اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع)
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – یاسین قاسمی
پروانه هم پروانه محفل که باشد
قابل شود یکباره ناقابل که باشد
در شعله های شمع تا پا میگذارد
دیوانه بازی میکند عاقل که باشد
هرکس که عمری طالب عشق است اینجا
دل می دهد بی وقفه اهل دل که باشد
آدم به آدم میرسد یک روز حتما
حتی اگر آدم به زیر گل که باشد
هر کس بهای فقر را روزی بداند
به هرچه خواهد میرسد سائل که باشد
مشکل گشای شهر یا باب الحوائج
رو میزنم تنها به تو، مشکل که باشد
با دست خالی دست پر برگشت،اصلا
فرقی ندارد هم گدا کاهل که باشد
حتی گره هایی از این محکم تر آخر
وا می شود با روضه موسی بن جعفر
یاسین قاسمی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – محمد حسین رحیمیان
ای امید همه ، ای چاره ی حیرانی ها
ای دوای همه ی درد و پریشانی ها
سفره ات کرد نمک گیر همه دنیا را
روضه ات راه نجات همه زندانی ها
سیدی دست مریزاد ! رسیده یک عمر
کرم ایل و تبار تو به ایرانی ها
عاشقی در همه جا درد سری بود ولی
ما رسیدیم از عشق تو به آسانی ها
نفس گرم تو با آن زن بدکاره چه کرد؟
که گذشت از همه ی بی سر و سامانی ها
قتلگاه آمده ای یا که به زندان آقا؟
ساق پایت چه شده ؟ وای ازین جانی ها
تازیانه ، غل و زنجیر ، جسارت ، دشنام
چارده سال تو بودی و پریشانی ها
یوسف فاطمه و تخته در و چار غلام
کرده تغییر چرا رسم مسلمانی ها
پیکرت روی زمین ماند نماندند اما
دختر و خواهر تو بین بیابانی ها
سر جدت که جدا شد همگی شیر شدند
شمر آمد به حرم ، کرد رجز خوانی ها
محمد حسین رحیمیان
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – حسن کردی
سبزی جسم تو تاراج زمستان میشد
بودنت فیض کثیر شب زندان میشد
اشک شبهای مناجات تو در خلوت ها
بر سر مردم قحطی زده باران میشد
دل تاریک اگر حرف تو را میفهمید
پا برهنه همه عمر پریشان میشد
هر کسی سجده طولانی تان را میدید
زن بدکاره اگر بود مسلمان میشد
یا من ارجوه تو در خلوت زندان هایت
بارها باعث تغییر نگهبان میشد
چارده سال ز شرمندگی ات ای خورشید
افتاب از افق چشم تو پنهان میشد
جای یک قوم غم و درد و مصیبت دیدی
پیری ات قیمت ازادی انسان میشد
درد ناگفتنی مردم بی پشت و پناه
از همان گوشه زندان تو درمان میشد
به کدامین گنه ای مظهر صبر ملکوت
گاه و بی گاه تنت طعمه طوفان میشد
دست تاراج یهودی به تنت افتاده
مثل یک تکه عبایی بدنت افتاده
زخم ها روی تنت جلوه نمایی میکرد
سلسله بر بدنت جلوه نمایی میکرد
دست و پای پر دردت به تنت بند نبود
سال ها بود که خون بدنت بند نبود
افتابی و سیه چال سزاوارت نیست
پاره پیرهن این حال سزاوارت نیست
پسرت حسرت اغوش شما را دارد
صبح و شب روی لبش ذکر خدایا دارد
دخترت چشم به راه است کجایی اقا؟
روز او بی تو سیاه است کجایی اقا؟
بی تو در قلب پر اهش هیجانی شده است
نیستی تا که ببینی چه جوانی شده است
حسن کردی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – علیرضا خاکساری
دل شکسته ی خود را مجدد آوردیم
چقدر غصه در این رفت و آمد آوردیم
طواف کوی تو قسمت نشد ، بد آوردیم
بنا به سنت خود رو به مشهد آوردیم
به تربت تو قسم کاظمین ما اینجاست
شروع یک سفر ناب کربلا اینجاست
گهی به شوق شب کاظمین در سفریم
گهی به پنجره فولاد عرض دل ببریم
میان این دو حرم از نخست در به دریم
اسیر و خانه به دوش شما پدر- پسریم
رعیت ات شده ایم و جهان رعیت ماست
غلامی پسرت افتخار و عزت ماست
دو عالم است گدای تو یا اباالسلطان
گدای دست رضای تو یااباالسلطان
در انتظار عطای تو یا اباالسلطان
نشسته ایم به پای تو یا اباالسلطان
فقیر تو چه غنی شد به عرض یک هفته
کرامت و کرم تو به مادرت رفته
صبیه هات دعاگوی نسل سلمان اند
نواده هات همه صاحبان ایران اند
همان قبیله که دروازه های قرآن اند
تمام خلق سر سفره ی تو مهمان اند
هر آنچه هست ز الطاف دخترت داریم
به خانواده ی تو ما همه بدهکاریم
بلندمرتبه ، پیروز ، سرفراز تویی
شکوه پرچم در حال اهتزاز تویی
اسیر بند ، ولی تشنه ی نماز تویی
کریم زاده ی از خلق بی نیاز تویی
به خاطر تو زمین جان تازه میگیرد
به احترام تو باران اجازه میگیرد
چقدر اهل گذشتی چقدر آقایی
چه قدر مثل رسول خدا شکیبایی
حسینی و حسنی و علی و زهرایی
چه خوب حضرت باب الحوائج مایی
به زیر سایه ی تو رو به دیگران نزنیم
کنار سفره ی تو حرف آب و نان نزنیم
اگر تو صید کنی آرزویمان قفس است
اسیر دام تو با جبرئیل هم نفس است
بدون مرحمتت زندگی ما عبث است
نگاه لطف تو یا کاظم الائمه بس است
محبت به تو مرز میان خوب و بدی ست
مطیع امر تو بودن سعادت ابدی ست
قسم به حضرت زهرا نگاه کن ما را
نگاه کرده و پاک از گناه کن ما را
هر آینه بری از اشتباه کن ما را
بیا و راه بلد رو به راه ما را
ببین که ما و معاصی مان دچار همیم
نظر نما همگی "بشر حافی" تو شویم
رسیده پیک اجل گوئیا سر آورده
خبر ولی خبری گریه آور آورده
ببین فراق چه بر روز دختر آورده
غم تو گریه ی معصومه را در آورده
چقدر درد و مصیبت به جانش افتاده
ببین به عالم و آدم جواب رد داده
قد رشید تو را بار غصه خم کرده
شبیه چشم ترت بازویت ورم کرده
چقدر مرد نگهبان به تو ستم کرده
به زیر سلسه پای تو را قلم کرده
شکنجه دادن تو روزی یهود شده
تمام دور و بر گردنت کبود شده
در آسمان نگاهت شراره حد میزد
به سینه ی تو چرا مرگ دست رد میزد؟
چقدر "سندی" ملعون تو را لگد میزد
به مادر و پدرت حرف های بد میزد
به رنگ لاله شدی و ز غصه پژمردی
شبیه مادر خود فاطمه کتک خوردی
شبیه مادر خود فاطمه پرت زخم است
شبیه مادر خود فاطمه سرت زخم است
ز بی حیایی شلاق پیکرت زخم است
و پلک خسته ی هر دیده ی ترت زخم است
دم غروب نشستی خدا خدا کردی
همیشه روزه ی خود را به گریه وا کردی
اگرچه درد و غم و غربتی کهن داری
اگرچه غصه ی دوری از وطن داری
به روی شانه ی خود کوهی از محن داری
و از شکنجه ی دشمن نشان به تن داری
سرت به نیزه تماشا نشد ولی آقا
سر عبای تو دعوا نشد ولی آقا
به روی سینه ی تو چکمه ی شرور نرفت
و در دهان تو سر نیزه ای به زور نرفت
میان راه سرت داخل تنور نرفت
بدون پوشیه طفلت دیار دور نرفت
نگاه اهل و عیال تو قحط آب ندید
چه خوب فاطمه ات مجلس شراب ندید
علیرضا خاکساری
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – رضا باقریان
هرجا گرفتار است حتماً باب حاجت هست
قبله که باشد هر طرف عرض ارادت هست
مرغ دل ما را اگر شوق زیارت هست
در سینهها روحیه و میل شهادت هست
ما ساکن عشقیم بابالقبله میخواهیم
چشم تری گاهی شبیه دجله میخواهیم
این خانواده میثم تمار میخواهند
در تنگنای حادثه عمار میخواهند
مثل زُراره چند صد تا یار میخواهند
چون بوذر و مقدادها بسیار میخواهند
هر لحظه میپرسند احوال فقیران را
حتی خبر دارند حال مستمندان را
لطف کریمان در عطا شاید نخواهد شد
اینجا کسی که آمد اصلا رد نخواهد شد
در این حرمها استخاره بد نخواهد شد
وقت شهادت هیچکس اَسوَد نخواهد شد
بابالحوائج هرکجا باشد کرم دارد
از دستشان او جود و کرم بسیار میبارد
نا باورانه در ره اسلام جان دادند
تنها نه اینکه درهمی بر دوستان دادند
انگشتر و شمشیر خود بر دشمنان دادند
بر سفرهی عالم نمک دادند و نان دادند
این خانواده عمرشان طی شد در آن دوران
بعضی ته گودال و بعضی گوشهی زندان
زندان برای دلبر ما جای خوبی نیست
مثل غروب عمر این آقا غروبی نیست
در کنج زندان هم نوایش غیرچوبی نیست
حتی جواب نالهاش جز پایکوبی نیست
مرد یهودی در پی آزار دادن بود
مأمور زندان لحظهی افطار دادن بود
مانند حیدر در گلویش استخوان دارد
در گوشهی زندان قدی همچون کمان دارد
دور و بر چشمان خود رنگین کمان دارد
اصلا مگر دستان این آقا توان دارد...
تا کُندهها را از گلوی خویش بردارد
این کُندهها خیلی برایش درد سر دارد
با ناسزا شبهای زندان را سحر میکرد
سِندیِ شاهک ظلم خود را بیشتر میکرد
روزی سه بار آقای ما را خون میکرد
کم کم دعایش داشت بر حالش اثر میکرد
خلصنی یاربهای او تا بیشتر میشد
معصومه در شهر مدینه بی پدر میشد
شب تا سحر آقای ما را با لگد میزد
در کُنده و زنجیر با کبر و حسد میزد
تنها نه اینکه تازیانه بی عدد میزد
خیلی به این فرزند زهرا حرف بد میزد
میزد ولی آقای ما در ذکر یارب بود
زیر لگدها یاد مظلومیِ زینب بود
در کنج زندان یاد کهنه پیراهن کرده
در دست خود انگشتر سرخ یمن کرده
این لحظههای آخری میل وطن کرده
یاد رضایش کرده و یاد قرن کرده
افسوس دیگر قدرتی در دست و پایش نیست
افسوس دیگر جوهری بین صدایش نیست
گرچه به روی خاک جسمت را رها کردند
معصومه را در ماتمت صاحب عزا کردند
آقا کجا جسم شما را بوریا کردند
اصلاً کجا رأس تو را از تن جدا کردند
دادند بر جسم شریف تو سلام آقا
تشییع شد جسم شما با احترام آقا
رضا باقریان
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – رضا باقریان
بی مروت در نمازم ساق پایم را شکست
عاقبت در سجده مُهرِ کربلایم را شکست
نیمه شب آمد مرا از خواب بیدارم کند
در دعا بودم، ولی قلب دعایم را شکست
کُنده و زنجیر، اعضاء مرا لِهْ کرده بود
باز هم هر استخوان جا به جایم را شکست
گریه میکردم برای مادرم، افسوس که...
با لگد این بار هم آمد صدایم را شکست
پنجنهاش را باز کرد و موی من را میکشید
مجلس اشکم میانِ نینوایم را شکست
با سلاح بد زبانی مادرم را یاد کرد
اینچنین در گوشهی زندان بهایم را شکست
بارها با تازیانه رو به روی من نشست
ظالمانه میزد و دست عطایم را شکست
رضا باقریان
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – سید پوریا هاشمی
دستش به زنجير است و پايش را شكستند
با ناسزا بغض صدايش را شكستند
سجاده را از زير پايش مى كشيدند
تا حرمت ياربّنايش را شكسته اند
اين چند زندان بان كه دورش را گرفتند
زير لگدها چندجايش را شكستند
برخاست امّا ناگهان با صورت افتاد
نامردها حتّى عصايش را شكستند
حتّى دمِ افطار هم چيزى نمى خورد
وقت اذان ظرف غذايش را شكستند
سِندى و همدستان او، تا روضه مى خواند
با خنده قلب مبتلايش را شكستند
هرچه زدند او را به ياد كربلا بود
حتّى گريز كربلايش را شكستند
ياد دمى كه زير سم ها رفت جدّش
ياد دمى كه دنده هايش را شكستند
از ابتداى صبح تا پايان مغرب
از ابتدا تا انتهايش را شكستند
سید پوریا هاشمی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – محمد جواد شیرازی
بی جانم و جان می شود موسی بن جعفر
در جانم ایمان می شود موسی بن جعفر
تا بر لبم گل می کند "باب الحوائج"
بانی احسان می شود موسی بن جعفر
مشهد، رضا... قم، فاطمه... با این کریمان
والی ایران می شود موسی بن جعفر
یک قطره از دریای آقایی اش این است
یار فقیران می شود موسی بن جعفر
فهمیده ام از ماجرای بُشر حافی
کهفِ هراسان می شود موسی بن جعفر
باید که با پای برهنه رفت سویش
وقتی که رضوان می شود موسی بن جعفر
خشکیده ام باید بیافتم در مسیرش
بر تشنه باران می شود موسی بن جعفر
جانم به لب آمد از این ماتم، ز بس که
زندان به زندان می شود موسی بن جعفر
وقتی غل و زنجیر بر ساقش می افتد
دردش فراوان می شود موسی بن جعفر
وقتی که می افتد میان سجده انگار
در جامه پنهان می شود موسی بن جعفر
حالا که زندان بان غرورش را شکسته
داغش دو چندان می شود موسی بن جعفر
کارش فقط گریه است بر جد غریبش
وقتی که عطشان می شود موسی بن جعفر
جسم نحیفش می رود زیر سم اسب؟!
یا سنگ باران می شود موسی بن جعفر؟!
یا در تنور و تشت و روی نیزه آخر
قاری قرآن می شود موسی بن جعفر؟!
واللهِ نه این روضه ها سهم حسین است
حتی کفن نه... بوریا سهم حسین است
محمد جواد شیرازی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – محمد جواد شیرازی
موسای آل احمدم و برگزیده ام
جای وصال، غربت و دوری خریده ام
با اشتیاق جام بلا سر کشیده ام
چون زینبم، حماسه ی صبر آفریده ام
در قعر چاه، سِیر صعودی به من رسید
رخسار زرد و چشم کبودی به من رسید
از آن زمان که مرد یهودی به من رسید
قدر تمام عمر، مصیبت چشیده ام
امشب دوباره قلب مرا گردِ غم گرفت
از درد هجر فاطمه ام گریه ام گرفت
اصلا نباید آه مرا دستِ کم گرفت...
...چندی گذشته و پسرم را ندیده ام
زنجیرها از این همه آزار خسته اند
دیگر، تمام نافله هایم نشسته اند
هر صبح و شام حرمت من را شکسته اند
آن قدر، ناسزا من از این ها شنیده ام
خورشیدِ خاک خورده ی هفتم شدم اگر
این روزها به گریه تجسم شدم اگر
در لابه لای جامه ی خود گم شدم اگر
مانند شمع، در کف زندان چکیده ام
من را به زورِ سلسله بسیار می کشند
تا آن سیاهچالِ دل آزار می کشند
از ساق پای درهم من کار می کشند
گودال تنگ و پیکر قامت خمیده ام؟!
شِکوه ز داغ مستمر خود نمی کنم
اصلا نظر به دردسر خود نمی کنم
گریه بر آتش جگر خود نمی کنم
گریان داغِ تشنه لبِ سر بریده ام
با جسم چاک چاک، سری در بدن نداشت
در زیر آفتاب، به تن یک کفن نداشت
یک عمر، یادِ این که لباسی به تن نداشت
با اشک و آه، جامه ی خود را دریده ام
محمد جواد شیرازی
*******************
اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) – سید پوریا هاشمی
به طور رفته یا به حرا مشخص نیست
کسی که سهمیه اش از بلا مشخص نیست
قد خمیده رکوعش به سجده متصل است
قیام کردنش ازاین نما مشخص نیست
سیاه کردن او را لگد به عهده گرفت
که درتنش به جز ازچند جا مشخص نیست
وَرَم همیشه به دنبال مشت آمده است
اگرکه صورت آقای ما مشخص نیست
قنوت دست شکسته فقط به ذکر لب است
نگو که بین نمازش دعا مشخص نیست
گریز روضه ی خود را کجا زده امشب
غم مدینه غم کربلا مشخص نیست
دوباره هیزم نمرود شعله ور شده است
ومادری وسط شعله ها مشخص نیست
به استغاثه ی زهرا کسی جواب نداد
درآن میان که صدا از صدا مشخص نیست
سید پوریا هاشمی