اشعار ولادت حضرت اباالفضل العباس(ع) - یوسف رحیمی

 

بايد حسين دم بزند از فضائلت

وقتي حسيني است تمام خصائلت

 

تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست

در شرح بيکراني اوصاف کاملت

 

بي شک در آن به غير جمال حسين نيست

آئينه اي اگر بگذاري مقابلت

 

اي کاشف الکروب عزيزان فاطمه

غم مي بري ز قلب همه با شمائلت

 

در آستانة تو گدايي بهانه است

دلتنگ ديدن تو شده باز سائلت

 

با زورق شکستة دل سال هاي سال

پهلو گرفته ايم حوالي ساحلت

 

بي شک خدا سرشته تو را از گل حسين

سقاي با فضيلت و دريا دل حسين

 

تو آمدي و روشني روز و شب شدي

از جنس نور بودي و زهرا نسب شدي

 

در قامتت اگرچه قيامت ظهور داشت

الگوي بندگي و وقار و ادب شدي

 

هم چشمهاي روشنت آئينة رجاست

هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدي

 

بايد که ذوالفقار حمايل کني فقط

وقتي که تو به شير خدا منتسب شدي

 

 در هيبت و رشادت و جنگاوري و رزم

تو اسوة زهير و حبيب و وَهب شدي

 

در دست تو تلاطم شمشير ديدني ست

فرزند لافتايي و شير عرب شدي

 

فرماندة سپاهي و آب آور حسين

اي نافذ البصيره ترين ياور حسين

 

بي شک تو صبح روشن شبهاي تيره اي

خورشيدي و به ظلمت اين شام چيره اي

 

تسخير کرده جذبة چشم تو ماه را

بي‌خود که نيست تو قمر اين عشيره اي

 

عصمت دخيل تار عباي تو از ازل

جز بندگي نديده کسي از تو سيره اي

 

قدر تو را کسي نشناسد در اين مقام

وقتي براي امر شفاعت ذخيره اي

 

ما را بس است وقت عبور از پل صراط

از تار و پود بيرق تو دستگيره اي

 

چشم اميد عالم و آدم به دست توست

باب الحسين هستي و پرچم به دست توست

 

فردوس دل هميشه اسير خيال توست

حتي نگاه آينه محو جمال توست

 

تو ساقي کرامت و لطف و اجابتي

اين آب نيست زمزمه هاي زلال توست

 

ايثار و پايمردي و اوج وفا و صبر

تنها بيان مختصري از کمال توست

 

در محضر امام تو تسليم محضي و

والاترين خصائل تو امتثال توست

 

فردا همه به منزلتت غبطه مي خورند

فردا تمام عرش خدا زير بال توست

 

باب الحوائجي و اجابت به دست تو

تنها بخواه، عالم هستي مجال توست

 

اي آفتاب علقمه: روحي لک الفدا

اي آرزوي فاطمه: روحي لک الفدا

 

اي آفتاب روشن شبهاي علقمه

سرو رشيد خوش قد و بالاي علقمه

 

داده ست مشک تشنة تو آب را بها

اي آبروي آب، مسيحاي عقلمه

 

وقتي که چند موج عليل شريعه را

کرده ست خاک پاي تو درياي علقمه

 

لب تشنة زيارت لبهات مانده است

آري نگفته اي به تمناي علقمه

 

امروز دستهاي تو افتاد روي خاک

تا پا بگيرد از دل صحراي علقمه

 

با وعده هاي مادرت آسوده خاطريم

چشم اميد ماست به فرداي علقمه

 

اين عطر ياس حضرت زهراست مي وزد

از سمت کربلاي تو ، سقاي علقمه

 

شبهاي جمعه نالة محزون مادري

مي آيد از حوالي درياي علقمه

 

 ام البنين و فاطمه با قامتي کمان

اينجا نشسته اند و شده آب روضه خوان

 

فرصت نداد تا که لبي تر کند گلو

دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو

 

مي آيد از کنار شريعه شهاب وار

بسته ست راه را به حرم لشکر عدو

 

طوفان تير مي وزد از بين نخلها

حالا شنيدني شده با مشک گفتگو:

 

« بسته ست جان طفل صغيري به جان تو

تو مشک آب نه که تويي جام آبرو

 

اي مشک جان من به فداي سر حسين

اما تو آب را برسان تا خيام او »

 

اما شکست ساغر و ساقي ز دست رفت

جاري ست خون ز بادة چشمش سبو سبو

 

با مشک پاره پاره به سوي حرم نرفت

تا با امام خود نشود باز رو برو

 

تنها پناه اهل حرم بر نگشته است

مي بارد از نگاه سکينه : عمو عمو

 

در خيمه اوج بي کسي احساس مي شود

خورشيد نيزه ها سر عباس مي شود

 

یوسف رحیمی

 

********************

 

اشعار مدح حضرت ابالفضل العباس(ع) - احمد علوی

 

اين دشت نديده است بهاراني از اين دست

بر سينه خود نم نم باراني از اين دست

 

از كوه بپرسيد چه آمد به سر ماه

در ساحل امواج خروشاني از اين دست

 

بر پهنه اين خاك عطشناك وزيده است

ناگفته نماند كه چه طوفاني از اين دست

 

با تير تو را بدرقه كردند كه باشد

بر سفره چشمان تو مهماني از اين دست

 

بين الحرميني شد و در عرش درخشيد

هر جا كه كشيدند خياباني از اين دست

 

تاريخ نگاران همه گشتند و نديدند

بر صفحه تاريخ شهيداني از اين دست

 

از موي پريشان تو الهام گرفتيم

يك عمر در اشعار پريشاني از اين دست

 

وقتي كه سلاطين جهان تشنه اينند

تا دست بگيرند به داماني از اين دست

 

ما بين دو دست تو چرا فاصله افتاد

اين قصه چرا داشته پاياني از اين دست

 

احمد علوی

 
 
*******************
 
 

 

 

وقتش رسیده تا به بیانم توان دهید

این حرفهای مانده به دل را زبان دهید

 

وقتش رسیده روی پر جبرئیل ها

شعری به قلب این قلم از آسمان دهید

 

تامیوه ی رسیده مضمون به ما رسد

قدری درخت واژه تان را تکان دهید

 

ارزانی ستاره بود ماه آسمان

ماه مدینه را به من امشب نشان دهید

 

من از شما به غیر شما را نخواستم

هرچه ثواب هست به این و به آن دهید

 

امشب که ساقی آمده از مشک عشق او

یک کاسه آب دست من نیمه جان دهید

 

در برکه نگاه علی خوش دمیده است

ماهی که ماه هم مثلش را ندیده است

 

حالا که ماه آمده پیدا ترین شده ست

یوسف ترین رسیده و زیباترین شده ست

 

منصوب گشته است به باب الحوائجی

پیغمبری ندیده مسیحاترین شده ست

 

ابروی او نیامده محراب عاشقی

گیسوی او نیامده یلداترین شده ست

 

بین قبیله ای که همه سرو قامتند

قامت کشیده خوش قد و بالاترین شده ست

 

لیلا میان شهر مجانین نه... این پسر

در شهر لیلی آمده لیلا ترین شده ست

 

 ساقی زیاد بوده در این خاندان

سردار کربلاست که سقا ترین شده ست

 

عباس روح جاری از نیل تا فرات

عباس راهِ رفتنِ در کشتی نجات

 

شعبان برای ماست گواراتر از رجب

شیرین تر از شهدِ لب یارم از رطب

 

امشب شب تولد روح دلاوری ست

امشب شب وفاست شب غیرت و ادب

 

باید به پیش ابروی او سجده آوریم

چون واجب است محضر او امر مستحب

 

امشب شب چهارم ماه است آمده

ماه شب چهارده از قلب نیمه شب

 

نامش پر از کنایه پر از استعاره است

شب ماه و روز مهر و سحرها ستاره است

 

عرض ارادتم به اباالفضل بارها

برده مرا به جرگه ی بی اختیارها

 

چون موج ،سر به سینه ی هر صخره میزنم

آثار عاشقی ست از گونه کارها

 

محدود ما یکی دو قبیله نمیشود

عشقش دوانده ریشه به ایل و تبارها

 

مانند او نیامده دیگر به روزگار

مانند من گدای نگاهش هزارها

 

دلداده اند در ره او صاحبان دل

سر داده اند در قدم او سوارها

 

از او ندیده ام به خدا دادرس تری

آقا تری کریم تری هم نفس تری

 

با این که با اصالت و ارباب زاده بود

یک عمر چون رعّیت این خانواده بود

 

بذر ارادتی که به دل کاشت مادرش

حالا چو سرو قامت او ایستاده بود

 

در پیش فاطمی نسبان سر به زیر بود

انگار این ارادت او بی اراده بود

 

در آخرین سجود نماز محبتش

در پیش پای فاطمه از زین فتاده بود

 

آنها که دیده اند نوشتند عاقبت

سر روی پای حضرت زهرا نهاده بود

 

زهرا کنارش آه نفس گیر میکشد

با دست خود ز دیده ی او تیر میکشد

 

ما جز خدا به غیر توکل نمیکنیم

ما جز به اهل بیت توسل نمیکنیم

 

باید در این زمانه ولایت مدار بود

ورنه به هیچ جای جهان گُل نمیکنیم

 

ما ذاکریم؟ نه همه سرباز رهبریم

وقتی که امر کرد تأمل نمیکنیم

 

گوید اگر روید در آتش به سر رویم

سر هم اگر که خواست تعلل نمیکنیم

 

هرکس که در مقابل آقا بایستد

در هر لباس و پست، تحمل نمیکنیم

 

عباس ماند چون که مطیع امام بود

در او چرا به حرف امامش حرام بود

**

اجرا شده توسط حاج مهدی سلحشور

 
*******************
 
 
اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(ع)

 

لبریز از تو گفتنم اما نمی  شود

اصلا زبان برای سخن وا نمی شود

 

لکنت گرفته ام و مانده ام هنوز

دم از شما زدن به تقلا نمی شود

 

عمری قلم گرفته و یک خط نوشته ام

بر روی دفترم اما نمی شود

 

وصف تو کار من نه، که کارخود شماست

مجنون که ازقبیلۀ لیلانمی شود

 

فرض محال کردم و دیدم که باز هم

دراین خیال وسعت من جا نمی شود

 

ساقی بریز باده که خود را  رقم زنم

دم از ظهور حضرت صاحب علم زنم

 

جان دوباره ای به شجاعت دمیده اند

وقتی حماسه را به تصوّر کشیده اند

 

روز ازل میان تمامیّ واژه ها

نامی برای معنی مردی گزیده اند

 

وقتی که نام حضرتتان برده می شود

دلها رمیده اند و نفس ها بریده اند

 

زیبایی و وقار  و شب و صبح پیش هم

در چشمهای مست شما آرمیده اند

 

می خواستند زمین بلرزد تمام قد

عباس را شبیه خدا آ فریده اند

 

جبـر است و اخـــتیار شـدم آشنـای تو

عشق است اگر که سر بدوانم به پای تو

 

این شام نیست زلف دلارای دلبر است

این سرو نیست قامت شمشاد پرور است

 

این تیغ نیست، ابروی پیوسته ای ، کمان

این شانه نیست اوج هزاران کبوتراست

 

این هیبت که هست که این سان قیامت است؟

این بازوی که است که این سان دلاوراست؟

 

مژگان نگرکه قامت دلها گرفته است

چشمش نگر که آینه ای مهر گستر است

 

از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتراست

عباس مرتضی و اباالفضل حیدراست

 

تو انتخاب فاطمه ای بی قرین شدی

تو سـرفـرازیِ سـرِ ام البنین شـدی

 

وقتی نبرد تازه نفس گیر می شود

لبخند برلبان تو تصویر می شود

 

وقتی به سینۀ خود می زنی گره

این شانه ها به هیبت یک شیر می شود

 

تو نعره می کشی و رجز خوانیت عجیب

 تا هفت آسمان پُرِ تکبیر می شود

 

وقتی که تیغ تیز کمی چرخ می دهی

یک دشت پرسپاه زمین گیر می شود

 

هر سو نگاه می کنی از کشته ها پر است

انگار ضربه های تو تکثیر می شود

 

موسی بگو عصای خودش را رها کند

جایی که کوه را دم تیغت جدا کند

 

پای شریعه چشم به چشم برادرت

آمد ولی خمیده کمر پای پیکرت

 

طفلان هنوز چشم براه رسیدنت

چشم رباب، چشم علی، چشم خواهرت

 

یک دختر سه ساله در خیمه مانده  است

درانتظار دیدن لبخند آخرت

 

اما زبس که بر بدنت تیر خورده است

جایی نمانده است براین جان پرپرت

 

ام البنین نبود بگیرد سر تورا

زهرا گرفته رأس تورا جای مادرت

 

با تو کسی به کوچۀ غم ها گذر نکرد

با تو کسی به قامت زینب نظر نکرد

 

**

برگرفته از وبلاگ پنجره شعر اهل بیت

 
*******************
 
 
اشعار میلاد حضرت ابالفضل العباس(ع) - رزیتا نعمتی

 

 

مثل گل خوش آمدی، آقا صفا آورده­ای

خود، گلی؛ گل با خودت دیگر چرا آورده­ای؟

 

ماجرای دست­هایت ماجرایی آشناست

باز هم ما را به یاد کربلا آورده­ای

 

تا علی گردد علی، یک رکعت از او مانده بود

لطف کردی آمدی آن را به جا آورده­ای

 

قطره اشک علی بودی که در چاهی چکید

هان! وگرنه مشک خالی از کجا آورده­ای؟

 

ای تمام عشق بین چشم تا پیشانی­ات!

آمدی، خوش آمدی، آقا وفا آورده­ای!

 

رزیتا نعمتی

**

برگرفته از وبلاگ شمیم یار

 

 
********************
 
 
 
اشعار میلاد حضرت اباالفضل العباس(ع) - نادر حسینی

 

تو آمدی برسی به مقام سرداری

که خون سرخ خدا با شما شود یاری

 

تو آمدی که به اذن خدا به دست تو

خدا گره بگشاید زکار بسیاری

 

تو آمدی که به اذن خدا کرم بکنی

بشر رها شود از بند هر گرفتاری

 

تو آمدی که بشر از شما بیاموزد

برادری و ادب ورزی و وفاداری

 

شما که اید که یعقوب در تمام عمر

ندیده است شما را به هیچ بازاری

 

شباهتی است میان تو و پدر آقا

که یک دم از دو دم ذوالفقار کراری

 

بدون بودن تو این جهان کسی کم داشت

تو آمدی که به معنا رسد علمداری

 

ستاره ها همه انگشت در دهان گفتند

که ماه روی زمین پانهاده انگاری

 

فرات قطره ای از آب مشک تو بوده است

و علقمه که به عشق شما شده جاری

 

خدا رسانده تو را به مقام سرداری

که خون سرخ خدا را شما کنی یاری

 

نادر حسینی

 

 
*******************
 
 
اشعار میلاد حضرت ابالفضل العباس - امیر مرزبان
 
 

دلت گرفته، چرا حال تو خراب شده‌ست

عزیز! چشم قشنگت چرا پر آب شده‌ست

 

مگر که کودک من عیب و علتی دارد؟

جواب داری، اما دلت کباب شده‌ست

 

مگر که کودک من...؟ بغض‌تان شکست چرا

صدای هق هقت آقا مرا جواب شده‌ست

 

آهای دست عزیزی که اول عشقی

برای توست دلش غرق التهاب شده‌ست

 

آهای چشم قشنگی که تازه می‌خندی

خودت بگو که چرا در من انقلاب شده‌ست

 

سکوت می‌شکند، پرده‌ها می‌افتد، وای

فضای خانه پر از بانگ «آب...آب» شده‌ست

 

و مشک خونی عباس اولین چیزی‌ست

که در نگاه غریبانه تو قاب شده‌ست

 

عمود، تیر، عطش، مشک، خیمه‌ها، عباس

جواب گریه تو این همه کتاب شده‌ست

 

و مادری که چنین عاشقانه می‌خندد

از این جواب دل‌انگیز تو مجاب شده‌ست

 

امیر مرزبان