اشعار اربعین حسینی(ع)

 

اشعار اربعین حسینی(ع) - مدح حضرت زینب(س) - علی اکبر لطیفیان

 

در سیر دل جبریل هم بال و پرش ریخت

وقت طواف چهارمش خاکسترش ریخت

 

فطرس شد و غسل تقرب کرد روحش

هر کس که خاک چادرش را بر سرش ریخت

 

از زینبش زهرای دیگر ساخت زهرا

مادر تمام خویش را در دخترش ریخت

 

او «زینت» است و بی نیاز از زینتی هاست

پس از مقامش بود اگر که زیورش ریخت

 

وقتی دهان وا کرد، دیدند انبیا هم

نهج البلاغه بود که از منبرش ریخت

 

وقتی دهان وا کرد، از بس که غیورند

مولا صدای خویش را در حنجرش ریخت

 

در کوفه حتی سایه اش را هم ندیدند

فرمود: غُضّوا... چشم ها در محضرش ریخت

 

زن بود اما با ابهّت حرف می زد

مردی نبود آن جا مگر کرک و پرش ریخت

 

به مرقدش، تازه نگاه چپ نکرده!

صد لشگر تازه نفس ، دور و برش ریخت

 

یک گوشه از خشمش اباالفضل آفرین است

گفتیم زینب، صد ابوالفضل از برش ریخت

 

هجده سر بالای نیزه لشگرش بود

تا شهر کوفه چند باری لشگرش ریخت

 

وقتی هجوم سنگ ها پایان گرفتند

خواهر دلش ریخت، برادر هم سرش ریخت

 

با نیزه می کردند بازی نیزه داران

آن قدر خون از نیزه ها بر معجرش ریخت...

 

آن قدر بالا رفت و بالاتر که حتی

در سیر او جبریل هم بال و پرش ریخت

 

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از سایت روضه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع)

 

اشعار مرثیه حضرت امام حسن مجتبی(ع) - ایمان کریمی

 

بهتر بگویم

باید که از یک شاخه پرپر بگویم

 

وقتی شبانه

می شست حیدر زخم یک پیکر بگویم

 

آرام و بی تاب

هنگام غسل از چشم های تر بگویم

 

از زخم پیکر

از های های گریه ی حیدر بگویم

 

اینجا که باید

از خاطرات کوچه و یک در بگویم

 

از در که گفتم

از زخم روی سینه مادر بگویم

 

قدری جلوتر

از غربت و تنهائی خواهر بگویم

 

باید بماند...

وقت وداعم از شه بی سر بگویم

 

ایمان کریمی

 

*********************

 

اشعار شهادت حضرت امام حسن مجبی(ع) - محمد بیابانی

 

غارت زده منم که کنارت نشسته ام

غارت زده منم که ز داغت شکسته ام

 

غارت زده منم که تو را خاک می کنم

تابوت را ز خون تنت پاک می کنم

 

غارت زده منم که ز کف داده صبر را

با دست خویش کنده برای تو قبر را

 

غارت زده منم چه کنم با جنازه ات

ای وای ریخته به زمین خون تازه ات

 

غارت زده منم که ز داغ برادرم

می ریزم از کنار تنت خاک بر سرم

 

غارت زده منم که ز آغوش بسته ات

می گیرم آه چادر خاکیّ مادرم

 

من را به داغ  قتل تو غارت نموده اند

نه کربلا نه کوفه نه در شام دلبرم

 

داغی که رفتن تو روی سینه ام گذاشت

والله بود سخت تر از غارت حرم

 

«تشییع روز با من و تو سازگار نیست

تا شب تو را به جانب قبرت نمی برم»

  

محمد بیابانی

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س)

 

اشعار شهادت حضرت رقیه(س) – علی اکبر لطیفیان

 

از خيمه ها دور از تمناي نگاهم

آن روز رفتي و دلم پشت سرت ماند

بيچاره لب هايم به دنبال لب تو

در حسرت آن بوسه هاي آخرت ماند

**

بوسيدن لب هاي من ، وقتي نمي برد

حق دارم از دست لبت دلگير باشم

وقتي به دنبال سرت آواره هستم

بايد اسير اين همه زنجير باشم

**

يادش به خير آن روزهاي در مدينه

دو گوشواره داشتم حالا ندارم

رنگ كبودم مال دختر بودنم نيست

من مشكلم اين جاست كه بابا ندارم

**

از شدت افتادنم از روي ناقه

ديگر برايم اي پدر پهلو نمانده

گيرم برايم چند معجر هم بيارند

من كه دگر روي سرم گيسو نمانده

**

از كربلا تا كوفه، كوفه تا به اين جا

در تاول پايم هزاران خار مي رفت

بابا نبودي تا ببيني دختر تو

با چه لباسی كوچه و بازار مي رفت

**

ديدم كه عمه آستين روي سرش بود

از گيسوي بي معجرم چيزي نگفتم

وقتي كه از گيسو بلندم مي نمودند

از سوزش موي سرم چيزي نگفتم

 

علی اکبر لطیفیان

برگرفته از سایت روضه

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام - محسن حنیفی

 

شراره بر دل ناموس کبریا زده اند

برای دیدن ما، شهر را صدا زده اند

 

خدا به خیرکند، قافله به راه افتاد

سر تو را سر نیزه در انتها زده اند

 

حواسها همه پرت سر تو خواهد شد

که دامنی پُرِ از پاره سنگ، تا زده اند

 

به نیزه تکیه زدی و تمام قافله باز

گریز گریه به گودال کربلا زده اند

 

دوباره داد بزن... ای حرامیان به کجا؟

که شمرها به حیا باز پشت پا زده اند

 

محله های یهودی چقدر باریکند

دوباره فاطمه رابین کوچه هازده اند

 

هنوز حرمله گویا دلش خنک نشده

سپرده پای سرِ تو ؛ رباب را زده اند

 

بس است مرثیه، اینجا گریز میخواهد

که مرد خیره ای از ما کنیز میخواهد

 

محسن حنیفی

برگرفته از سایت بی پلاک

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار امام زمان(عج) - حسن لطفی

 

بد جور دل شکسته ای و گریه می کنی

از اشک چهره شسته ای و گریه می کنی

 

بگذار تا عبایِ تو را ما تکان دهیم

بر خاکها نشسته ای و گریه می کنی

 

امشب به صبح امر به فرما طلوع مکن

امشب عجیب خسته ای و گریه می کنی

 

خونِ جگر برای شما قوت شب شده

با ناله عهد بسته ای و گریه می کنی

 

زنجیرها که پشت تو را زخم کرده اند

هر روز بین دسته ای و گریه می کنی

 

هیات تمام شد همه رفتند و تو هنوز

یک گوشه اي نشسته ای و گریه می کنی

 

آبی بزن به صورت مادر،ز دست رفت

چون مادرت شکسته ای و گریه می کنی

 

حسن لطفی

برگرفته از وبلاگ یاشبیر

اشعار امام زمان(عج) - محسن حنیفی

 

درمانده ام به پاي شكسته توان ببخش

وقت دعاشده ؛ به من از نو زبان ببخش

 

لالم ،صداي من به تو گويا نمي رسد

غير از تو را صدا زده ام،... مهربان ببخش

 

فطرس براي خيمه سبزت شفابده

بر بال زخم خورده من آسمان ببخش

 

سفياني ام ،مرا تو ، حسين بن روح كن

اين مرده را به يك نفس خويش، جان ببخش

 

حال و هواي مسجد سهله سرم زده

بر من دعاي ندبه در آن آستان ببخش

 

أين الحسين...سينه من غرق آه شد

شد صحبت از يزيد و لب و خيزران ببخش

 

محسن حنیفی

برگرفته از سایت بی پلاک

اشعار امام حسین(ع) - محرم

 

اشعار مناجات با امام حسین(ع) - امیر حسین حیدری

 

ای کاش برای تو اثر داشته باشم

باری ز سر دوش تو برداشته باشم

 

بی شک تو به دیدار دل خسته می آیی

از آمدنت کاش خبر داشته باشم

 

سر نذر قدومت نشود بار گران است

ای وای اگر پیش تو سر داشته باشم

 

بی دینم اگر پیش دو ابروی کمانت

من سجده به محراب دگر داشته باشم

 

ازشوق زیارت دل من بال درآورد

بگذار که در صحن تو پر داشته باشم

 

تا کرببلا قبله ی عشاق جهان است

حیف است که بر کعبه نظر داشته باشم

 

من خواسته ام تا که به چشمم رمقی هست

در روضه ی تو دیده ی تر داشته باشم

 

بگذار که من در عوض آن همه زخمت

یک داغ اقلاً به جگر داشته باشم

 

امیرحسین حیدری

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

 

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع) - شهاب الدین خالقی

 

حکم از بالا برایم آمده تب داشتن

کاسه ی چشمی پر و اشک لبالب داشتن

 

مصحفی دارم ورق ها دل٬ زبانم هم قلم

اشک من جاری ست از باب مرکّب داشتن

 

روضه و اشک است کارم روز و شب در کاروان

روضه ها را روز دیدن اشک را شب داشتن

 

پای دل تاول زد اما می دوم دنبال او

در خیالم هم ندارم فکر مرکب داشتن

 

سهم هر کس در میان کربلا تقسیم شد

سهم من از کربلا این است٬ زینب داشتن

 

خاک صحرا می شود سجاده ام وقت نماز

دانه دانه اشک ها تسبیح این راز و نیاز

 

دوری این راه ترتیب نمازم را شکست

که شکستن پشتش از اندوه و درد ما شکست

 

ما راَیت و فی البلا الا جمیلا گفته ایم

یک جهان حرف است از پیروزی ما تا شکست

 

سر شکستن ارث فامیلی ما از کوفه است

زینبی سر زد به محمل تا سر سقا شکست

 

قلب مجنون می شکست از دوری لیلای خود

کار بر عکس است در اینجا دل لیلا شکست

 

روزگاری هم دری با تخته ای جور آمد و

قلب بابامان علی را پهلوی زهرا شکست

 

دست من بسته شد و ذکر قنوتم حیدر است

قد من خم شد از آنکه سجده ام چون مادر است

 

یکسره باشد نگاهم بر سری که سرتر است

آنکه بدتر بر زمین افتاده اینجا برتر است

 

بوی او پیچیده تر گشته ست بین باغچه

هر گلی که پیش گل های دگر پرپرتر است

 

آن که دعوی داشت من اینجا علی اکبرترم

حال علی اصغر علی اصغر علی اصغرتر است

 

بازتر شد سفرهء تفسیر قرآن کریم

زینبم داده دو اسماعیل پس هاجرتر است

 

راویان گفتند معجر من ولی در فکر خود

حتم دارم معجر از این حرف ها معجرتر است

 

کار و بار حاجت یک عمر ما را ساختی

ساربانا سایه اش را بر سرم انداختی

 

حرف هایی هست پنهانی میان قافله

در اعوذ باله از شام ِ  نماز نافله

 

دل که با دل راه دارد٬ راهی اما بین ماست

سلسله در سلسله در سلسله در سلسله

 

پنبه و آتش نباید رو به رو با هم شوند

بر نمی دارد نگاه اما رباب از حرمله

 

قطره با دریا که باشد می شود دریا ولی

کودکی از کاروان ما گرفته فاصله

 

ضعف دارد می رود در خواب و از جا می پرد

می رسد بر گوش او گویا صدای هلهله

 

این مسیر سخت را طی می کنم با خاطرات

من فقط ماندم و زینب - باقیات الصالحات

 

شهاب الدین خالقی

**

ادامه اشعار در ادامه مطلب

ادامه نوشته