمد رضا قناعتی

مهدی قناعتی

محسن ناصحی

علیرضا مصور

علی اصغر قلمدانی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امیرالمومنین(ع) – آرمان صائمی

 

خدا براى جهان كم نذاشت با حيدر

و گفت قبل ازل يا على و يا حيدر

خدا نوشت كه روى زمين خدا حيدر

خدا نوشت كه مولاى انبياء حيدر

 

فقط بهشت على و فقط على عشق است

خدا نوشت على و فقط على عشق است

 

مقام خضر نبى تازه ابتداى على

به روى عرش معلاست رد پاى على

ملائكه همه حيران ربناى على

كه آبروى دو عالم نخ عباى على

 

على كسيست كه معراج با پيمبر رفت

على كسيست كه از عرش هم فراتر رفت

 

قيامت است قنوتش...هزار اى والله

جلالت و جبروتش...هزار اى والله

ركوع و شأن هبوطش...هزار اى والله

تلاوت و ملكوتش...هزار اى والله

 

دريده سينه ى خود را براى او كعبه

و رفته بدرقه اش پا به پاى او كعبه

 

ز معجزات تو جبريل دست و پا گم كرد

تو را به پيش ملائك خدا تجسم كرد

خدا هميشه به اين لحظه ها تبسم كرد

"و با زبان شما با نبى تكلم كرد"

 

براى مدح شما يك غزل خدا گفته

و گفته راز خودش را...يقين تورا گفته

 

لبم هميشه فقط يا على مدد گويد

كرامتت ز ازل تا الى الابد گويد

ز هيبت دل شير تو بى عدد گويد

ميان معركه عمروبن عبدود گويد

 

بزن سرى كه نباشد درآن هواى على

خوشا به حال كسى كه شود فداى على

 

كسى نيامده اندازه ى تو آقاتر

كسى نديد رخى از رخ تو زيباتر

كسى نديد طلوعى ز تو معما تر

و نيست دست كسى از يد تو بالاتر

 

زمين و عرش خدا دانه اى ز تسبيحت

نشد به غير خودت آفريده تشبيهت

 

آرمان صائمى

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امیرالمومنین(ع) – رضا قربانی

 

خوب است دلم خلوت شب داشته باشد

سختی بکشد تاب و تَعَب داشته باشد

 

"خواهان هنرمندِتو گر کوه جگر داشت،

اول قدم آن است ادب داشته باشد"

 

در بارگه عشقِ تو عاقل ته صف هست

باید که به دیوانه لقب داشته باشد

 

بدخواه تو آقا به خداوند بعید است

از سمت پدر، اصل و نسب داشته باشد

 

تو عشق عجم هایی و حیف است به والله،

مانند تو را قوم عرب داشته باشد!

 

تو یک تنه باعث شده بودی که "محمد"

هنگام خطر ، داوطلب داشته باشد

 

گفتند خدا نیست علی، ما که ندیدیم…

مثل تو کسی جلوه ی رب داشته باشد

 

زایِشْگَهَتْ از قصد شده کعبه، علی جان!

تا سجده به یک سنگ، سبب داشته باشد

 

آنقَدْر بزرگی که تو تب میکنی اول…

گر قنبرِ تو حالت تب داشته باشد

 

خوشبخت شود هرکه برات نجفت را …

در سیزده ماه رجب داشته باشد

 

رضا قربانی

 

********************

 

اشعار ولادت حضرت امیرالمومنین(ع) – حسن لطفی

 

کیست که در محدحش از ، شعر کمر بشکند

کیست که جبریلِ عشق آمده پَر بشکند

کیست که بازار او  بزم شکر بشکند

لحظه‌ی تحویل اوست دور قمر بشکند

هیج تعجب مکن کعبه اگر بشکند

 

آمده خاک نجف قیمتِ زر بشکند

 

حرف غزل را مزن ، بحر مطنطن بخوان

جان رجز را بکش ، شعر مدون بخوان

مدح علی را فقط از لب دشمن بخوان

حیرت مردان ببین وصف تهمتن بخوان

مرکب طفلش بگو  مردِ یَل افکن بخوان

 

شاه به کوی گداش تاج به سر بشکند

 

بر در حیدرِ بکوب یکسره هِی در بکوب

بر روی این آستان عشق کن و سر بکوب

حلقه‌ی این در بگیر مثل پیمبر  بکوب

نام علی را به دل با قلم زر بکوب

بر روی دُر نجف ، حضرت حیدر بکوب

 

فاطمه گفته است تا چشم نظر بشکند

 

ضربه‌ی شمشیر کیست بر تن بسیارها

چرخش تیغِ دو دَم  کرده تلنبارها

وقت فرار است وای ، آمده کرارها

لشکری از عمرو عاص لشکر سرداها

رفت و بجا مانده است از همه شلوارها

 

زیر قدمهای او کوه و کمر بشکند

 

آی جماعت نظر بر درخیبر کنید

ضرب یدالله را خورده و از بر کنید

ضربه‌ی عباس را چند برابر کنید

یا‌که همه خویش را بنده‌ی قنبر کنید

یا‌که همه در روید مقنعه بر سر کنید

 

قبل رجز خوانی‌اش هرچه سپر بشکند

 

از ازل آوازه‌اش از همه دوران گذشت

بر لب نوح آمد و نوح زِ طوفان گذشت

گفت علی یوسف و از شب زندان گذشت

کرد توسل به او محنت کنعان گذشت

جان پیمبر شد و آمد و از جان گذشت

 

دوش نبی رفت تا ، بت  به تبر بشکند

 

گاه نشسته است با میثم خرما فروش

گاه شده چاه کَن برزگری سخت کوش

گاه کشد نیمه شب بارِ یتیمان به دوش

بارِ زنی می‌کشد طعنه‌ی او هم به گوش

این که فقط با نمک نان جوین کرده نوش

 

فاطمه از گریه‌اش وقت سحر بشکند

 

حسن لطفی